March 10, 2005

آقاي نبوي! آدرس را اشتباه وارد کرده ايد!

- کلاس ششم دبستان که بوديم، معلمي داشتيم که يک چشمش شيشه اي بود و من هميشه از او مي ترسيدم. به خاطر همين ترس سعي مي کردم که سر کلاس ايشان ساکت باشم و بازيگوشي هايم را براي کلاس هاي ديگر نگه دارم. يک روز که اين خانم محترم در حال درس دادن بود، يکي از بچه ها که کنار من مي نشست، آرام چيزي گفت و ديگران خنديدند. خانم که پشت سر ما بود به ما نزديک شد و من ِ بي خبر يکهو، ضربه ي دست ِ سنگين او را بر پس گردنم حس کردم. اين ضربه چنان سنگين بود که بعد از گذشت ِ سي و پنج سال از آن ماجرا هنوز آن را فراموش نکرده ام. در آن لحظه نمي دانم چه حالي داشتم؛ از يک طرف بغض گلويم را گرفته بود، و از طرف ديگر حلقه ي اشک بر چشمانم نشسته بود. نمي خواستم پيش بچه ها گريه کنم و تلاش مي کردم هر طور هست جلوي شکستن بغضم را بگيرم. کاري نمي توانستم بکنم جز خيره شدن به معلمم که زير لب بد وبيراه مي گفت و مي رفت. اولين باري نبود که کتک مي خوردم و ضربه ي دست هم، محکم تر از ضربه هاي ديگر نبود، ولي نمي دانم چرا درد اين ضربه آن قدر زياد به نظرم آمد؛ شايد به خاطر اين که به ناحق و اشتباه بود. "اشتباهي" که صورت گرفته بود آن قدر بزرگ بود که يکي از بچه ها، به رغم ترس از خانم معلم، اجازه گرفت و بلند شد و گفت که فلان کس نبود که فلان چيز را گفت و شما به اشتباه تو سر او زديد. خانم معلم خيلي جا خورد و بعد از يک مکث کوتاه شروع کرد از من عذرخواهي کردن. به من نزديک شد و براي اولين بار در تاريخ آن مدرسه، خانم معلم بد اخلاق دست بر سر شاگردي کشيد ولي شاگرد هرگز آن ماجرا را از ياد نبرد...

- در يکي از مجلدات "سخن" ِ خانلري، - کدام سالش را به خاطر ندارم – در بخش معرفي کتاب، کتاب "تاريک ترين زندان" نوشته ي "ايوان اولبراخت" معرفي شده بود. معرفي کننده در معرفي اين کتاب، دو سه جمله اي نوشته بود به اين مضمون که اين کتاب به تاريکي هاي اجتماع مي پردازد و مسائل نابهنجار مردم را ترسيم مي کند. اين کتاب به تنها چيزي که ربط نداشت همان تاريکي هاي اجتماع و مسائل سياسي بود! کتاب، داستان زندگي مردي نابينا بود که به همسرش شک کرده بود و دچار حسادت شديد شده و در زندان خودساخته اش گرفتار آمده بود. معلوم بود که معرفي کننده ي محترم اصلا کتاب را نخوانده و همين طوري - به قول گل آقا - کشکي کتره اي چيزي نوشته است.

- آقاي نبوي! از اين که مرا مورد لطف قرار داديد متشکرم. اين لطف شما نه به من، که به خوانندگان دو نوشته اخير من و شما بود. بزرگواري فرموديد و من نيز قدرشناس اين بزرگواري هستم. آرزوي من براي همه ي نويسندگان به طور عام و طنزنويسان به طور خاص اين است که آن چه که مي نويسند خلعت بقا بپوشد و در تاريخ ادبيات دهه هشتاد ماندگار گردد. ارزش کار شما در همان چهل کتاب و صدها مطلب و مقاله ي ماندگاري است که نوشته ايد و اميدوارم باز هم بيشتر بنويسيد. دوست داشتم بحث را همين جا ببندم و به کار نوشتن طنزي که چند روزي است به خاطر مسائل اخير ناتمام مانده است بپردازم اما هر چه کردم نتوانستم از نوشتن اين مطلب به دليلي که در زير مي آيد خودداري کنم.

