December 29, 2006

آب اِماله‌ی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی!

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 10:59 PM | Comments (2)

December 25, 2006

بازي شادي‌آفرين ِ يلدا

بعد از چند روز که فرصتي دست داد و به اينترنت وصل شدم، متوجه بازي جالبي شدم که به پيش‌نهاد سلمان جريري –نويسنده‌ي اولين وب‌لاگ فارسي- شروع شده و تعداد زيادي از وب‌لاگ‌نويسان را به ميدان کشانده است. خيلي خوشحالم که اين بازي جمعي، باعث شادي و تحرک وب‌لاگ‌نويسان شده است و انشاءالله مثل ساير کارهاي جمعي به کدورت منتهي نشود. اين که جناب عباس عبدي نوشته‌اند که بازي و اين‌جور چيزها از ايشان گذشته است به نظرم صحيح نيست و هيچ‌وقت براي بازي کردن دير نيست. آقاي ابطحي هم نشان دادند که هر کسي با هر سني، با هر موقعيت سياسي و اجتماعي‌يي، با هر لباسي، و حتي با هر وزني! مي‌تواند بازي کند و در شور و نشاط جمعي جوانان حضور يابد. من هم به دعوت اسد و بيلي عزيز در اين جمع شاد حاضر مي‌شوم:

1- وقتي تند مي‌نويسم، خط ِ خودم را خودم هم نمي‌توانم بخوانم! به همين خاطر کم‌تر مي‌نويسم و بيش‌تر تايپ مي‌کنم. نوشتن با خودنويس و تايپ با ماشين‌هاي تحرير ِ قديمي را دوست دارم. جوهر آبي رنگ را ترجيح مي‌دهم. عاشق بوي کتاب و کتابخانه‌ام.

2- کم‌تر از ته دل مي‌خندم و بيش‌تر، لبخند ِ ازروي‌عادت بر لب دارم. خنده‌هاي از ته ِ دل من زماني‌ست که با پسرم آگهي‌هاي تلويزيون‌هاي داخل و خارج از کشور را تقليد مي‌کنيم! "حميـــــــــد؟!"

3- موقع گوش دادن، به چشم گوينده نگاه مي‌کنم. ضمنا اگر چيزي شنيدني به گوشم بخورد مي‌توانم گفت‌وگوي دو نفر را با دو گوش، به طور هم‌زمان و مجزا بشنوم! از فضاي خالي مابين جملات و مکث‌ها و کلمات تکراري، براي شنيدن صحبت‌هاي نفر ِ دوم استفاده مي‌کنم. در جمع ابدا اهل شوخي و بذله‌گويي نيستم و زياد هم از آدم‌هايي که مزه مي‌پرانند خوشم نمي‌آيد. کم‌تر بالاي منبر مي‌روم و بيش‌تر شنونده هستم. سعي مي‌کنم زياد وارد بحث نشوم اما نسبت به آدم‌هايي که فضل‌فروشي مي‌کنند و مردمي را که دارند زندگي‌شان را مي‌کنند به ريشخند مي‌گيرند رحم ندارم!

4- تحمل نشستن در يک جا را ندارم. به مهماني‌هاي شلوغ حتي‌المقدور نمي‌روم. خيلي سخت بتوانم در مهماني چيزي بخورم. از ديدن هجوم به سمت ميزهاي شام و کساني که مي‌توانند در يک بشقاب، قرمه‌سبزي و لازانيا و خوراک مرغ و راگو و ژيگو و زبان و رُست‌بيف و سالاد شيرازي و نان باگت را جا دهند و همه‌ي اين‌ها را يک‌جا و با اشتهاي تمام بخورند لذت طنزمدارانه مي‌برم!

5- دو بار وزنم را با ورزش کم کردم: يک بار 25 کيلو و بار ديگر 30 کيلو. به نظرم هيچ کاري مشکل‌تر، از خانه بيرون زدن و در گرما و سرما دويدن نيست! به همين خاطر، هر بار دويدن ِ طبق برنامه را رها کردم، دوباره ترازو به عدد 100 نزديک شد و گاه از آن گذشت. با کمال تاسف و تاثر باز گرفتار اضافه وزن هستم و خيلي از اين بابت دلخورم. براي بار سوم هم فکر نمي‌کنم انگيزه و ميل به يک سال ورزش مرتب داشته باشم. اراده کنم مي‌توانم، ولي چون از کار نصفه‌نيمه بدم مي‌آيد، تا مطمئن نشوم شروع نمي‌کنم. فعلا هم مطمئن نيستم، براي همين کاري نمي‌کنم! سردردهاي شديد و فشار ِ خون بسيار بالا شايد مرا وادار به تکرار اين کار کند؛ شايد هم نکند!

