August 15, 2005

گزارشي از امضاي يک نامه ي سياسي

"سخن عزيز سلام. راستش به جان آمده ايم. نامه اي نوشته ايم که گفتيم در وب لاگ بگذاريم. نظرت چيست؟ آن را بخوان و اگر فکر مي کني بايد چيزي به آن اضافه يا حذف شود بفرما و اگر موافقي امضا بفرما تا بتوانيم در وب لاگ امضاي بيشتري جمع کنيم". اين متن اي ميلي بود که از اسد ِ "بيلي و من" چند روز پيش دريافت کردم، همراه با نامه اي که انتشار آن سر و صداي زيادي در وبلاگستان به پا کرد.

به اي ميل ها نمي توانستم بلافاصله جواب دهم. کار کمي طول کشيد. اسد اي ميل دوم را فرستاد: "سخن جان سلام. متن نامه را براي امضا ضميمه کردم البته اگر موافق هستيد. اين دومين ايميل من است. اسامي کساني هم که تاکنون امضا کرده اند نوشته شده" .

متن نامه را طبق معمول سه چهار بار با دقت خواندم. در همان اولين جملات ياد نامه ي "ما نويسنده ايم" افتادم؛ نامه اي که يکي دو هفته بعد از انتشارش، چند نفر از امضا کنندگان را به پاي قلم و کاغذ کشاند تا از کرده ي خود اظهار پشيماني کنند، و چند نفر را هم روانه ي دنياهاي ديگر کرد تا عبرت سايرين شوند و نسل نامه نويسان را در ام القراي اسلام بر اندازند.

معلوم بود کسي که متن اوليه را نوشته واقعا جانش به لب رسيده، خسته است و بغض گلويش را به شدت گرفته. وسط متن سياسي با تمام وجود آتش مي شود، غليان مي کند، مي جوشد، مي خروشد، و در انتها کمي آرام مي گيرد.

آنچه مي گويد را قبول دارم و قبول ندارم. حرف دل من هست و نيست. اگر در دوردست ها اين منظره را مي بينم در نزديکي ها اما چيزي نمي بينم. زبانش را، احساسش را، روحش را که لابه لاي کلمات موج مي زند دوست دارم. بعضي جاها تند مي رود، بعضي جاها از خط خارج مي شود، به بعضي چيزها بي مورد اشاره مي کند، به بعضي چيزها اصلا اشاره نمي کند. اما...

اما مگر من نامه را نوشته ام که در متن ِ آن دنبال عبارات خودم مي گردم؟ اگر قرار بود من اين نامه را بنويسم، اگر قرار بود من مختصات فکري ام را در اين نامه پياده کنم، مسلما متن ِ آن چيز ديگري از آب در مي آمد. اگر بخواهم اين نامه را به طور اساسي به شکلي که درست مي پندارم در آورم همه چيز جور ديگر خواهد شد. پس چنين کاري نمي کنم. نه مي توانم، نه مي خواهم، و نه درست مي دانم. هر کس مختصات فکري خودش را دارد. نقطه هاي مختلفي هست که زير و روي سه محور، در اشکال مختلف قرار گرفته و غير ممکن است دو نفر را با مختصات فکري برابر پيدا کني که اين نقاط درست روي هم منطبق شوند. اين همان نکته اي است که مانع کار جمعي ما ايرانيان مي شود چون همه دنبال انطباق مطلق اند. محال است يک متن را حتي دو نفر همفکر مثل هم قبول داشته باشند. حتما نقطه يا نقاطي هست که بر آنها اشتراک نظري نيست.

ولي اين متن يا متن هاي ديگر را اصلا براي چه امضا مي کنيم؟ براي مبارزه؟ براي انقلاب؟ براي سرنگون کردن حکومت؟ نه! به قول نويسنده ي نامه: آهاي، خانم، آقا، برادر، خواهر، مسلمان، غير مسلمان، قصد ما از نوشتن، سرنگون کردن نيست! انقلاب کردن نيست! قصد ما بيدار کردن است؛ آگاه کردن است؛ البته اگر بتوانيم. اگر قدرت آن را داشته باشيم که خواننده را راضي به خواندن و فهميدن نوشته هاي مان کنيم. غرض از نوشتن اين گونه نامه ها نيز که نکته اي بيدار کردني و آگاه کردني ندارد فقط يک چيز است: کنار هم باشيم و طعم کار مشترک و با هم بودن و با هم عمل کردن و روي نقاط اشتراک تکيه کردن را بچشيم.

