September 05, 2009

قربانت گردم، یک بار، دوبار، سه بار... نه هر روز؛ نه هر ساعت

قربانت گردم، می فرستی، بفرست، یک بار، دو بار، سه بار،... نه هر روز؛ نه هر ساعت. پدرمان در آمد از بس تو فرستادی و ما پاک کردیم. تو فرستادی و ما قبلا خوانده بودیم. تو فرستادی و ما نمی خواستیم بخوانیم.

فدای وب لاگِ قشنگ ات شوم. مطلب ات را که در وب لاگ ات گذاشته ای؛ برای معرفی آن هم که یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار،... لینک وب لاگ را با کل مطلب برای ما فرستاده ای. ما هم هر بار وارد اینباکسِ ای میل مان شده ایم حضور دائم و همیشگی شما را حس کرده ایم. خب، یا این قدر شعور داریم که یک بار آدرس ات را یاد بگیریم و آن را به فِیوُریتِ اکسپلوررمان اضافه کنیم و همیشه به شما سر بزنیم، یا آن قدر شعور نداریم، که برای چنین خواننده ی بی شعوری چرا شما این قدر ای میل می فرستی؟ حالا می فرستی، چرا به جای لینک، یا یک جمله ی کوتاه، کل مطلبی را که در وب لاگ ات گذاشته ای می فرستی. پس آن وب لاگ قشنگ برای چیست؟

نفرست قربانت گردم، نفرست. می فرستی یک دفعه می بینی یک نفر مثل هادی خرسندی طاقت اش طاق شد و چیزی نوشت و ناراحت شدی. ما هم که یک وب لاگ نویس عادی هستیم و قلم آقای خرسندی را نداریم، به همین سبک، شکایت خودمان را به گوش شما می رسانیم. ان شاءالله موثر واقع شود و ما از کابوس پاک کردن ای میل های اضافی رهایی یابیم!

sokhan September 5, 2009 08:03 PM
نظرات

با لطف و مرحمت آقای مجید ملک جز حذف و سانسور چه می توانم بکنم، نمی دانم! ایشان آن قدر با محبت می نویسند که من قادر به نشر آن ها نیستم. حقیقت این است که خود را شایسته ی این همه محبت نمی دانم، و اصولا نقد را به تعریف ترجیح می دهم. به هر حال قسمت های تعریف دار را برای خودم نگه داشتم، و انتقادهایی را که ایشان مطرح کرده بودند، با تشکر بسیار از ایشان، در این جا درج می کنم. در پایان سعی می کنم به برخی موارد پاسخ دهم. سخن.