اين پنج نفر را هم که در جايي نديدم دعوت شده باشند به حضور در بازي دعوت مي‌کنم (اميدوارم قبلا دعوت نشده باشند و اين دعوت را با وجود فيلتر شديد و غليظ ببينند):
مسعود بهنود – محمد آقازاده – بهنام و بيتاي کافه تيتر (که اميدوارم پلمب و فک پلمب ِ کافه، زياد خسته‌شان نکرده باشد) – تارنوشت – بيژن صف سري- مسعود برجيان (انگار شد هفت نفر، که به قول استاد الهي‌قمشه‌اي، ايرادي هم ندارد!)

از پارساي عزيز هم ممنونم. نه تنها مشقتي نبود، بسيار هم از حضور در جمع عزيزان شاد شدم و لذت بردم.

Posted by sokhan at 08:38 AM | Comments (3)

December 20, 2006

ناسزا گفتن و لگد زدن، يا انتقاد صريح و بی‌پرده؟

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 11:43 PM | Comments (2)

عَرضه‌اي جديد از دشمن‌شناس عزيز

سي.دي جديد شهرام ناظري به بازار آمد. نمونه‌ي کار را مي‌توانيد در وب‌لاگ "پارسانوشت" ببينيد.

***

طنز "دشمن‌شناس" را دوست دارم. هرگاه به اينترنت دست‌رسي داشته باشم، طنز دو نفر را حتما مي‌خوانم: ايشان و ملاحسني در کانادا. هرچند سبک‌شان با هم متفاوت است اما مايه‌ي طنزشان يکي‌ست: انسان؛ و همين نوشته‌هاي‌شان را خواندني مي‌کند.

طنزدشمن‌شناس را دوست دارم چون ذهن را درگير مي‌کند. چشم موقع خواندن، وقتي از روي کلمات سُر مي‌خورَد، دو حالت پيش مي‌آيد: يا از روي کلمه و حروف آن رد مي‌شود و اثري در ذهن باقي نمي‌ماند؛ يا ضربه‌اي مي‌خورد به ساير کلمات خفته در حافظه و فعل‌وانفعالي به وجود مي‌آورد. اين حالت دوم را خواننده‌هاي حرفه‌اي دوست دارند. طنز خوب هم طنزي‌ست که کلماتش اين فعل‌وانفعال را به وجود آوَرَد نه فقط تبسمي بر لب نشاند و کسي را بخنداند. طنز دشمن‌شناس چنين طنزي‌ست. اميدوارم بيش‌تر بنويسد.

Posted by sokhan at 07:57 PM | Comments (1)

تبريک و تهنيت

ورود "بيلي و من" را به جرگه‌ي طنزنويسان کشور تبريک و تهنيت عرض مي‌نماييم. اميدواريم در دراز کردن هر چه بيش‌تر دولت‌مردان لر، به ويژه شيخ‌الرئيس اصلاح‌طلبان، موفق و مويد باشند.
تعاوني طنزنويسان خرم‌آباد و حومه
بولوار امام خميني، جنب چلوکبابي سعادت، تلفن: 26543
«فروشنده‌ي انواع لوازم‌التحرير، سي.دي‌هاي مجاز، روبان و گل سر و کش قيطاني، فيلمبرداري از مجالس عقد و عروسي، آموزش زبان انگليسي با متد نصرت فقط در 10 روز، نصب انواع ويندوز XP و ويستا با 2000 فونت فارسي، طراحي شبکه‌هاي مبتني بر پايگاه اطلاعاتي SQL.
گوسفند زنده موجود است.
تور سوريه و کربلاي مُعلا، به سرپرستي حاج قربانعلي خرم‌آبادي. اقامت در سوئيت آپارتمان‌هاي مجهز به وسايل بهداشتي و توالت ايراني»

Posted by sokhan at 07:56 PM | Comments (1)

تشکر از آونگ خاطره‌هاي ما

براي من، وب‌لاگ‌ها تجلي انديشه‌اند. شايد اين جمله خيلي ادبي به نظر بيايد ولي قصدم ابدا نظريه‌پردازي و بازي با کلمات نيست. اين طور بگويم که اگر مثلا در وب‌لاگي به نوشته‌هاي مسعود بهنود بر مي‌خوردم و نام نويسنده‌اش را نمي‌دانستم، باز هم آن سَبـْـک نوشتن را دوست مي‌داشتم و براي نويسنده‌اش ارزش و احترام قائل بودم.