من اگر "امروز" مي شوم نه به خاطر قبول داشتن "امروز" است که براي حضور در جمع و با جمع کار کردن است. من اگر عنوان وب لاگم را به گنجي تغيير مي دهم نه به خاطر کپي گنجي شدن که براي انجام يک کار مشترک در جهت رسيدن به يک هدف انساني است. من اگر يک روز در وب لاگم چيزي نمي نويسم براي انجام يک اعتراض گروهي است.

دوستان ارجمندي که با انواع و اقسام کلمات، نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه را بمباران کرديد؛ نامه را کذايي و مزخرف خوانديد؛ نويسندگان "خارج نشين" را مورد تمسخر قرار داديد؛ گناه ِ ممنوعيت و محدوديت ِ وب لاگ ها در فردايي ديگر را به پاي آنها نوشتيد؛ براي شما نبايد آن قدر مشکل باشد که تشخيص دهيد عقل نويسندگان و امضا کنندگان اين نامه - که بعضي از نظر سني و بعضي از نظر دوره ي کار سياسي و اجتماعي جاي پدر و مادر يا پدر بزرگ و مادر بزرگ شما هستند - آن قدر مي رسد که بدانند قرار نيست با اين نامه و تندي و عِتاب، حکومتي سرنگون شود. عقل شان آن قدر مي رسد که بدانند نامه اي را که به امضاي صد يا دويست نفر رسيده در روز روشن به جاي نامه ي "تمام بلاگرها" به خلق الله جا نزنند و قالب نکنند. قصد ديگران را نمي دانم ولي من اگر در اين نامه يا نامه ها و تلاش هاي وب لاگي ديگر حاضر هستم، فقط و فقط به خاطر با جمع بودن و با جمع عمل کردن است حتي اگر با بسياري از فروع آن حرکت موافق نباشم.

باري. نامه ي اسد را خواندم و "در همان چارچوب اصلي" اشکالاتي را که به نظرم رسيد گوش زد کردم. ولي بعد چيزي به ذهنم خطور کرد که به عليمحمدي نوشتم: " اسد جان سلام. ببخشيد از تاخير چون تازه اي ميل ها را باز کردم.... متن نامه را خواندم. يکي دو جمله به نظرم آمد که بايد کم و زياد شود ولي بعد فکر کردم اصولا امضاي من با نام مستعار و با در نظر گرفتن اينکه متن دعوت به مبارزه است چقدر مي تواند موثر و صحيح باشد. راستش با اسم مستعار فکر مي کنم اجازه ندارم کسي را دعوت به مبارزه کنم هر چند مي داني که با همين اسم مستعار است که مي توانم در ايران آزاد - و زنده - بمانم و کاري که از دستم بر مي آيد انجام دهم. راحت ترين کار گذاشتن يک امضا ست ولي از آن مهم تر احساس مسئوليتي است که حتي با نام مستعار به آن شديدا پايبندم."
واقعا امضاي من براي چه؟ براي امضا بايد تو را بشناسند والا چه اثري مي تواند داشته باشد؟ اسد دليلي آورد که مي توانست افراد بيشتري را زير چتر اين نامه جمع کند. در اين پراکندگي و تشتت آنها را يکي کند. اگر از دو سه هزار کليکي که در روز بر اين نام مستعار مي شود، ده بيست کليک کننده بخواهند کاري مشترک با ديگر دوستان مجازي شان انجام دهند چه اشکال دارد؟ آنها که قرار نيست به خاطر امضاي من ِ مستعار به "خيابان ها بريزند" و جلوي توپ و تانک و مسلسل بروند که اگر چنين باشد "جسم" من بايد در صف اول باشد والا خيانت، بلکه جنايت است.

نامه را امضا کردم و خوشحالم که اين کار را کردم. خودم را در کنار دوستاني قرار دادم که بسياري از افکار و انديشه هاي شان را قبول ندارم. آنها هم همين طور. و اين کار، کاري است لازم که بايد بکنيم. نه براي تغيير حکومت يا افکار مردم، بلکه براي تغيير خودمان. براي بالا بردن قدرت تحمل و دگرپذيري مان.

از جهت ديگر نيز خوشحالم. اين نامه صداهاي مخالف و موافق و منتقد را هم بلند کرد. بلند ترين اعتراض – که گاه با الفاظ توهين آميز همراه بود – از سوي دوستاني بود که به هواداري از جريان اصلاح طلبي داخل حکومت مشهورند. دوستان در ارتباط با نامه و نويسندگان آن بيشتر با لحني سخن گفتند که وقتي در جايگاه مديريت قرار داشتند نسبت به زير دستان به کار مي بردند. و کاش دست از اين شيوه ي ناپسند ِ ارباب - رعيتي بردارند تا جوانان به جاي دفع، جذب آنان شوند.