***

[...]بعنوان مثال هرکس که با نوشته های تو عزیز آشنا باشد و موضع گیری های معمول تو را دیده باشد، تو را(صرفنظر از معتقدات مذهبی ونظایر آن و صرفاً به لحاظ عقاید سیاسی و موضع گیری در برابرحکومت) تا حدودی شبیه به امثال"محسن سازگارا" و "اکبرگنجی" و"مهشید امیرشاهی" و..... تصور می کند و دست کم انتظار دارد که تو در مقابل چنین افرادی، مثلا ً به بهانه عدم تضعیف آنها، چندان موضع انتقادی نگیری ویا حداقل در قبال هر کار یا گفتۀ آنها سکوت پیشه کنی، اما بارها شاهد بوده ایم که تو در مواجهه با اعمال نسنجیدۀ این قبیل آقایان و خانمها هم، ضمن رعایت احترام آنها، واکنش های انتقادی جسورانه نشان داده ای و مثلا ً چریک بازیهای یکی و طرح مباحث بی ربط وفاقدمناسبت توسط دیگری یا....را ، بدرستی مورد موشکافی و تحلیل قرار داده ای و....
البته خوب میدانم که هدف تو از فراخوان خوانندگان به اظهارنظر راجع به نوشته هایت، جمع آوری تعریف و تمجیدها نیست و نیازی به ذکر محاسن و نقاط قوت ِکارهایت نداری و بیشتر معتقدی که انتقاد و ذکر عیب و نقص ها به بالندگی و پیشرفت کارت کمک خواهد کرد. براین اساس من هم علیرغم اینکه جز نیکی و حُسن در نوشته هایت نمی بینم از اشاره به چنین مواردی خودداری میکنم و فقط برای اینکه امتثال امرت را کرده باشم، یکی دو نکتۀ کوچک و بی اهمیت را ذکر میکنم...هرچند که این نکات را هرگز نمیتوان عیب و نقص کارهایت تلقی کرد و تنها میتوان گفت که شاید شاید شاید اگر این نکات را رعایت میکردی، کارهایت بهتر از این هم میشد و در واقع اینها را باید جزو(به قول آخوندها) :"تَرک اولی" های تو محسوب نمود!؟.....
برای اینکه حرفهایم روشنتر باشد، آنها را با مثالهائی از همین چند کشکول اخیر، همراه می کنم:
1_ این قدر از تو مطالب شگفت انگیز و عمق نگرانه دیده ام، که انتظار دارم هیچ مطلب ِسطحی و توصیفی ننویسی و نوشته هایت همیشه بازگوکنندۀ اعماق نادیده و موردتوجه قرارنگرفتۀ موضوعات مختلف باشد!...بعنوان مثال کشکولی که با وصف استادانه وبی نظیر از"شاملو" آغاز شده و در چند جمله همۀ آنچه امثال من از شاملو میدانند ولی قدرت بیان ِآن را ندارند، بعلاوۀ یک عالمه مطلب جالب و عمیق دیگر، به زیبائی تحلیل شده است (کشکول91 را میگویم)...بعد در ادامۀ همین کشکول، نکاتی شگفت انگیز دربارۀ نویسندۀ "کافه پیانو" آمده و چیزهائی درمورد او گفته شده که هیچیک از پس دهندگان ِکتاب ِاو، بدان توجه نکرده اند و.... در واقع خواننده ای مثل من حیران می ماند و به خودش میگوید:«ببین این "سخن" نازنین، تا کجای قضیه رو دیده است و واقعاً جائی که ما(و پس دهندگان کافه پیانو) تنها "مو و ابرو" را در این جریان دیده ایم، او "پیچش مو و اشارتهای ابرو" را دیده است!؟...» و به این ترتیب از تو انتظار پیدا می کنیم که، همیشه همینطور عمق نگر و آینده بین باشی....
بدین ترتیب وقتی که در عنوان پاراگرافهای بعدی همان کشکول، به گزارش گونه ای با قلم تو، از ایران پنجاه سال بعد(1438) برمی خوریم، انتظار داریم که این مطلب هم به سبک و سیاق نوشته های فوق الذکر، عمقی ناپیدا را نشانمان دهد و مثلا ً(چون به آینده نهضت سبز اختصاص دارد)، برخی از خطاها و انحرافاتی که سبزها در حال حاضر در معرض آنند وخودشان هم متوجه آنها نیستند، مورد توجه قرار دهد یا از خطرات پیش روی این نهضت نکته ای را یادآوری کند وقس علیهذا...، اما ناگهان در کمال تعجب متوجه میشویم که این نوشته تنها توصیف گونۀ فشرده ایست از همۀ ویژگیهای نهضت سبز که همه ما کم وبیش این روزها شاهد آن بوده ایم و جز مرور فهرست وار ِوقایع گذشته، "چیز"! زیادی در آن نیست...حتی مطلب را چند بار میخوانیم که مبادا نکتۀ پنهان مورد توجه سخن عزیز را درنیافته باشیم، اما هربار نومیدتر از دفعه قبل، دست خالی بازمیگردیم!...