- آقاي نبوي! شما احتمالا آدرس وب لاگ مرا اشتباه وارد کرده ايد و وب لاگ ديگري را به جاي وب لاگ من ديده ايد چرا که چيزهايي به من نسبت داده ايد که اصلا صحت ندارد. مرقوم فرموده ايد: "از تو عصباني بودم و هستم بخاطر اينکه وقتي طنز مي نويسي و خوب هم مي نويسي چرا فحش مي دهي و چرا درشت مي گويي و چرا از واژه هاي دستمالي شده ادبيات سياسي اين سي ساله مانند مزدور و دژخيم و نوکر صفت و اينها را استفاده مي کني؟"

بعد از خواندن اين جمله يک نگاهي به پشت سر و بغل دستم انداختم ببينم خطاب شما با کيست و چون کسي را نديدم يقين کردم که با منيد! من فحش مي دهم؟! من درشت مي گويم؟! من واژه هاي دست مالي شده اي مانند "مزدور" و "دژخيم" و "نوکر صفت" به کار مي برم؟! خيلي تعجب کردم. جمله را يکي دو بار ديگر خواندم که اشتباه نکرده باشم؛ اشتباه نکرده بودم. من واژه هاي خودم را که بچه هايم هستند تک به تک مي شناسم چون به قول شما فقط با آن ها شناخته مي شوم. "مزدور" و "دژخيم" و "نوکرصفت" در گنجينه ي لغات ذهن من کاربرد شخصي ندارد و نمي تواند داشته باشد. به هيچ صورت و به هيچ ترتيبي.

مانده بودم که چه کنم. خدا را شکر که در وب سايت "گويا" و در وب لاگ هاي من امکان جست و جوي کلمات هست. اول از همه دنبال "نوکر صفت" رفتم چون اصلا و ابدا با اين واژه سر و کاري ندارم. در گويا، آن را جست و جو کردم و زير نام خودم چيزي نيافتم. در وب لاگ ف.م.سخن دات کام و ف.م.سخن دات وبلاگز يو اس جست و کردم، آن جا هم چيزي نيافتم. مانده ام که شما اين واژه را از کجا آورده ايد؟

رفتم سراغ واژه "مزدور". در خبرنامه ي گويا اين واژه در سه طنزنوشته از من وجود دارد: 1- نامه ي جمعي از حزب اللهي هاي شهر قم در باره کتک زدن سروش ملعون. 2- جاگينگ و بادي بيلدينگ، آقاي 25 و حاجي آقا... در زندان هاي جمهوري اسلامي. 3- پاسخ مقام معظم رهبري به نويسنده ي معلوم الحال ف.م.سخن. در هرسه ي اين طنز نوشته ها، واژه ي "مزدور" از دهان برادران جمهوري اسلامي خارج مي شود و نه از دهان من! به عنوان نمونه در "پاسخ مقام معظم رهبري به ف.م.سخن" چنين مي خوانيم: "اين را هم بگوييم که شان مقام معظم رهبري اجل از آن است که بخواهند پاسخ "مزدوران" قلم به مزدي چون ف.م.سخن را شخصا بدهند..." يا "رهبر معظم انقلاب اين افتخار را به سخن ِ "مزدور" دادند تا از دست مبارک شان مشت محکمي دريافت دارد..."! در سايت ف.م.سخن دات کام هم، واژه ي مزدور در "نيايش مقام معظم رهبري" به کار رفته و از قول ايشان نقل شده است.