براي من، وب‌لاگ‌ها کلمات‌اند؛ کلماتي که چهره و صورت نويسندگان ِ آن‌ها را مي‌سازند. ممکن است بگويند کلمات ِ زيبا مي‌تواند از قلم ِ انسان‌هاي بدسيرت نيز جاري شود. درست است، اما در درازمدت نمي‌توان سيرت بد را پنهان کرد. يک کلمه، يک جمله، يک رفتار، يک واکنش، بالاخره آن بدي را نشان مي‌دهد. به بيان ديگر، نمي‌توان خود را براي مدت طولاني پشت کلمات زيبا پنهان کرد و اگر بدي در کار باشد، بالاخره يک جا هويدا مي‌شود.

شايد به همين خاطر است که وقتي نام نويسنده‌ي وب‌لاگي معلوم مي‌شود، باز در ذهن من نام وب‌لاگ اوست که عامل شناسائي‌ست و نه نام حقيقي. و به همين خاطر است که نويسنده وب‌لاگ آونگ خاطره‌هاي ما را به نام وب‌لاگ‌اش مي‌نامم و نه نام حقيقي.

کلمات آونگ، محبت‌آميز است؛ محبتي که خيلي از ما قادر به بيان‌ش نيستيم. کلمه و موسيقي ابزاري هستند که آونگ با آن‌ها اين محبت را بروز مي‌دهد؛ ابزاري هستند که با آن‌ها اين محبت را نقاشي مي‌کند. محبتي که در "عصر دود و آهن"، حکم "گل و نور" را دارد؛ و آونگ با مهارت اين محبت را ميان دوستان‌اش تقسيم مي‌کند.

نه! کلمات زمخت و خشن يک سياسي‌نويس براي ترسيم اين حالت‌ها مناسب نيستند. پس به‌تر است با ساده‌ترين کلمه پاسخ‌گوي محبت‌هاي ايشان باشم: آونگ عزيز، متشکرم!

Posted by sokhan at 07:53 PM | Comments (0)

December 19, 2006

آقای ف.م. سخن به کجا چنين شتابان، اين نقد، مدنی نيست، مرتضی معادی

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 09:55 AM | Comments (0)

December 15, 2006

آقای نگهدار! باز هم اشتباه می‌کنيد!

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 10:29 AM | Comments (2)

December 12, 2006

خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه‌ي ما

از چند روز پيش که يکي از دوستان مرا برانداز ناميد از خواب و خوراک افتاده‌ام و اوضاع روحي‌ام به شدت مغشوش شده است. خودم را در هيبت چريکي مي‌بينم که در جنگل‌هاي سياهکل کلاش به دست گرفته و بر سينه‌اش ستاره‌ي سرخي مي‌درخشد؛ سرود مي‌خواند و دنبال دشمن خون‌خوار مي‌گردد تا با يک گلوله او را به درک بفرستد و حکومت جور را بر اندازد. يک تيرک برق پيدا مي‌کند که به پايه‌اش تي.ان.تي بچسباند، شايد با انفجار آن، ارکان نظام بلرزد و مقدمات براندازي فراهم آيد.

ولي نه! من هيچ‌يک از اين‌ها نيستم. من برانداز نيستم. من خواهان اصلاح‌ام و اصلاح‌طلب. در دست من نه مسلسل هست، نه نارنجک. يک قلم دارم که با آن حرف‌هايم را مي‌نويسم و همين.

اکنون که دوره‌ي انتخابات فرا رسيده و برادران اصلاح‌طلب خستگي‌شان در رفته و از خواب ِ عميق ِ ميان دو انتخابات بيدار شده‌اند، من هم خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه خودم را مطرح مي‌کنم تا ثابت شود که برانداز نيستم و مثل آدم‌هاي متمدن خواهان دگرگوني ملايم از طريق شرکت در هر نوع انتخابات (رضاشاهي، رستاخيزي، "آري يا نه"اي، خبرگاني، شوراي شهري و غيره) هستم. اگر مطمئن شوم که برادران در آينده (دور و نزديک‌ش فرق نمي‌کند) اين موارد را اصلاح مي‌کنند نه تنها به ليست ائتلاف به طور کامل راي مي‌دهم بل‌که دست ده تن از اعضاي صغير و نادان ِ خانواده‌ام را مي‌گيرم و به ضرب و زور به حوزه‌ي راي‌گيري مي‌برم و قول مي‌دهم تا راي‌شان را به صندوق نريزند از داخل حوزه جُنب نخورم. دو تا فحش آب‌دار هم به دانشجويان معترض اميرکبير مي‌دهم که وقت پيدا کرده‌اند براي "مرگ بر ديکتاتور" گفتن و عکس آتش زدن. کلي هم تعريف خواهم کرد از عُرضه و استعداد آدم هايي مثل آقاي محصولي که در متن جمهوري اسلامي ميلياردر مي شوند:

