May 03, 2009

کشکول خبری هفته (۸۰) از مکتب‌های ادبی رضا سيدحسينی تا تسليت مهندس موسوی به‌مناسبت انتقال پيکرهای قتل‌عام‌شدگان سال ۶۷ به مکانی نامعلوم

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

sokhan May 3, 2009 08:30 PM
نظرات

بارز ترین شناسه « طنز» کوتاه نویسی است. طنزهای شما «روده درازی » است. کمی عبید ، دهخدا و ... بخوانید شاید فرجی بشود!

آرتیا May 16, 2009 01:22 PM

با سلام

ضمن آرزوی توفیق روزافزون برای شما و دیگر تلاشگران عرصه ی ارتباطا ت وآزادیخواهی،
مصاحبه اختصاصی پایگاه تلاطم با آقای داریوش مجلسی.

http://talatomzi.blogsky.com/1388/02/22/post-808

/

cheyako May 13, 2009 02:38 AM

جناب م.ف.سخن
دفعه قبل برای دو هفته مرخصی رفتید، چشمان من باباغوری در آورد تا برگردید. ایندفعه میخواهید سه هفته مرخصی بروید! خواهشاً تا سیاهی چشمانم به سفیدی نگرائیده لطفاً برگردید. منتظرتان هستم. موفق باشید. قاسم از شفیلد