در جست و جوي "دژخيم" هم نتيجه مشابهي حاصل شد و در خبرنامه ي "گويا"، تنها جايي که اين واژه را يافتم مقاله ي "پاسخ به بزرگ بانوي صلح ِ آقاي بصير نصيبي" بود که اتفاقا بد نيست شما هم اين بند را با دقت بخوانيد: "براي افرادي که در خارج از کشور با حکومت جمهوري اسلامي – مثلا و به خيال خود – مبارزه مي کنند، اپوزيسيون خوب داخل کشور، اپوزيسيون مرده اي است که بالاي دار باشد و جلاد قشنگ او را چند بار بر بالاي طناب دار، تاب دهد تا دوستان و رفقاي خارج از کشور کاملا از مرگ و به عبارتي شهادت او مطمئن شوند تا بتوانند بلافاصله براي او مراسم بزرگداشت برگزار کنند، و در فقدانش حلوا و خرما پخش کنند و بر مبارزاتش صحه بگذارند. هر گونه اپوزيسيون زنده و جانداري که در داخل کشور به فعاليت محدود و محتاطانه و با برنامه مشغول باشد، از ديدگاه اين دوستان خارج نشين، اپورتونيست و ريويزيونيست خائن به شمار مي آيد که همان بهتر "دژخيمان" جمهوري اسلامي هر چه زودتر او را دار بزنند يا تيرباران کنند و مردم را از شرش خلاص کنند..."!
اين هم از "دژخيم" که از دهان اپوزيسيون – و نه من - بيرون مي آيد! به قول بچه هاي امروزي: همين! بدين ترتيب "چرا لگد مي زني" و "مي گويم و هزار بار مي گويم که ناعادلانه مي نويسي و گاهي اگر فحش ها و صفات را از نوشته ات حذف کني بسيار نوشته هايت شيرين تر و عميق تر مي شود" همه در ذهنيت شما شکل گرفته و ماخذ ِ واقعي ندارد. بر اساس همين قرائن گمان مي کنم فتورمان تاج زاده را هم، با عکس نويس ِ نيک آهنگ کوثر که بسيار تند رفته است اشتباه گرفته ايد. به هر حال اگر مبناي تمام مباحثات و مجادلات مسائل فوق بوده، که اشتباه است و اميدوارم اثر سوء آن در ذهنيت شما نيز تصحيح شود.

براي شما آرزوي موفقيت روزافزون دارم.

sokhan March 10, 2005 09:58 PM
نظرات

آقای سخن
مشکل اینجاست که شما در دو مقاله ی اخیرتان از خود دفاع می کنید. آنهم دفاع در برابر کسی که حتا مقاله های شما را نخوانده، و شما را به کار نکرده، کوفته و گام آخر را با پوزشی برداشته که بوی غرور و نخوت حتا از تیترش به مشام می رسد! چرا فکر می کنید که به تاییدیه ی نبوی برای طنزنویسی نیاز دارید؟ و چرا بابت رعایت مرزهایی که چنین کسی برایت تعیین می کند، نگران هستی و مستاصلانه توضیح می دهی؟ چرا فکر میکنی نبوی شایسته ی عنوان استادی است؟ آیا این نبوی همانیست که سنگ آزادی بیان را به سینه می زند و ترور شخصیت را مذموم می دارد؟ آری حتا کسی که با اسم مستعار می نویسد نیز می توان ترور شخصیت کرد، مگر همین نبوی نبود که از واژ ه ها عذر خواست؟ خب همو بود که که ابتدا شخصیت این واژه ها را ترور کرد. خوب به کلام متفرعنانه اش بنگر، روح یک مستبد زورگو و متکبر را در آن نمی بینی؟
نبوی استاد نیست، یک طنزنویس است که گاهی طنزهای خوب و شاید گه گداری عالی می نویسد، ولی انسان آزادمنشی نیست و نمی توان ردپای حسادت و عقده ی خود بزرگ بینی را در او انکار کرد.

همایون March 12, 2005 10:31 PM

آقای بهنود تا زمانی که چشم دیدن حقایقی را که نظرات سنتی شما را زیر سوال میبرد, ندارید در جامعه مردم سالار بیگانه اید. وقتی فردی به نسبه روشن فکری مثل شما چنین با واقعیات برخورد میکند, از فردی مثل شریعتمداری چه انتظاری میشود داشت. حداقل شما و ایشان در سانسور حقایق در یک جبهه هستید. مغز شما به اندازه کافی خشک است که از خوانندگان توقع بیجا داشته باشید که آقاجری را کورکورانه قهرمان بدانند بی آنکه حداقل با خود صادق باشد. آن قسمت از نظر من را که سانسور کردید در ف م سخن موجود است و آزاد اندیشان آنرا خواهند خواند تا بدانند نظری که در آن نه اهانت و توهین بود و نه تملق و چابلوسی, چطور به دست کسی که ظرفیت شنیدن نظر رک را ندارد, سانسور شد. امیدوارم حداقل معترف باشید که مردم به قسمت سانسور شده بیشتر کنجکاو خواهند شد.