1- قانون اساسي، اصلاح بايد گردد! در مقدمه قانون اساسي کشور عزيزمان، تمام امور کشور به دين و مذهب‌مان ربط داده شده و باعث شده تا هر سياست‌مدار فرصت‌طلب و حقه‌بازي، دين و مذهب مورد احترام مردم را به بازي بگيرد و آن را به سياست و دروغ‌ها و کثافت‌کاري‌هايش بيالايد. ما خواهان اصلاح اين مقدمه‌ايم.

2- در قانون اساسي، شخصيتي هست به نام ولايت‌فقيه. ما هر چه مواد قانون اساسي را زير و رو کرديم و به طرق مختلف ِ دستي و کامپيوتري به هم ربط داديم، در نهايت مشاهده نموديم همه‌ي تصميم‌گيري‌ها به اين شخصيت محترم ختم مي‌شود. در کتاب‌هاي دوره‌ي ابتدايي‌ي سي چهل سال پيش خوانده‌ايم که وقتي در مملکت يک نفر تصميم بگيرد و بقيه سمعا طاعة بگويند، آن مملکت ديکتاتوري مي‌شود. لذا اصلاح ماده‌ي مربوط به ولايت‌فقيه يکي ديگر از خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه‌ي ماست.

3- ما خواهان اصلاح شوراي نگهبان هستيم. اين اصلاح بايد از بيخ و بن باشد. ما که سواد درست و حسابي نداريم ولي با اين دو تا چشم خودمان مي‌بينيم هر کاري در اين مملکت مي‌شود، اول بايد شوراي نگهبان تصويب کند وبعد آن کار انجام شود. از انتخاب رئيس‌جمهور گرفته تا انتخاب شوراي شهر و غيره، اين‌ها نه تنها نظارت مي‌کنند، بل‌که دخالت هم مي‌نمايند. نظر به اين‌که جز اين دوازده نفر، ميليون‌ها انسان عاقل و خردمند و دانشمند در اين مملکت هست که مي‌خواهند خودشان براي خودشان تصميم بگيرند و شايد تصميم‌شان با اين چند تا پيرمرد فرق داشته باشد، لذا اصلاح کامل اين شورا يکي ديگر از خواسته‌هاي مدني ماست.

4- ما خواهان اصلاح قوه‌ي قضائيه هستيم. تکان مي‌خوريم به زندان مي‌افتيم. همه جاي دنيا اول مي‌گويند اتهام چيست، بعد آدم را زندان مي‌اندازند، اينجا اول آدم را زندان مي‌اندازند و بعد از شش هفت ماه بازجويي علمي و فني (همان که براندازان ِ مزدور به آن شکنجه مي‌گويند) اتهام آدم مشخص مي‌شود. بيش‌تر اتهامات هم ناموسي‌ست و آدم بعد از آزادي خجالت مي‌کشد سرش را جلوي سَر و همسر و دَر و همسايه بلند کند و مجبور مي‌شود برود مثل يک اسب در سبزه‌زارهاي شمال بدود و از اجتماع آدميان به دور باشد. تازگي‌ها هم آدم بعد از بيرون آمدن از زندان، سرطان زبان مي‌گيرد و مثل آن جاسوس روس به مرض لاعلاج دچار مي‌شود. فردا پس فردا هم ممکن است تشعشعات پلوتونيوم از بدن زندانيان سابق بيرون بزند. لذا برادران بعد از به دست گرفتن قدرت، اين مورد جزئي را هم اصلاح فرمايند.

5- ما خواهان اصلاح وزارت اطلاعات هستيم. همه جاي دنيا وزارت اطلاعات‌شان جاسوس‌هاي بيگانه را تعقيب مي‌کند، اينجا زورشان به يک مشت روزنامه‌نگار و نويسنده بي‌پناه مي‌رسد. وارد جزئيات نمي‌شوم، چون آن موقع حرف‌هايم شبيه براندازها مي‌شود که نقض غرض است. بنابراين لطف کنند اين يک مورد را هم خودشان هر جور صلاح مي‌دانند اصلاح کنند.