طبق معمول مسئله خارج نشين و داخل نشين و برتري داخل نشين بر خارج نشين مطرح شد. از خطري که به خاطر اين نامه براي وب لاگ و وب لاگ نويسان ممکن است پيش بيايد سخن رانده شد. هيچ نگاه نکردند ببينند خود به طور انفرادي چه ها که نمي نويسند که يک نوشته از آن ده ها نوشته در دست يک مرجع تقليد متعصب کافي است باعث شود تا حکم به تحريم وب لاگ و ارتداد وب لاگ نويس داده شود. صدالبته اگر فردا مانعي بر سر راه ِ وب لاگ نويسي به وجود آيد نويسندگان اين نامه متهم رديف اول خواهند بود، نه نويسندگان ِ آن نوشته ها. درست مثل زماني که گنجي لباس زندان نمي پوشيد و مسئولان اوين انتقام اين مقاومت را از زندانيان عادي و سياسي گرفتند و همه گنجي را مقصر مي دانستند و نه آن مسئولان محترم را.

با خشم و عصبانيت گفته شد که اين نامه به تمام وب لاگ نويسان نسبت داده شده. کسي هم نپرسيد اگر کسي قصد چنين کلاه برداري داشته، ديگر چرا امضاي صد، صد و پنجاه نفر (از ده ها هزار وب لاگ نويس ايراني) را آن پايين رديف کرده؟ کسي هم نپرسيد اگر واقعا با خواندن اين عنوان، تمام ِ وب لاگ نويسان به ذهن متبادر مي شوند در مورد نام هايي مانند "کانون نويسندگان ايران" چه بايد گفت؟ لابد کانون نويسندگان ايران چون شامل تمام نويسندگان ايراني نمي شود بايد نامش به "کانون برخي از نويسندگان ايران" تغيير يابد! اين را هم که بنويسي باز مي گويند لحن متن به گونه اي است که "برخي" را شامل نمي شود و "تمام" را شامل مي شود! يعني تصحيح هم کافي نيست بلکه بايد همه چيز از بيخ و بن حذف شود!

به ياد روزي افتادم که پيشنهاد کرديم يک روز در وب لاگ هاي مان چيزي ننويسيم. گفتيم تا اينجا هميشه بر سر نوشتن اختلاف بوده و يکي گفته چنين است و ديگري گفته چنان است، اگر اصلا چيزي ننويسيم لابد اختلافي به وجود نخواهد آمد و تعداد بيشتري دور هم جمع خواهند شد. با کمال تعجب ديديم که عده اي به اين امر شديدا اعتراض کردند که آقا! وظيفه ي وب لاگ نويس نوشتن است، نه ننوشتن! و استدلال ها کردند و صغراها چيدند و کبراها چيدند براي اين که همپاي حرکتي که يک روز را به سکوت وب لاگي دعوت مي کرد نشوند. جالب اين که در همان روز، که دوستان موافق ننوشتند و دليل ننوشتن شان را اعلام کردند، همان عزيزان معترض و مخالف هيچ مطلبي در وب لاگ شان ننوشتند، ولي حاضر نشدند با جمع نيز همراهي کنند! وقتي بتوان بر سکوت هم اعتراض کرد، از نامه اي ده خطي قطعا مي توان ده ها ايراد گرفت که البته حق هر کس است و گلايه اي هم نيست.

سخن کوتاه، از اسد و ديگر دوستاني که در خارج و داخل به فکر ايران و سرنوشت کشورشان هستند و سعي مي کنند تا جايي که در توانايي شان هست براي ايران و ايراني کاري انجام دهند، تشکر و قدرداني مي کنم. اميدوارم در اين حرکت و حرکت هاي بعدي هم چنان پر توان و استوار گام بردارند.

