November 11, 2004

وب لاگ، کاغذ ِ سفيد ِ الکترونيکي

سومين سال روز تولد وب لاگ هاست و بد نديدم چند کلمه اي در اين باره بنويسم. متاسفانه نوشتن مطالب سياسي، فرصتي براي پرداختن به کارهاي ديگر نمي گذارد که از آن جمله است تحقيقي که در باره ي وب لاگ ها و توليد محتواي فارسي در وب آغاز کرده ام و تا اينجا به دليل ضيق وقت به جايي نرسيده است. البته جاي نگراني نيست چرا که مطمئن هستم در آينده اي نه چندان دور، بررسي اين مسئله نياز به واحدهاي دانشگاهي خواهد داشت و اساتيد مجرب به آن خواهند پرداخت.

معمولا در شروع چنين بحث هايي کار را از تعريف لغت آغاز مي کنند؛ مثلا سعي مي کنند وب لاگ را تعريف کنند و معني لغوي آن را شرح و بسط دهند و تفاوت آن را با ساير وب نوشته ها معلوم نمايند. اين گونه تعريف ها اگر چه خوب و لازم است اما معمولا راه به جايي نمي برد. مثل تعريف غزل در شعر فارسي که مدت ها بر سر تعداد ابيات آن بحث مي شد (و هنوز هم مي شود) و تا امروز اهل فن به نتيجه ي واحدي دست نيافته اند و اصولا اين گونه بحث ها نه به خواننده کمک کرده است و نه به شاعر، و جز دردسر براي دانشجويي که بايد غزل را تعريف کند و نمره اي بگيرد حاصلي نداشته است.

تعريف وب لاگ و تفاوت آن با مثلا وب سايت هم از اين قرار است. ما امروز خيلي راحت وارد سايت بلاگ اسپات يا پرشين بلاگ مي شويم و يک وب لاگ براي خودمان درست مي کنيم و آن چه را که در ذهن داريم در آن مي نويسيم. اگر بگوييم بايد حتما خاطرات روزانه را بنويسيم، تا وب لاگ، وب لاگ شود، حرف بي هوده اي زده ايم و اصولا چنين محدوديتي براي هيچ کس وجود ندارد و هر کس هر طور اراده کند مي تواند مطلبش را بنويسد. در شصت هفتاد هزار وب لاگ فارسي که تاکنون به وجود آمده است همه جور چيزي مي توان ديد: داستان، شعر، مقاله سياسي، طنز، کاريکاتور، نقاشي، موسيقي، فيلم، عکس، خاطرات شخصي، تهديد به قتل مخالفان سياسي، مطالب بي پرواي جنسي، و ده ها موضوع و مسئله که مشخص کردن دامنه ي آن نياز به تحقيق اساسي دارد که فکر مي کنم براي محققان زمينه اي بکر و تازه باشد.

به نظر من وب لاگ يک صفحه کاغذ ِ سفيد ِ الکترونيکي است که مي توان در آن هر چيزي نوشت و آن را با عکس و موسيقي و فيلم همراه کرد و با فشار يک کليد آن را در سرتاسر دنيا به دست خواننده رساند. اينکه وب لاگ جاي انتشار مطالب جدي و طولاني نيست متاسفانه با واقعيت هماهنگي ندارد و اشاعه ي چنين طرز تفکري باعث خواهد شد تا نويسندگان ما از يک رسانه ي بي خرج و سريع محروم بمانند. شايد وب لاگ مثل يک ماشين شخصي باشد که براي حمل بار مناسب نيست اما در جايي که کاميون در اختيار نداريم، مي توانيم از همين وسيله براي حمل بارهاي خودمان استفاده کنيم.

نويسندگان ما به خصوص آن ها که امکان انتشار آثارشان را در ايران ندارند، بايد از اين وسيله حتما استفاده کنند. کي مي شد تصور کرد رسانه اي رايگان در اختيار مردم قرار گيرد که قادر باشند در عرض چند دقيقه مطالب شان را بر روي صفحات آن قرار دهند و خوانندگان بتوانند در سراسر جهان آن مطالب را بلافاصله بخوانند؟ تا چند سال پيش تصور چنين چيزي هم مقدور نبود اما امروز اين امکان در اختيار ماست.