***

انگار کمي زياده‌روي شد. شرمنده‌ام. به آدم که رو بدهند همين مي‌شود؛ مي‌آيند ثواب کنند، کباب مي‌شوند. تا بزرگواري مي‌کنند و فرصت مي‌دهند، آدم خواسته‌هاي ايده آليستي‌اش را –که دست‌کم چند صد سال وقت براي دست‌يابي به همه‌ي آن‌ها لازم است- مطرح مي‌کند؛ اين قدر پررويي مي‌بينند که عطاي ثواب را به لقايش مي‌بخشند. طفلي‌ها حق دارند بگويند:
"آخر اين خواسته‌ها به انتخابات شوراي شهر چه مربوط است؟ شما بايد از ما بخواهيد که کف خيابان‌ها را به طور اصلاح‌طلبانه آسفالت کنيم؛ لامپ‌هاي سوخته‌ي روشنائي را به طور اصلاح‌طلبانه عوض کنيم؛ به طور اصلاح‌طلبانه در حاشيه خيابان‌ها درخت و گل بکاريم؛ به طور اصلاح‌طلبانه زباله‌ها را جمع آوري نماييم. آن‌وقت شما اين حرف‌هاي نامربوط را مي‌زنيد! مثل اين است که رفتگر محله بخواهد در کار شهردار دخالت کند و براي شهرداري قانون بگذراند! لابد انتظار داريد حرف‌اش را بزنيم که شوراي محترم نگهبان صلاحيت ما را رد کند و از همين يک ذره بختي که براي خدمت‌گزاري به مردم شريف باقي‌مانده محروم شويم؟ آخر مگر مي‌شود، مذهب را از سياست جدا کرد؟ آن‌وقت ما تئوري‌هاي نوانديشانه‌مان را کجا عملي کنيم؟ مگر مي‌شود ولايت فقيه نداشت؟ يک ولي فقيه دمکرات و متجدد و نوگراي ديني چه اشکالي دارد؟ فردا اگر کردستان و آذربايجان و لرستان سر به شورش بردارند و بخواهند از کشور جدا شوند، آن‌وقت ما به فرمان چه کسي آن‌ها را سرکوب کنيم؟ مگر در آمريکا شوراي نگهبان نيست، که اين‌جا نباشد؟ مگر قوه‌ي قضائيه آمريکا هم ابتدا متهمان را در گوانتانامو و ابوغريب بازجويي نمي‌کند و بعد اتهام‌شان را به‌شان تفهيم نمي‌نمايد که شما از قوه قضائيه‌مان شکايت مي‌کني؟ حالا سر فرصت يک دستي به سر و رويش مي‌کشيم که اين‌قدر اصلاح‌طلبان را اذيت نکند. مهم اين است که به کار ما کار نداشته باشد ولي شماها را که نمي‌شناسيم چطور بگوييم به شما هم کار نداشته باشد؟ مگر وزارت اطلاعات را براي همين توطئه‌هاي مطبوعاتي و کودتاهاي خزنده و غيره، خود ما اصلاح‌طلبان درست نکرديم که حالا مي‌خواهيد آن را از بيخ اصلاح کنيم؟ اشکال کار فقط اين است که به جان خود ما افتاده‌اند که انشاءالله با کمي فشار از پايين و چانه‌زني در بالا آن‌را هم حل مي‌کنيم. چه‌قدر انتظار؟ چه‌قدر رو؟ حق‌تان همين است! براندازهاي وطن‌فروش! (اعضاي محترم شوراي نگهبان، لطفا اين صحبت‌ها را در پرونده‌مان ثبت کنند تا موقع نظارت استطلاعي و استصلاحي سربلند بيرون بياييم)"...

راست مي‌گويند بنده‌ها‌ي خدا! وقتي مي‌توان به نمايندگان حزب رستاخيز شاه راي داد، چرا به اصلاح‌طلبان حکومتي يا همان پيروان راستين خط امام خودمان راي ندهيم؟ آخر اين چه عدم فهم از دمکراسي و مشارکت مدني‌ست؟ توقع ما جداً زياد است! گفتن اين‌ها هم تقصير "بيلي و من" شد که وادارمان کرد اصلاح‌طلبي غيرحکومتي را براي‌ش دقيق‌تر شرح دهيم و سکوت انتخاباتي‌مان را بشکنيم!