آرمان March 12, 2005 09:56 PM

too dahanie mohkami bood behesh, mer30

mehrdad March 12, 2005 07:37 PM

سلام ف.م.سخن عزیز. دوست من انگار داره این نوشته دراز و بی محتوا می شه ولی هر چه هست این است که الان اینروزها همین سیدها و اولادان پیامبرند که همهیشه مست و پاتیل می شن و می ... به جامعه و ملت!!.به نظر من شما با قلم تیز طنزتان مطلبی در مورد این گونه سیدها بنویسد دال بر اینکه اینها اینقدر مومنند که در عالم عرفانشون از خود بی خود میشن و خب بیچاره ها چیکار کنن اونوقتی که ادم از خود بی خود بشه و کنترل آدم دست خودش نیست، هر چی از دهن و دستشون بر بیاد می دن بیرون. نمونه این سیدا هم زیادن. از سید علی بگیر تا سید ابرام.
خدا شر این اولادان پیامبر و آل پیامبر!! را از سر ما کم کناد.آمــــــــــــــین

راننده تاکسی March 12, 2005 12:56 PM

يک نگاهي به اين لينک بينداز : http://www.cafepress.com/kevintracy/465353 .. مثل اينکه يه آمريکايي نفهم جلو اسم ايران شومبول در آورده است ، برو خشتکش را بکش روي سرش ، يه چند تا متلک آبدار هم حوالشون کن اين احمقهاي بي ادب رو ..

قلندر March 12, 2005 10:03 AM

Nabavi adat dare aval mikeshe baad mishmare, inam ye jooreshe dige, 25 sal too ab namake Hazarat boode

gambas March 12, 2005 08:26 AM

اینجانب به عنوان انسانی که حداقل با خودش رک است میخواستم عرض کنم: 1- شهامت آقاجری را برای افشای حقایق در چنین فضای خفقانی که کوردلان و بردگانِ خرافات پرده داری میکنند, میستایم. 2- افرادی مثل آقاجری باعث انحطاط اسلام ناب محمدی هستند. 3- رای دادگاه همدان را در راستای حفظ کیان اسلام صادقانه و حقیقی میدانم. با تشکر (خدایا اگر دروغگویم مرا جزا ده)

آرمان March 12, 2005 05:47 AM

"سخن" محترم
"سخنت" بجاو کلامت رواست. "استاد" دیری است که "خارج" می نوازد و "سخنش" در همان "خارج" می ماند و اینجا در "این خراب شده" کسی مشتری بازارش نیست. ما را همین "شرمندگان" امروز و "همه کاره های" دیروز به این روز کشاندند که نه راه پس داریم و نه پیش. ناراحت نشوید؛ حتی شریعتی ها هم از زخم زبان "استاد" بدور نمانده اند. "استاد" ورا و فرای همه کاینات هستند.

م.ج. March 12, 2005 04:17 AM

اون چيزي كه من تو نوشته ها مي بينم چه از نبوي چه از ف.م.سخن و چه از نظرات باقي دوستان صرف انرژي بيهوده است. نبوي حرفي زده و پشيمان شده خب تمومش كنيم. ولى شايد بشه ممنون هم بود چون كسي مثل من بعد از اين ف.م.سخن رو هم ميخونه

سعيد حسين پور March 12, 2005 01:34 AM

سخن عزیز اگر به خاطر داشته باشی در نامه سرگشاده ام به نسل امروز نوشته بودم:در پایان میخواهم واقعیت دردناکی را با شما مطرح کنم. هنگامی که انقلاب پیروز شد جناح مذهبی نسل من که به بچه مسلمان و مکتبی معروفند و ما آنها را "فالانژ" می نامیدیم، در تثبیت حکومت کنونی نقش حساس و کلیدی داشت... و ابراهیم نبوی هم یکی از آن بجه مکتبی ها بود امروز بعد از بیست و شش سال که این جناح در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و...شکست خورده اند میخواهند برای ملت ایران بویژه جوانان نسخه مردم سالاری دینی بپیچند. دفاع او از تاج زاده و امثالهم را باید در همین چارچوب دید. اینها خشونت را به بخشی از فرهنگ ایرانی تبدیل کردند و هنوز که هنوز است از قلم نبوی بوی خشونت میاید.