2_ دومین نکته ای که بعنوان "ترک اولی" در مورد نوشته هایت بنظرم میرسد و آن هم باز البته انتظاریست که خودت با نوشته های شفاف، گویا، روشن ، سلیس وساده و صمیمیت در خوانندگان ایجاد کرده ای، استفاده ایست که گهگاه و بصورت تقریباً نادر، از کلمات و عباراتِ مبهم، دوپهلو، نامشخص و بعضا ً دشوار ِفارسی و عربی و حتی انگلیسی در نوشته هایت میکنی...حال آنکه باید توجه کنی که بسیاری از خوانندگانت مثل من، ممکن است سواد چندانی به لحاظ درک این لغات نداشته باشند و مثلا معنای لغاتی مثل : "استطرادا ً" یا عبارت انگلیسی "ارگونومیک" (هر دو در همان کشکول91) و...یا لغاتی مثل "تنویب" یا اصطلاح "ساینس فیکشن" (در کشکول95) را ندانند!...ضمن اینکه گاهی احتمال می دهیم در فلان کلمه یا بهمان عبارت، طنزی نهفته کرده ای که امثال من بدلیل کمبود اطلاعات عمومی، متوجه آن طنز نمیشویم یا متوجه میشویم ولی قادر به لذت بردن از آن نیستیم...مثلا می نویسی نویسنده ی این قسمت "قصه های من و بابام" شخصی بنام "ف. م. ازر" است!؟...خواننده متوجه میشود که میان این اسم با اسم قشنگ خودت(ف.م. سخن) ارتباطی موجود است و احتمالا حتی در این عنوان هم نکته ای(ولو کوچک) نهفته است، امّا نکته را سریع نمیگیرد!...

3_ باید اذعان کنم که این نکتۀ سوم را هم، باز از طریق انتظاری که خودت ایجاد کرده ای، می توان یک انتقاد محسوب کرد و آن اینکه : همیشه در نوشتن طنز یا غیر آن، از افراد مطرح در طنز یا اصطلاحا ً قهرمان های طنزت شخصیت پردازی خوبی می کنی و این نشان از انسان شناسی دقیق تو و برخوردهای هوشمندانه ات با آدمهای مختلف دارد...مثلا توصیفی که از یک روانپزشک میکنی، کاملا بر شخصیت معمول صاحبان این شغل منطبق است، یا مثلا ً وقتی می خواهی مطلبی طنز از قول یک بازجو بنویسی، با غلط تایپ کردن ِلغات به کار گرفته شده توسط ِطرف (مثلا نوشتن "لقت" به جای "لگد"!) ، بخشی از شخصیت پردازی این قبیل افراد را انجام میدهی و خواننده را از شناخت دقیقی که از این قبیل آدمها داری، متحیّر میسازی...اما عجیب است که رعایت این نکته گاهی در نوشته هایت فراموش میشود!؟...مثلا در یک کشکول(91) با زهم از قول یک بازجو یا سرباز گمنام، که به سبک و سیاق خودت انتظار میرود آدمی با کوره سواد ِمختصر باشد، ناگهان از «بحث های تئوریک» یا مثلا ً «اصول ارگونومیک» یا ...سخن به میان میاوری که دورازانتظار و باورنکردنی است!؟...

4_ خیلی بندرت در نوشته هایت غلط های تایپی به چشم می خورد، که چون خودت همیشه به غلطهای تایپی یا املائی نوشته های دیگران گیر میدهی، وجود چنین غلطهائی از تو خیلی خیلی بعید بنظر میرسد...بخصوص که گفتم این غلطها خیلی خیلی نادر هم هستند...در واقع به همین دلیل بود که وقتی من در یکی از همین کشکولهای آخری کلمۀ "تنویب" را دیدم، فکر کردم که این یک لغت دشوارعربی است که من معنیش را بلد نیستم!...هرچند که با دقت بیشتر برایم روشن شد که احتمالا این کلمه "تصویب" است و اشتباه تایپ شده است...یا مثلا جائی نوشتی : «...چه بهن هائی در مغز بچه ها می کنند...» ، که مدتی فکر کردم تا فهمیدم این کلمه "پِهِن" ، به معنای "تاپاله" است، که نقطه های "پ" خوب نگرفته!...هرچند که کار نداریم چنین کلماتی در قاموس نجیب نوشته های تو اساساً نادرند!....