Ghasem May 12, 2009 01:45 AM

با سلام خدمت استاد بزرگوار ف.م.سخن
دنبال راهی برای ارتباط با شما بزرگوار و دادن ایمیل گشتم اما نیافتم. این شد که از بخش نظرات وبلاگتان نهایت سوء استفاده! را می کنم. خودتان ببخشید.:
با عرض سلام خدمت استاد نادیده "ف.م.سخن"
نمی خواهم اوقات شریف آن بزرگوار را که از قرار معلوم صرف مطالعه کتابها و مقالات آدمهای استخوان دار می شود را زیاد بگیرم ،از این رو تا بتوانم مطلب را خلاصه تر خدمتتان می نویسم!
وبلاگ پرمایه تان خوانندگان بسیاری یافته! از مشاهیری چون مسعود بهنود و نوری زاده تا هزاران گمنام و بی نام و نشانی چون بنده!و تقریبا همگی شما را با لینک گویا شناخته ایم.
با توجه به اقبال گسترده ای که از مطالب شما شده و به یقین نظراتتان ارزش مرجع و قابل استناد بودن را یافته اند و با توجه به موضعی که نسبت به انتخابات ریاست جمهوری و کلا انتخابات در نظام جمهوری اسلامی و گروه معروف به "اصلاح طلب" ابراز می کنید وبا توجه به نزدیکی این انتخابات این مطالب را خدمتتان نوشتم.
سخن کوتاه، شما نیز همچون کثیری انتخابات با روند فعلی را مایه سرکار گذاشتن مردم و بستن دهان جهانیان و... می بینید. از این رو در لفافه از مردم می خواهید که خام بازیهای حکومت نشوند و بر تصمیمشان که زعم حضرتعالی تحریم این نمایش است پایبند بمانند.
"می گویند عالمی از بنی اسراییل سالها مردم را از راه خدا(تعبير بد نشود! يقينا منظور بنده اين نيست كه اين چنين انتخاباتي راه خداست و مخالفانش چه و چه و چه.... اما چه كنيم كه در مثل مناقشه نيست و ماهم معلومات چون شمايي را نداريم كه مثال مودبانه تري بيابيم) باز می داشت و برای این کار خود هم دلایل عقلی بسیار داشت اما درآخر عمر توبه کرد و لابه ها کرد... اما ندا آمد که گیریم که تو را بخشیدیم، با آن قومی که به اعتماد تو به گمراهی رفتند چه کنند؟"
در باب تحريم انتخابات و مسائلي از اين دست، بنده همیشه استناد می کنم به اعمال بزرگانی چون "خواجه رشیدالدین فضل ا..."
از دید ملی گرایانه،انسان گرایانه،اسلام گرایانه و هر چیز دیگری در این مایه ها بزرگترین خائنان به این مردم و کشور بوده اند.کس و کسانی که به خدمت سفاک ترین و وحشی ترین آدمخوارانی که به این سرزمین آمدند( و چه ها که نکردند که بازگو كردنشان نزد چون شمایی حکایت زیره به کرمان بردن است) درآمدند و نوکری و دریوزگی آنان را کردند و مملکت را برای آنان نگه داشتند و ...
اما انصاف بدهیم که حداقل دهها هزار کتاب و دانشمند و طالب علم را از نابودی مطلق رهانیدندو باعث شدند که ما بعد از دو ضربه هولناک حمله اعراب و مغول حداقل به عنوان یک ملت سرپا بمانیم و از یادمان نرود که "که" بودیم و "چه" شدیم! اینکه بعد از آنها و کم شدن شر آن بدتراز طاعونها! ما چه کردیم و چه نکردیم تقصیر ماست. آنها ما را از نابودی محض رهانیدند از این به بعد با خود ماست نه اینکه آنها می بایست شمشیر به چنگ می گرفتند و رستم وار فریاد می زدند که چو ایران نباشد تن من مباد! و بعد از آزادی به فکر نوشتن کتابها و تربیت عالم می افتادند. فراموش نکنیم که :
"ما همه کردیم کار خویش را نوبت شه شد بجنبان ریش را"
آنها كاري را كه بايد در آن شرايط مي كردن را كردند حتي اگر به مرگ دوصد بيگناه هم اعتراضي نكرده باشند،چرا كه اعتراض آنها در آن شرايط غير از مرگ خود آنها و سپس مرگ همان نگون بختاني كه اجلشان را رسانده بودند! كه فايده ديگري نداشت !
به همین دلیل است كه بنده همواره معتقدم که در شرایطی که راه بهتری را فعلا نمی یابیم باید به ظالمان خدمت کرد تا شاید كمي فقط كمي از ظلم ظالمان كمتركنيم.
داستان دو برادر آشپز درگاه ضحاك مار دوش را به ياد آوريم. چه كسي آن دو را با آنكه مي دانيم از دو جوان دستگير شده، سر يك تن كه هم وطنش بودند را مي بريدند، مغز سرشان را در مي آوردندو غذاي مارهاي ضحاك را فراهم مي كردند را نكوهش مي كند؟ آنها اگر به انتظارات كنوني ما تحريم و اعتراض شديدالحن و اعتصاب! و .... عمل مي كردند و مثلا در آن عصر خوش نام مي ماندند چه مي شد غير از مرگ خود (يا در حالت خوشبينانه بركناري خود) و سپس تعويض آشپزها با كساني كه ديگر شانس زنده ماندن به هيچ كس را نمي دادند. آن دو نيك سرشت براي هدفي بالاتر حتي حاضر شدند دست به خون جوانان هم وطن مي بيالايند تا جوانان ديگري را از مرگ برهانند. اما توصيه شان چه بود؟