بیلی و من March 12, 2005 01:07 AM

سلام..
دوستی به نام محسن نکته خوبی رو هدف گرفته اند من هم یک نکته رو به عنوان دلیل صدق قول ایشان وخودم اشاره می کنم..ببینید در نوشته نبوی در گویا در عنوانش نوشته است ..دوست من از کلماتت عذر خواهی می کنم!!!!
دقت کنید چه نوشته است..من از کلماتت عذر خواهی می کنم!!!!!
اصولا نبوی هر وقت گاف می زنه با مهمل و ُلُغز گویی سعی می کنه موضوع رو ماست و مالی سر هم کنه..مثل همون داستان سوء تفاهم بین خودش و سجادی..توصیه م یکنم حتما اون نوشته ی سوءتفاهمی به نام سجادی را بخوانید ..دقت کنید که باز هم در عنوانش نوشته است سوءتفاهمی به نام سجادی!!!....

یک هموطن March 12, 2005 12:25 AM

bavar konin in mazeratkhahi nabavi ham ye film hast ke bege man khili adam hastam vali man motmaeen hastam ke be yeki az ouzrkhahihash eteghad nadare.inghad hasood hast ke tahamole kochektarin movafaghiyate kasi ro nadare.

mohsen March 11, 2005 11:05 PM

ف.م سخن عزيز،

از اينکه به اين ترتيب حق و حقيقت نمايان شد خوشحالم. منتظر طنز نوشته خوب شما هستيم. با آرزوى سلامت و شادکامى.

س.ع.دشمن شناس March 11, 2005 07:16 PM

شما که خبر ندارین آخه. سید عادت داره مست و پاتیل کنه بعد بشینه پشت کامپیوتر. تو حال مستی هم چه کسی خبر از احوال ما دارد؟ اینه که محتویات سایت کیهان و نیک آهنگ کوثر و چند تا وبلاگ و سایت دیگه با هم قاطی میشه و پیش چشم های سید ف.م.سخن نقش میبنده!!! بعد از پریدن مستی هم نوشتن حال میده - سید در جریان هست - اینه که اینطور میشه و آبرو از طنزنویس غیر قهرمان با کمالات میره!! تا باشه از این رسوایی ها باشه!!