بعدالتحرير: از فرهاد رجبعلي هم که با نام خودش مي نويسد و صريح و بي پرده هم مي نويسد، به خاطر موضع معتدل و تلاشي که براي حفظ حرمت همکاران اهل قلمش انجام مي دهد در همين جا تشکر مي کنم.

sokhan August 15, 2005 11:35 PM
نظرات

سلام سخن عزیز
نه تنها نظرت را قبول دارم بلکه در همین ارتباط مشکل مشابهی برای من در اینجا بوجود آمد که در کنار این موضوع جدید همش به این فکر می کنم که چرا ما ایرانی ها کمتر به اشتراکاتمون و بیشتر به اختلافاتمون فکر می کنیم ؟ داستانشو توی وبلاگم نوشتم اگر وقت کردی بخون و نظرتو در مورد سوال من بده؟

به امید تعالی فرهنگی همه ی ما ایرانی ها
ایـام به کـام

مهدی رحیمی نصر August 18, 2005 03:10 AM

ملا سارم!
ازت ممنونم که با نوشتن اين جوکها يک عده را اينجا شاد ميکنی. من که دارم از خنده ميميرم!

faranak August 17, 2005 07:45 PM

مسلما ف.م.سخن چون مشتاق نوشته های شماست بدون درنگ کلیک میکند و لی
بنده شرونده باید التماس واستغاثه که اگر لطف کردند و ووو اولا چون بنده کوچکترین توهین
نوشتاری نکردم و شما بخاطر سوزش زیادی سراسر توهین و کلمات مستهجن که
شان خودتان هست. اهلی شدن و پست شدن واستفراق وووو چرا این همه عصبانیت
و دژخویی؟؟؟بابا بنده در عمرم مسجد نرفته و نماز نخوانده ام اما وقتی پای ایران
و اسقلالش میان باشد هر کوتوله سیاسی در راس حکومت باشد شیخ یا شاه فرق نمکند
اما چون بیراهه رفتی و خودتو و امریکا و اسراییل حیوانات اهلی لقب دادی و من
را وحشی حرفی نیست شما گوسفند من هم کفتار عیبی نداره در باره واردات و صادرات
حتما سواد اقتصادی داری که فقط واردات و صادرات امریکا و ژاپن را بنویسی
و یاد بگیری امریکا اگر دورش را دیوار بکشی از بنگلادش هم بدتر میشود

Sarem August 17, 2005 02:15 PM

سلام دوست من، توضیحی که در ارتباط با استفاده از نام مستعار نوشته ای بسیار بجاست و این را نه تنها بدان جهت می گویم که خودم هم از این مسیر می روم بل بدان جهت که همانطور که گفته ای از دیگران انتظاری نداریم بیش از آن که خود می کنیم. یک چیز دیگر و آن اینکه از گنجی قافل نشویم. دلم نگرانش است... آیا کاری می شود کرد...؟

هوشیار ایرانی August 17, 2005 09:57 AM

حاجی سارم,

من هیچ ربطی بین مطالب خودم و "آسمون ریسمون" شما نیافتم ! ولی از آنجایی که دنبال سوژه میگردم چند نکته را که در آن دیدم نه برای شما بلکه برای آبروریزی بیشتر گروه بخت برگشته تان یعنی "مدعیان اصلاحات" به سرکردگی آخوند خاتمی و آخوند بی عبا معین, بیان میکنم:

1- رفرنسهایی که بیان داشتید نه برای آدرس دادن جوابیه به من بلکه برای نشان دادن وابستگیتان به گروه "از اینور رونده از اونور مونده !" است. خیلی ساده میتوان خوی "عدم صداقت کلامی" جنابعالی را در آن دید. یاد آن "عوام" در جوانی افتادم که وقتی که دعوایشان میشد و خود را ضعیف میدیدند برای آنکه خود را قوی نشان دهند اسم چند تا لات و پوت های محل را به عنوان دوست جون جونی خود میاوردند که بگویند بعله ما هم آدمیم !

2- علت اینکه بوش ! (بهتر بود میگفتید غرب متمدن) از اسرائیل حمایت میکند بخاطر آنست که اسرائیل به استداندارهای جهان متمدن احترام میگذارد (البته بصورت نسبی). استاندارهایی مانند دمکراسی, حقوق زنان, آزادی های شخصی و حقوق مساوی شهرونان. علت عدم حمایت از مسلمانان هم دقیقاً به علت رعایت نکردن همان استانداردها و از همه مهمتر پیشگام بودن در تروریست است. اگر مثل آخوندان بگویید که تروریست آمریکاست و مسلمانان بی گناهند من بروی کیبورد بالا خواهم آورد !

شما هم سعی کنید متمدن (اهلی) شوید تا از حمایت جهان متمدن برخوردار شوید. تا زمانی که آزادی و "استقلال" را در دایره بسته ذهنتان (زیر عبای خامنه ای) جستجو میکنید مورد تنفر قشر متمدن خواهید بود و جزو وابسته تروریست ها.