Posted by sokhan at 09:53 AM | Comments (7)

December 06, 2006

چند کلمه در باب قلم‌به‌مزدي و قلم‌فروشي

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 09:08 AM | Comments (1)

پاسخي کوتاه به آخرين نوشته‌ي محمود فرجامي

بسيار خوشحالم که اصلاح‌طلب بودن فرجامي ربطي به اصلاح‌طلبي حکومتي و غيره ندارد. همين‌قدر که طرز تفکر ايشان در قالب‌هاي از پيش تعيين شده نمي‌گنجد، يعني قدم بزرگي به سوي حقيقت‌جويي برداشته شده و نيازي هم به استفاده از اصطلاحاتي مانند پراگماتيسم و غيره نيست. اگر ايشان قاليباف را -بدون اين که بخواهند به اندازه‌ي سرسوزني خودشان را گول بزنند و ته دل‌شان چيز ديگري بگويند- اصلاح‌طلب مي‌دانند، بسيار محترم است. غيرمحترم نظر کسي‌ست که بگويد فلان کس را قبول دارد ولي در واقعيت، او را لنگه کفشي کهنه در بيابان بداند.

اما در مورد نکات خودماني (هر چند من زياد اهل شوخ‌طبعي و خودماني شدن نيستم!):
وقتي در فيلم ِ "درخت گلابي" قهرمان داستان "ميم" ناميده مي‌شود و اِشکالي هم به وجود نمي‌آيد، شما هم مي‌توانيد مرا "ميم" صدا کنيد! خيلي هم خوشحال مي‌شوم که "عزيز" و "محترم" و غيره به دنبال آن نياوريد. نه تنها "لايتچسبک" نيست، خيلي هم صميمي و دل‌نشين است. اين از اسم کوچک.

در ماده‌ي 2، کلمه‌اي هست به نام "خشتک"، که اين روزها کاربُرد فراواني در متون طنز پيدا کرده و عده‌ي زيادي از اين کلمه به صورت‌هاي مختلف استفاده مي‌کنند. نه اين که شلوار ما خشتک نداشته باشد، و نه اين که در چنان محيط استريلي زندگي کرده باشيم که اين کلمه را نشنيده باشيم، و نه اين که در دوران مدرسه خشتک شلوارمان در اثر اندراس بارها پاره نشده باشد، اما استعمال بيش از حد اين کلمه توسط طنزنويسان طراز اول مملکت، تا حد زيادي در ما ايجاد حساسيت کرده و نوعي سَبُکي در آن مي بينيم. وقتي در اتوبوس بغل دو نفر جاهل ايستاده‌ام که تعريف مي‌کنند شب قبل خشتک رفيق‌شان را سرش کشيده‌اند، يا وقتي از ميدان گمرک عبور مي‌کنم و مي‌بينم دو تا بچه يقه‌ي هم را چسبيده‌اند و يکي، ديگري را تهديد مي‌کند که الان خشتکت رو در مي‌آرم، نمي‌دانم چرا ذهنم مي‌رود به جملاتي که دوستان نويسنده و سروران ارجمند با اين کلمه درست مي‌کنند و راستش کمي دل‌گير مي‌شوم.

در بند 3، فرجامي مي‌نويسد "ف.م.سخن قلم خوبي دارد، اما اصلا طنزنويس خوبي نيست". معلوم است، با طنزهاي عالي که فرجامي مي‌نويسد، طنزنوشته‌هاي اين‌جانب به چشم نمي‌آيد. مگر مي‌توان "نامه‌اي براي پينوکيو"ي فرجامي را خواند و در مقابل آن، طنز خود را خوب دانست؟ يا طنز "ايربگ دار شويد تا رستگار شويد" او را ديد و ادعاي طنزنويسي کرد؟ نه نمي‌شود! در اين‌جا بايد اعتراف کنم که من و محمود نسبت به هم تفاهم کامل فکري داريم.

اما مي‌رسيم به بند 4. بسيار خرسندم از اين که حدسيات من در مورد چگونگي مطلب نوشتن و خودسانسوري‌هاي فرجامي واقعي نبود. لااقل در جمعيت نويسندگان جوان و اصلاح‌طلب، کسي پيدا مي‌شود شب سرش را راحت زمين بگذارد و بدون نگراني بخوابد. با هر ترمز ماشين از جا نجهد، و با هر زنگ خانه، قلبش به تپش نيفتد. البته اشاره من هم بعد از چند جمله‌ي اول، کلي بود و مختص شخص محمود خان نمي‌شد.