نويسندگان جدي ما به تيراژ دوهزار و سه هزار ِ کتاب هاي شان دل بسته اند و يک کتاب را بعد از چند ماه و يا چند سال دوندگي به دست اين تعداد خواننده ي محدود مي رسانند (که تازه بعضي از آن ها سال ها در انبارها خاک مي خورد). البته وب لاگ يا هر وب نوشته ي ديگري قرار نيست که جاي کتاب و مجله و روزنامه را بگيرد ولي چرا نويسنده نبايد از اين صفحه ي سفيد که با فشار يک کليک در سرتاسر دنيا پخش مي شود براي ارتباط با مخاطبش استفاده کند؟ چرا نبايد از اين کاغذ ِ الکترونيکي براي بيان انديشه ها و حتي تبليغ و معرفي کتاب هايش استفاده کند؟ چقدر چيزها هست که يک نويسنده مي خواهد با مخاطبش در ارتباطي دو سويه در ميان بگذارد ولي با کاغذ و کتاب و مجله نمي شود؛ چرا نبايد به کمک وب لاگ اين ارتباط دو سويه را با خوانندگان فارسي زبان در سراسر دنيا برقرار کند؟

البته کساني که سني ازشان گذشته است به راحتي تن به تکنولوژي نو نمي دهند. فراموش نمي کنم روزهايي که امکان نوشتن با برنامه هايي مثل زرنگار به وجود آمده بود و نويسندگاني مانند کريم امامي با شوق و ذوق از امکانات ذخيره سازي و تصحيح و جاي گزيني کلمات توسط کامپيوتر سخن مي گفتند و گوش شنوايي نبود. چه زجري بود مقايسه خبر و متن تايپ شده و علامت گذاري هاي مخصوص و غلط گيري و تصحيح و تايپ دوباره و سه باره و چهار باره و کم و زياد کردن و جا افتادن کلمات و حفظ رسم الخط - که حروف چين يا تايپيست به ميل خود آن را تغيير مي داد - و دست آخر ديدن انواع و اقسام غلط هاي چاپي در متن نهايي.

امروز هم بعضي موضع گيري ها در مقابل وب لاگ نويسي ريشه در مقاومت ناخودآگاه نويسندگان، به خصوص نويسندگان قديمي در برابر رسانه هاي مدرن دارد که مي توان با بحث و گفت و گو آن را کاهش داد. شايد بزرگ ترين معضل براي اين دسته از نويسندگان، خواندن متن بر روي صفحه ي نمايشگر و يا تايپ فارسي باشد. حل اولي آسان است و مي توان با نشان دادن کيفيت و سرعت چاپگرهاي امروزي و اينکه مي توان هر زمان از هر صفحه اي نسخه اي چاپي – حتي به صورت پشت و رو - به دست آورد مشکل را حل کرد. براي دومي البته کمي تمرين و عادت لازم است که براي بسياري آسان نيست و بايد منتظر ماند تا برنامه هاي تبديل دست نوشته ي فارسي به متون تايپ شده يا برنامه هاي تبديل کلام فارسي به نوشته به بازار بيايد که احتمالا به عمر ما قد نخواهد داد.

به هر طريق وب لاگ يک امکان است که به صورت هاي مختلف مي توان از آن استفاده کرد. برجسته کردن يک صورت و حذف صورت هاي ديگر جز محدود کردن نويسندگان و انديشمندان ما حاصل ديگري نخواهد داشت.

در همين زمينه مي توانيد اين مطلب را هم بخوانيد: داريوش آشوري و دنياي وب لاگ ها

sokhan November 11, 2004 01:05 AM
نظرات

وبلاگ شما بسيار عالی هست

حسن January 9, 2005 02:27 PM

سلام، ما که سنی ازمان گذشته و متعلق به نسل دیروزیم، مدتها در مقابل وبلاگ مقاومت می کردیم، همان نگاه سنتی که هر نسلی به نسل بعد از خودش می اندازد. دل به دریا زدیم و در پرشین بلاگ یک وبلاگ به سبک جوانان درست کردیم، با لوگوواز این چیزها، فایده ای که برای ما داشت این بود که حداقل به نسل تازه و افکارش نزدیک شویم. مخصوصأ اینکه سالهاست در دیار کفر زندگی می کنیم وحسرتی که هنوز اهل اندیشه و قلم ما همان نگاه سنتی را به وبلاگ و این جهان مجازی دارند