وقتی که گفتید آخوندان "استقلالشان" ! را به این سادگی از دست نمی دهند من خنده ام گرفت. کدوم استقلال ! از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ما وارداتیه. فرهنگمون اسلامی-عربیه. اگر پول نفت نبود الان وضع ما از افریقا هم بدتر بود. کدوم استقلال ! آیا شمای مستقل (از درب عقب) میتوانید یک کاری بکنید که از چهار چوب خرافات اسلامی 1400 سال قبل خارج باشد ؟ اصلاً کلمات مذهب و استقلال با هم متضاد هستند. شخص مذهبی (مخصوصا مسلمان) یعنی "برده" خرافات. آیا نرخ واردات گندم, برنج, بنزین, ماشین آلات و ... را میدانید ؟ اگر وابستگی به روسیه, چین, آلمان, فرانسه و ... که کالاهای آمریکایی دست دوم را دوبله با ایران میفروشند اسمش استقلاله که با همین استقلال خوش باشید تا اموراتان بگذرد !

در آخر یک نصیحت داشتم: هر چه بیشتر از یک شخص و یا چیز "برتر" بدی بگویید بر بی اعتباری خودتان خواهید افزود و خود را "پست تر" نشان خواهید داد. حالا هی بگو مرگ بر آمریکا !

------

جناب برجیان,

اینکه جنابعالی از کلمه "متانت" خوشتان آمد به علت اینست که از آن بوی "سازش" و "تحمل" به مشام میرسد که همانا باب میل گروه "بی بته و بیبخار" است. 8 سال متانت بس بود آقا ! وقت عمل رسیده ! انگار شما کور تشریف داشتید که نتایج انتصابات را ببینید. کسانی که نامه "آقایی" هاشمی را امضا میکنند باید هم نامه مخالفت با دیکتاتوری را امضا نکنند.

با تشکر از ف م سخن برای درج این نظر

آرمان August 17, 2005 01:31 AM

ف.م.سخن عزيز
آنقدر برايم عزيز هستي كه به ضرب و زور فيلترشكن راهي به درون وبلاگت باز كنم و از شراب نوشته‌هاي روان و كلمات سر بر هم نهاده‌ات، مست شوم.
چقدر خشنودم كه در لابه‌لاي اين واژه‌ها و جملات، صبر و بردباري و به قول مجيد زهري متانت را ديدم. متن را خواندم. دوباره خواندم و باز هم ... اما جز آرامش يك روح آرام چيزي در آن نديدم. پاراگراف آخر بيشتر به دلم نشست. زيرا ديدم امضاي تو و جناب حسن درويش پور هر دو در پاي آن نامه است اگر چه ديروز بر سر نوشتن و ننوشتن با تو هم‌عقيده نبوديد همچنان كه من نبودم.
به امضاي آن نامه اعتقادي نداشتم. انتقادم را هم در محيط خصوصي چت با اسد مطرح كردم. ديگران هم به قدر كفايت بدان پرداخته‌اند كه ديگر نيازي به نوشتن همچو مني نيست.

اي كاش ف.م.سخن عزيز هميشه اين آرامش و متانت در قلمت بود. اي كاش ...

پاينده باشي رفيق

مسعود برجيان August 16, 2005 10:42 PM

سخن عزیز، واقعا ممنون از این نوشته و از این پیام دوستی، با تمامی جمله ها موافقم.

شبنم August 16, 2005 02:38 PM

من برای ارمان جوابیه دارم یا لطف کنید برایش بفرستید یا مثل یک دمکرات اجازه
بهید در میان کامنت های خوشحال کننده برای شما کمی هم افسرده اتان کند.
اقای ارمان اگر اینجا جوابیه من برای شما چاپ نشد سری به وبلاگ سبیل طلا یا الپر یا
خط قرمز یا امید معماریان یا نیک-اهنگ بزنید . اقای ارمان این انقلابی که شما از
ریشه با ان مخالفید مثل بوش و نیو-کانهای سلطنت پرست امریکایی که نود درصد انها
طرفدازان اسراییل هستند کلام اولش استقلال بود نه ازادی چرا ؟؟امروز بوش
و چنی و رامزفلی طرفدار ازادی شده اند یعنی هیتلر و گورینگ و رودلف هس ها
دوستدار یهودیان شده اند اگر یهودیان قبول کردند من هم این سه نخاله را عوض شده
تلقی میکنم اما پینوشه الان بخاطر فشار این سه عنصر مزور نبود صد بار محاکمه
میشد و اسرار پنتاگون و سیا در کشتار شیلی برملا میشد. خیر اقای ارمان سر در
برف فرو نبر که مردم ایران هوشیارند و استقلالشان را با این متاع بنجل دروغین
غرب ساخته عوض نمیکنند. قذافی را سلام !!!برسانید