و بالاخره در مورد کتاب "برداشت آخر" خانم صدر، اگر اشتباهي هست، از من نيست؛ از آقاي ناشر است. براي آن‌ها که ماجرا را نمي‌دانند به طور خلاصه عرض کنم که سرکار خانم صدر کتاب ارزشمندي منتشر کرده‌اند به نام "برداشت آخر"، که نگاهي‌ست به طنز امروز ايران. در فهرست مطالب اين کتاب، فصلي به طنز وبلاگي اختصاص دارد. در روي جلد هم، يکي دو جا به طنز وبلاگي اشاره شده. اما به متن که مراجعه مي‌کنيم، اثري از اين فصل نمي‌بينيم. صفحات فصل آخر "کنده" شده و جاي آن صفحات ديگر چسب خورده. اين را هر اهل کتابي مي‌تواند با چشم غيرمسلح (!) مشاهده کند.

من به سبب وسواسي که دارم و هيچ چيزي را بي ماخذ و تحقيق نمي‌نويسم، ابتدا به چند کتاب‌فروشي مراجعه کردم. کتاب‌هاي موجود هيچ‌کدام اين فصل را نداشت. خواستم از خود خانم صدر سوال کنم، ترسيدم ايشان در محذور قرار بگيرد. به انتشارات "سخن" به آدرسي که در کتاب مندرج بود مراجعه کردم. در پلاک 1392، اثري از اين انتشارات نبود (بعدا که تلفني سوال کردم، پلاک ديگري در همان مکان گفتند). با تلفن با "سخن" تماس گرفتم و راجع به صفحات "محذوف" سوال کردم. گفتند که اين کتاب بخش دومي خواهد داشت که اين فصل در آن خواهد آمد. گفتم اگر قرار بوده که اين فصل در جلد دوم کتاب بيايد چرا روي جلد نوشته شده طنز وبلاگي؟ چرا در فهرست مطالب، يک فصل کامل هست زير نام "طنز نوشتاري در وبلاگ هاي فارسي زبان" که خودش چهار بخش دارد؟ چرا خانم صدر در مقدمه‌ي کتاب به صراحت نوشته " بخش بررسي طنز در وبلاگستان، با هدف شناخت ويژگي‌هاي اين گونه‌ي ادبي در دنياي ديجيتال در اين تحقيق گنجانده شد" و ننوشته قرار است در جلد دوم که در آينده منتشر مي شود گنجانده شود؟ صداي آقاي پاسخ‌گو که کمي مي‌لرزيد و معلوم بود براي گذاشتن گوشي و قطع کردن مکالمه با يک آدم سمج عجله دارد، کمي پايين آمد و گفت مي‌خواهيد چي بهتون بگم؟ بگم اجازه ندادن بيرون بياد؟ گفتم نه، به نظر مي آد که بيرون آمده بعد حذف شده. گفت پس مي‌فرماييد بگم کاغذها را درآورديم و خمير کرديم؟ شما هر جور مي‌خواي فکر کن. گوشي که قطع شد، چون جواب صريحي نگرفتيم –يا درست تر بگويم، جواب سربالا گرفتيم- مجبور شديم به نصيحت آقا گوش کنيم و به حدس و گمان روي آوريم.

حال خوشحالم که فرجامي که با خانم صدر در ارتباط است و اين کتاب را از دست خود ايشان هديه گرفته است، اطلاع مي‌دهد که بلايي سر اين بخش از کتاب نيامده و حدس ما غلط بوده. لابد يادشان رفته فرم آخر را ته کتاب صحافي کنند. شايد هم اين کتاب جلد دوم دارد و يادشان رفته روي اين جلد بنويسند، جلد اول. شايد يادشان رفته در فهرست کتاب، بعد از "طنز دانشجويي" و قبل از "طنز وبلاگي" بنويسند جلد دوم. شايد اصلا طنز وبلاگي همان طنز دانشجويي بوده و ما چون آدمي قديمي هستيم و سني ازمان گذشته اين دو تا را با هم عوضي گرفته‌ايم. همين‌طور جلد اول را با دوم؛ همين‌طور فصل چهارم را با پنجم؛ همين‌طور… که اين‌طور!

Posted by sokhan at 03:08 AM | Comments (2)

December 05, 2006

من نه محمود فرجامي‌ام، نه فريد مدرسي، نه فرزاد، نه برانداز!