5_ آخرین نکته ای که میگویم و رفع زحمت میکنم (هرچند نکات جزئی دیگری هم باقی ماند برای یک مرتبه دیگر و پس از دیدن واکنش تو عزیز به همین پنج مورد!؟) ، این است که : باز هم باید بگویم عادتمان داده ای و سطح توقعمان را بالا برده ای با پرداختن به حداقل یک بحث شیرین ِفرهنگی ، هنری، ادبیاتی ،(مثل معرفی کتاب ها و نشریات و...یا نمایشگاهها و گالریها و تئاترها و...)....بنابراین هرگاه که کشکولی مثل کشکول94 می نویسی که در آن(شاید بدلیل ناراحتی و عصبانیتت از اوضاع جاری که مثلا در همین کشکول موج میزند) هیچ خبری از این قبیل موارد نیست و موضوعات تماما ً سیاسی و مربوط به اخبار روز می باشد، خوانندۀ وابسته به نوشته های تو، سیراب از پای نوشته ات برنمی خیزد و مجبور است برای یافتن گمگشتۀ خود تا هفتۀ بعد صبر کند...گواینکه تا حالا (به جز ماجرای آن غیبت سه چهارماهۀ جنجالی ات)، چندین مورد دیگر هم پیش آمده که سر یک هفته و در میعاد معمول همیشگی (به گمانم یکشنبه ها) کشکول تازه ای نگذاشته ای، و طرفدارانت را در کف!؟ باقی گذاشته ای و این خود می تواند انتقاد جداگانه ای هم باشد....

در هر حال امیدوارم من رو بخاطر اینکه جسارت کردم و به نیّت ِپنج تن! این پنج مورد رو در انتقاد از ترک اولی ها[...] نوشتم، عفو بفرمائی...ای غایب از نظر به خدا می سپارمت...دوستدارت...مجید ملک.

***

آقای ملک، با تشکر از انتقادهای شما.

در مورد محتوای کشکول ها، این به سلیقه ی خواننده بستگی دارد. به هر حال همان طور که از نام کشکول پیداست، در آن هر چیزی باید یافت شود. بالاخره سلیقه ها با هم فرق می کند، و مطلبی که برای یکی شیرین است ممکن است برای دیگری شیرین نباشد، و به قول دکتر زیبا کلام قس علی هذا!

در مورد کلمات نادر، این ها معمولا از دهان کسانی که در نوشته ها نقش دارند بیرون می آید. می گویم معمولا، چون ممکن است خودم هم به ندرت از آن ها استفاده کنم. تنها چیزی که محال است شخص خودم از آن ها استفاده کنم، کلمات زشت و رکیک است. ممکن است این کلمات را از زبان برخی پرسوناژها در نوشته هایم بیاورم، که آن هم به شدت محدود است، و بعد از ده مرتبه حک و تعدیل، به حداقل "لازم" می رسد.

در مورد غلط های تایپی من بسیار دقت می کنم که هر چه کم تر باشد چرا که این را یکی از مسئولیت های نویسنده نسبت به خواننده می دانم. ولی به هر حال چشم انسان، بخصوص چشمِ نویسنده ای که خود، متن را نوشته، و متن را نه از روی کلمات تایپ شده، که از روی مغزش می خواند گاه برخی خطاها را نمی بیند و این طبیعی ست. اما در موارد ذکر شده، این بار استثنائاً چشم خواننده است که اشتباه دیده، چرا که هم "پِهِن" درست تایپ شده، هم "تبویب". شاید به خاطر کسره هایی که زیر اولی آمده نقطه های "پ" به چشم نیامده و تبویب هم درست است به معنای کتاب یا نوشته ای را به باب هایی تقسیم کردن.

در مورد بحث شیرین فرهنگی-هنری و نمایشگاه و کتاب و گالری، من آرزو می کردم تمام کشکول های من پُر می شد از این گونه نوشته ها و یک کلمه هم راجع به مسائل سیاسی در آن نوشته نمی شد! بس که در اولی ها اعتلا و در دومی ابتذال می بینم. اما چه می توان کرد؛ آن چه با آن درگیریم سیاست است، و اولی ها هم تا این دومی درست نشود، راه رشد نخواهند یافت. این که چرا در مورد نمایشگاه و گالری و کتاب بعضی وقت ها کم می نویسم، به خاطر این است که گاه دسترسی به موارد یاد شده ندارم.