Sarem August 16, 2005 01:45 PM

سلام سخن عزيز!
خسته نباشی! اگر شما اين گزارش جان دار و قابل تعمق را نمی نوشتيد،من چگونه می توانستم باواقعيت هايی که در پس اين نامه، و يا حقايقی که در دل امضاء کنندگان آن پنهان بودند، آشنا گردم؟ کار ما نوشتن است، نه سکوت!
برايت شادی و شادکامی آرزو می کنم و در ضمن، به مطلب تان لينک داده شد.

حسن August 16, 2005 11:08 AM

منصفانه نوشتید آقای سخن. کل مطلب‌تون رو تو وب‌لاگ‌ام آوردم. با اجازه.

هاله August 16, 2005 10:29 AM

توضیحات بجایی بود. ممنون.

ملا حسنی August 16, 2005 06:38 AM

هنر اين است که انسان در بحبوحه‌ی هيجان و عصبيت، با متانت بنويسد. ف.م. سخن این هنر را به غايت دارد. درود بر تو باد!

Majid Zohari August 16, 2005 06:36 AM

"بسم العقل الرحمن الرحیم"

خصویات جناح منافق و ستون پنجم اپوزیسیون:

- طرح درخواست رفراندم را مسخره کردند و گفتند "با کلیک نمیشود انقلاب کرد !"
- با هرگونه مبارزه علنی و موثر (مانند قیام تیر 76 دانشجویان) که "منافع گره خورده شان با نظام" را به خطر انداخت, مخالفت کردند.
- به تحصن نمایندگان خیانت کردند.
- منافع مردم را به منافع نظام فروختند.
- گنجی سمبل مقاومت و آزادگی را احمق و شجاعتش را "قهرمان بازی" خواندند.
- دمکراسی را در دایره دیکتاتوری تعریف کردند ("دمکراسی حداقل" !!).
- شریف ترین, تحصیل کرده ترین و آگاه ترین قشر (ایرانیان مقیم خارج) را خیال پرداز نامیدند.
- 8 سال شعار دادند.
- 8 سال عمل نکردند.
- هیچگاه جرات (حتی بیان) مخالفت با راس دیکتاتوری (ولی فقیه) را نداشتند.
- به شکست خود و اشتباه عملکردشان هیچگاه اعتراف نکردند.
- ظرف 24 ساعت از این رو (معین) به اون رو (هاشمی) شدند !
- با خفت (قبول حکم حکومتی) وارد انتصابات شدند و با ذلت از آن خارج شدند.
- با "خروج از حاکمیت تا کسب حقوق" مخالفت کردند تا زمانی که آنها را با خواری از حاکمیت بیرون انداختند.
- دو دهه از هاشمی (از رهبران اصلی مافیای قدرت) انتقاد کردند و در عرض یک روز او را ناجی ایران معرفی کردند !
- مخالفت و مبارزه شرافتمندانه با دیکتاتوری را مسبب حمله آمریکا به ایران قلمداد کردند !
- سپر بلای دیکتاتوری شدند.
- عمر دیکتاتوری را اضافه کردند.
- به "حداقل" ها راضی شدند.
- از ترس "بدتر", "بد" را خوب نامیدند !
- "لولو"ی ساختگی علم کردند تا رای جمع کنند.
- به عیادت متحصنین رفتند تا رای جمع کنند.
- برای رای جمع کردن به اوباش و سوسولان متوسل شدند تا کارنوال شهرنو راه بیاندازند.
- خواستند از مس طلا بسازند و مدعی "دمکراسی اسلامی" شدند !
- و....

سوال: آیا تعجب دارد اگر این گوشکوبان با نامه "دعوت به مخالفت علنی رژیم" مخالفت کنند ؟

جواب من: اگر کسی تعجب کند باید به عقل او شک کرد !

آرمان August 16, 2005 03:09 AM

اقا مثل اینکه شما خبر ندارید. نامه نوشتن این روزها دردسره. فردا هست که شما را به همه جا و سر هر گذری اویزون میکنند.

Ali August 16, 2005 02:45 AM