"رفتن به كوهستان و آموختن شيوه هاي مبارزه". حال اگر آن بختياران قدر فرصت داده شده را نمي دانستند آيا حرجي بر آن دو برادر بود؟
از نظر من کمترین و به یقین به تایید بزرگواری چون شما: همه با هم تفاوت دارند حتی دو برادر دوقلو! نه تنها در آثار انگشت بلکه در روحیات و سلایق و تصمیم گیری ها! چندان هم بد نیست اگر به دو حکمران پیشین این مملکت پهلوی اول و دوم بنگریم يا به ناصرالدین شاه و مظفرالدین میرزا بنگریم. اینها با یکدیگر فاصله بسیار کمی داشتند و این از فرضیات معقول است که شاه قبلی که راه خود را درست می دانست در تربیت فرزند و آموزش حکومت داری به شیوه خود نمی بایست چندان کوتاهی کرده باشد حتی اگر شده باشد به صورت غیر مستقیم.
با این حال تفاوت در حکومت داری میان آنان فرصتهای بی نظیری را در اختیار مردم گذاشت. این که با آن فضاها و فرصت ها چه کردیم!این که همیشه نخبه می کشیم و بعد به احترام خودمان کلاه از سر بر می داریم و ... بحث دیگری است. مهم آن است که با تفاوت آدمها خواه ناخواه فضاهای متفاوتی ایجاد می شود(ارجاع به خاطرات آقای بهنود که می گفتند در دوره خاتمی حتی زندانبانان اوین هم با لبخند با ما برخورد می کردند. به یقین روحیه یک مبارز که قصد اصلاح کژی ها را دارد در پیش برد مبازره هرچند اندک آن کم نیست.) این که این فضاها فریب است و نقشه ها پشت سر آن است.... خب فریب نخوریم یا حداقل کمتر بخوریم! اگر این قدر باهوشیم که فریب رقیب را بفهمیم چرا از همین تغییرات فریبکارانه جهت زمین گیر کردن خودشان بهره نبریم؟
داستان افسر و سرباز ننر را شنیده اید؟ که افسر سر آموزش برسر سرباز بیچاره فریاد می کشد و او را (باعرض معذرت) گاو خطاب می کند و سرباز از فرط سنگینی فحش بیهوش می شود.هرچه آب بر سر و روی او زدند و سیلی بر گوشش نواختند اثری نکرد تا آنکه پیری(که همیشه در این مواقع سر وکله اش تو داستانهای ما پیدا می شود) می رسد و در گوش جوان بیهوش چیزهایی نجوا می کند و جوان لحظاتی بعد به حالت خبردار سرپا می ایستد. افسر به اصرار فلسفه آن کار را جویا میشود و پیر می گوید که با دیدن ماجرا فهمیدم که این جوان تا کنون نازکتر از گل نشنیده است این بود که سرم را در گوش او برده و هر چه (بازهم معذرت) فحش ناموسی و خارومادر بلد بودم نثارش کردم این بود که دیگر فحشهایی مثل گاو و شتر و ... برایش عادی شد. دقیقا به همین علت است که من در بسیاری موارد طرفدار افراطی ترها هستم چون باعث می شوند خیلی ها به تب راضی شوند.اگر کشف حجاب اجباری رضاشاه نبود الآن مبارزه برای برداشتن روبنده از صورت بالا ترین درخواست بسیاری از مردم بود و خیلی موارد دیگر که لیست کردن آن فقط وقت شریفتان را می گیرد و بس...
استاد بزرگوار فکر کنم تشویق شما برای شرکت دادن مردم حتی در این نمایشها واجب تر است تا تاراندن آنها برای زمانی موهوم، که تازه اگر هم برسد باز هم به خیال آنکه لابد نقشه جدیدی سوار کرده اند از همان هم چشم پوشی کنند.
این بار جمله را در مجله ای می خواندم که: "برنده"ها در هر مشکلی راهی را میابند ولی "بازنده"ها در راهی ،مشکلی را.
استاد عزیز خدای ناکرده اگر جسارتی رفت به بزرگواری ببخشید. يك نويسنده تازه كار كه تازه يك هفته است وبلاگش را راه اندازي كرده هنوز سالها كار مي برد تا اندكي مطالب قابل عرضه و خواندن داشته باشد.
آرزومند سلامتي شما م.ع

MAJID May 6, 2009 01:02 AM

Jenaabe Sokhan, mishe bizahmat mataalebi raa ke khodetaan be onvaane "fiction" az qole digaraan zekr mikonid ro baa ye fonte makhsus benevisid ke beshe az khabaraaye rasmi tafkikeshun kard?

May 3, 2009 10:12 PM