اسد November 11, 2004 12:17 PM


وبلاگ نویسی گریز از مسئولیت

دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم، از شگفتی های بسیاری برخوردار است. واژه ها از محتوا تهی و آدمها نیز از کیفیتی که از انسان سال 2004 میلادی انتظار می رود خالی گشته اند. حکومتها ها هم دیگر مثل سابق نیستند و به گرفتن و بستن و کشتن اقلیتی نابغه و سیاسی فعال، بسنده نمی کنند. به قول شادروان شاملو " روزگار غریبی است نازنین". پدر م (که هفتاد سال دارد) تعریف می کند که چگونه در زمان دکتر مصدق، جوانان با امکانات محدود و با اعلامیه های دستنویس، اخبار و اطلاعات لازم را به مردم می رساندند. در محله ها و گوشه وکنار خیابانها جوانان مشتاقانه از اهداف نهضت ملی و سایر برنامه های دکتر مصدق برای اسقلال کشور و بیرون آمدنش از وابستگی حرف می زدند. در انقلاب بهمن 57 هم به روایت آنهایی که در آن دوره در سنین بلوغ بودند، جوانان، محافل و تجمعات مختلف را وسیله ای برای انتشار اخبار و اطلاعات مربوط به انقلاب کرده بودند.

اکنون اما جوانان ما در شرایطی بسار متفات با هردوی آن مقاطع هستند. دسترسی به اینترنت و امکان ارسال مدرک و انتقال زنده صدا و تصویر به هر گوشه ای از دنیا، فرصت بی نظیری فرا روی این قشر از جامعه قرار داده است. اما جوانان از این فرصت طلایی (در بیشتر موارد) نه برای بحث و گفتگو وانتقال اخبار و تجربیات بلکه برای گپ زدن (چت کردن) و شکار دختران وپسران سرگردان و یا درد دلهای آنچنانی و شکوه وگلایه های " عاشقانه" و بیان سرخوردگی ها استفاده می کنند!

یکی از رایج ترین شیوه های استفاده از اینترنت راه انداختن وبلاگ ها و وبلاگ نویسی است. وبلاگ ها اکنون دیگر جای قهوه خانه های سابق را گرفته اند. اگر خوانندگان چند بار به این وبلاگ ها سر زده باشند به خوبی درخواهند یافت که فضای حاکم بر آنها، فضایی است سراسر یأس و افسردگی و سرخوردگی و آه وناله های بی پایان. حکایت و روایت "عشق"های شکست خورده و شکایت از معشوق بی وفا و "قلب های" شکسته و انواع و اقسام تهدید به خودکشی ها و خلاصه هر چیزی الا تلاش و صحبت در مورد منشأ این همه اعتیاد و فرتوتی و خمودگی و فساد. کمتر هستند جوان هایی که نگران این باشند که در دو کوچه آنطرف تر خانه شان زن همسایه کنار خیابان ایستاده و مشغول خود فروشی است و درست در همان لخظه شوهر بی غیرتش کنار منقل تریاک مشغول چاخان کردن است و به " جان هرچه مرد است" قسم میخورد. چند روز پیش با دوستی از دانشکده بر میگشتم. به دوستم گفتم : " ایرج فردا تعطیل هستیم، میخای بریم کوه؟" گفت: " نه بابا حال داری میخام برم تو وبلاگ ها کمی بنالم"

بله وقتی که می شود در هوای گرم ونرم خانه مقابل یک مونیتور نشست و به درد دل و "نالیدن" پرداخت دیگر کی "حال" کوهنوردی دارد. آز آن بدتر کی به فکر این همه مصیبت است که در جامعه ما جریان دارد!

به نظر من پناه بردن به اینترنت و وبلاگها صرفأ فرار از مسیئولیت است. چرا و چگونه میتوان هزاران دختر و پسر جوان را دید که برای سیر کردن شکمشان بعد از تعطیل شدن کلاسهای درس به خودفروشی مشغول شوند و هیچ واکنشی نشان نداد؟ مگر اینها همکلاسیها و بچه محل های ما نیستند؟

چه میشود گفت! نسلی به تباهی کشیده شده است و جوانان خود هم به آن دامن می زنند. می توان کاری دگر کرد.

به این امید که جوانان ما به خود آیند، چرا که فردا خیلی دیر است.

محسن آذین آبان 1383

IRANI November 11, 2004 05:42 AM