محمود خان فرجامي مي‌نويسد: "من هيچ‌وقت نفهميدم چرا خيلي‌ها فکر مي‌کنند من وبلاگي به نام ف.م.سخن دارم! راستش را بخواهيد بجز حروف مخفف نام (آن هم به صورت مغلوب [مقلوب] : فرجامي، محمود!) هيچ شباهت ديگري بين اين وبلاگ‌نويس و خودم نمي‌بينم و برايم جالب است که اين همه اختلاف سليقه و فکر، از اصلاح‌طلبي من تا براندازي او و از اسم حقيقي من تا اسم مستعار ف.م.سخن و بخصوص اختلاف فاحش شيوه نگارش را چطور بعضي‌ها نمي‌بينند؟! بگذريم. حالا اين ف (فرزاد؟) عزيز در يک نوشته‌اي، چيزي هم راجع به من نوشته که بامزه است و..."

جريان اسم من، يعني ف.م.سخن، عجب مصيبتي شده است! بعد از شرمندگي از الهام افروتن و فريد مدرسي، اکنون کار به مقلوب شده‌ي حروف "ف" و "ميم" رسيده و خطر، "م.ف"ها را تهديد مي‌کند! ديروز به خاطر "ف" و "ميم" ِ فريد مدرسي و تشابه حرفي (!) او با من، شش ماه حبس برايش بريدند؛ فردا نمي‌خواهم خداي ناکرده چنين بلايي بر سر محمود فرجامي بيايد و دردسري برايش درست شود. لذا همين‌جا محمود فرجامي بودن ِ خودم را قويا تکذيب مي‌کنم. ايشان در نوشته‌شان اشاره‌اي به فرزاد کرده‌اند؛ من فرزاد هم نيستم و اين را مي‌نويسم تا شبهه‌اي ايجاد نشود و کس ديگري به جاي من به دردسر نيفتد.

اما نکته‌ي مهم ديگر اين که فرجامي خود را اصلاح‌طلب مي‌داند و من را برانداز. اين يک اشتباه بزرگ است. من اگر بيش‌تر از فرجامي اصلاح‌طلب نباشم، کم‌تر نيستم. من هيچ‌يک از گروه‌هايي را که برانداز شناخته مي‌شوند قبول ندارم؛ هيچ‌يک از رهبران سياسي را که برانداز شناخته مي‌شوند قبول ندارم؛ هيچ‌ جاي‌گزين مناسبي براي حکومت فعلي ايران سراغ ندارم؛ به اين شعار هم که "بگذار اين‌ها بروند، هر چه بيايد به‌تر خواهد بود" اعتقاد ندارم. مخالف حمله نظامي هر کشور بيگانه به خاک خودمان به هر دليل موجه و غيرموجه و نيمه موجه هستم. اصولا من خود را نويسنده‌ي سياسي مي‌دانم، نه فعال سياسي و وظيفه‌ي خودم را انتقاد از حکومت و "همه"ي گروه‌هاي سياسي مي‌دانم، نه يک گروه خاص. من به نفع هيچ گروهي قلم نمي‌زنم و تنها به نقاط ضعف –آن هم نقاط ضعف کساني که خود را از نظر سياسي به آن‌ها نزديک‌تر حس مي‌کنم- کار دارم. "اصلاح‌طلبي" از نظر من شعاري نيست که "اصلاح‌طلبان حکومتي" و ارگان‌ها و نويسندگان مطبوعاتي آن‌ها مي‌دهند؛ کاري که آن‌ها مي‌کنند اصلاح نيست؛ لاس زدن با مستبدان است. اصلاح‌طلبي از نظر من امري زيربنايي‌ست، نه تغيير در شکل و پوشاندن لباس نو به تن استبداد. من هم مثل فرجامي و بسياري ديگر از نويسندگان جوان‌مان خواهان اصلاح و تغيير تدريجي هستم. حال اگر حکومت، خواهان چنين تغييري نيست و به اصلاحات بنيادي تن در نمي‌دهد، دليل نمي‌شود که خود را اصلاح‌طلب ندانم.

البته نيازي به اين توضيحات نبود. اگر مجموعه‌ي نوشته‌هاي من خوانده شود، دقيقا همين نتيجه به دست مي‌آيد. به هر حال اظهار صريح آن، شايد مسئله را روشن‌تر کند. از فرجامي و ديگران به خاطر دردسرهايي که بر سر نام من براي‌شان به وجود آمده مجددا عذر مي‌خواهم.

Posted by sokhan at 09:48 AM | Comments (1)