در مورد تاخیر و غیبت حرف زیادی ندارم و شاید یک کلمه برای توضیح علت آن کافی باشد، و آن هم گرفتاری ست.
با احترام
سخن

مجید ملک September 9, 2009 04:53 PM

سلام
وقتی شروع کردم این نوشته شما را بخوانم هی گفتم نکنه از کوره در بری یه جاش یه حرفی بزنی!!! ایشالا که شخص مذکور خجالت بکشد ...

***

سلام به شما. اگر تبلیغ بفرستند، یا چیزی برای فروش داشته باشند، روش ارسال ای میل به این شکل طبیعی ست و قابل فهم، ولی وقتی کسی زحمت می کشد، در باره ی سیاستِ روز یا مسائل اجتماعی می نویسد، حیف است مطلب اش به خاطر واکنشی که ای میل پراکنیِ این چنینی باعث می شود خوانده نشود. شاید این تذکرها موثر واقع شود و بخصوص کسانی که تازه وارد عرصه ی وب شده اند روش هایی که مخاطب را به خود جذب می کند در پیش بگیرند. با تشکر. سخن

September 9, 2009 12:13 AM

سخن جان!
گله و شکایتت سر جاش! اما برادر عزیز، بخش اسپم پس برای چیست؟ روی یکی از ایمیل‌های این برادر کلیک کن و آن را به عنوان اسپم معرفی کن و خلاص. از این به بعد هر چقدر دوست داشت ایمیل بفرستد؛ همگی مستقیم بدون آنکه حتی تو ببینی‌شان و مطلع شوی روانه‌ی بخش اسپم می‌شوند. بخش اسپم هم که یک زباله‌دان موقتی است برای اندکی استراحت دادن به ایمیل‌های مزاحم تا برای همیشه روانه‌ی زباله‌دان دائمی شوند!
گله و شکایتت سر جاش برادر! ولی عزیز دلم، تکنولوژی را دریاب!

***

مسعود جان درست می گویی. شاید بتوان با ترفندهای مختلف از دست ای میل های مزاحم گریخت، که آن ها هم وقتی از در بیرون شان کنی، از پنجره داخل می شوند، ولی صحبت من با کسانی ست که واقعا حرفی برای گفتن دارند، و از ظاهرشان بر می آید که نویسندگان متینی هستند. شاید به زشتی کار خود آگاه نیستند و شاید با یک تذکر متوجه نامطلوب بودن روش ارسالِ ای میل های شبهِ اسپمی شوند. ضمناَ آقا ما منتظر مطالبِ جدید شما هستیم. سخن

مسعود برجیان September 6, 2009 01:01 AM

unsubscribe کنید. خلاص. من همون روز دوم خلاص شدم. یه آر اس اس هم وبلاگشون می داشت، خوب بود.

***

موضوع همین است که دریافت کننده ی ای میل به این کار وادار نشود. به قول آقای خرسندی "چرا من مجبور باشم براي اينکه ايميل شما را نگيرم؛ به فلان سايت بروم و روي اسم نحسِ [...] آدمي کليک کنم و عريضه بدهم که ديگر برايم ايميل نفرستيد؟" سخن

September 5, 2009 09:30 PM

سخن جان سلام،
کی سخن ما را اذیت کرده؟ جان مادرتان اذیت نکنید. حالا دلایل درخواستم را نمیگویم که به پاچه خواری محکوم نشوم.
سخن جان گفتی ایمیل های مزاحم داغ دل باکس ایمیل ما را تازه کردی. مدتیست پروفسوری که گویا قبلا کنکفو کار هم بوده دایمن به ما ایمیل میزند و خود را ناجی عالم بشریت معرفی میکند.
ما هم از همین تریبون نوشتاری سخن عزیز استفاده میکنیم و از شما ورزشکار ارزنده و ناجی تقاضا میکنیم بی خیال ایمیل اینجانب بشوید.
با سپاس فراوان

ابراهیم September 5, 2009 09:12 PM