farhad March 11, 2005 05:14 PM

با سلام.
ف.ام.سخن عزیز.
مدتی است که مطالب شما و هم س.الف.نون که در پایین به ذکر عنوان اصلیش!!!اشاره خواهم کرد را دنبال می کنم .
چند نکته را در کل به ان اشاراه میکنم که نظر شخصی من است شاید کمی هم به کار شما اید در این مباحثات میان خود و س.الف.نون این را هم صادقانه اضافه کنم که من نه شما را می شناسم و نه س.الف.نون و نه خیلی از نویسندگان صفحات گویا که تنها از همین دریچه ی مجازی با نوشتارهایتان اشنایی دارم و به عنوان یک خواننده عام، قلم نوشته های شما و دیگران را پی می گیرم و گاه سوالاتی و نکاتی در ذهن برایم پیش می اید که نمی توانم فراموششان کنم.
در وب لا گتان که اورده اید که س.الف.نون چندین واژه را به شما منسوب ساخته و بهتر بگویم به زعم خود برداشت از نوشتارتان کرده که: تند می نویسید یامن فحش مي دهم؟! من درشت مي گويم؟! من واژه هاي دست مالي شده اي مانند "مزدور" و "دژخيم" و "نوکر صفت" به کار مي برم؟
باید عرض کنم این دوست گرامی شما چنین سابقه یی را پیش تر در معرفی و نقد نوشته ی شخصی به نام دال .سین داشت که بر سر ان قشقرقی بر پا شد که اخر سر هم از بس در لفافه سخن گفت به در و دیوار زد که بگوید منظور از دال سین او است یا نیست که نفهمیدیم منظور ایشان از دال سین همان داریوش سجادی است یا که نیست ؟؟ نوشته ی ایشان به سندرمی بدل شد که همه عوارض و مشخصات و نشانه ی اشاره به شخص سجادی را هم داشت و هم نداشت و انقدر مرزهای طنز و اقعیت گویی را در هم فرو برد که اکثر مخاطبین ایشان مانده بودند نوشته ی ایشان طنز است یا واقعیت ؟که حسین درخشان هم اشارتی به ان داشت و عین ان نوشته در سایت شخصی دوم دام س.الف.نون قابل رویت است .به نظر من ایشان در زندگی روزمره شان همه چیز تبدیل به طنز شده است و به قولی ذوب در طنز شده است اگر به فرض بخواهد بگوید اقای ف.ام سخن از نوشته ی شما درمورد تاج زاده کمی دلگیر شدم چون تاجزاده را شخصا دوست دارم باید کمی چاشنی طنز به ان اضافه کند تا هم خودش را به خنده وا دارد و هم خوانندگانش در وب سایت را اخر کلام نفهمیم شما ان کلمات را در ادبیات نوشتاریتان هست یا که نیست؟؟ ...بعد وقتی به سایت شخصی شما سر بزنم بفهمم موضوع کاملا پرداخته مخیله ی طنز ایشان است .نکته ی دیگر عرض کنم به ان جنا ب که پیشتر سوابق جبهه گیری ایشان نسبت به دوستدارانش همچون نسبت به تاج زاده و یا خاتمی (در دوره یی خاص)و دیگران در گفته هایش مشهود بوده است که می توانم شما را ارجاع به نوشته ی داریوش سجادی در مقاله ی استغاثه ی دوم خرداد جلب کنم (2). و به قول داریوش سجادی افکاری که با یک خرما گرمیش می کند و با قیصی سردی.
و در نهایت می توانم به گفته ی خود ایشان استناد کنم که فرموده اند مدتی اعتقاد به تناسخ پیدا کرده اند.د ر پاسخهای صریح به دیگران گاه انقدر بی مورد نقد مطلب می کنند و طنز می نویسد و یا واژگان مانند همانچه گفته اید در کودکی شنیده اید !!به کار می برند که به رغم علاقه ی شخصی اینجانب به عنوان خواننده ی عام به نوشته هایش ، کمی هم در مورد شخص ایشان به فکر فرو روم.
علت مختصر نویسی سید ابراهیم نبوی که به اختصار نوشتم س.الف.نون ان است که ایشان انقدر افزایش شمارگان خواننده های مطالبی را که نامی از وی می برند را به کرات به رخ و این و ان کشیده است و انقدر به طنز یا شوخی یا هر چیز دیگری که ایشان بش اتلاق می کنند اورده است که ادم می ترسد از این پس بخواهد اسم همو طنان خود را در جایی از نوشته اش بیاورد و از ترس ان باشد که عقده نخواندن نوشته هایشان بر دیگران بر ملا شود .و اصولا ف.ام سخن عزیز باید بگویم حرف درست وحتی نادرستی که از زبان انکه معروفیت بیشتر دارد جاری شود بر سخن صحیح انکه ناشناس است می چربد و برش بیشتری دارد و شاید هم در این عالم گیتی اینگونه باشد ونه در میان ما ایرانیان.
با اروزی موفقیت برای شما هموطن عزیز.
یک هموطن .

یک هموطن March 11, 2005 03:50 PM

dar jawabe doosti ke be nabavi irad gerefteh ke kharej az adab sokhan randeh, shoma aghaye sokhan ebarat ""kashkaky katarei "'ra chetoor tabir mikonid

Parastoo March 11, 2005 03:01 PM

doostane gerami
be nazare man sabet shod ke bayad jayezeye behtarin HASSANI ra be khode mobtaker va tasis konandeye in jashnvare jenabe nabavi ehda konim
nazare shoma chist?

faranak March 11, 2005 09:38 AM

nabavi az zamanike pa be donyaye internet gozashte ghalamash ba zamanike too rooznameha minevesht kheyli fargh karde, chon taze be in natije reside ke yeketaze meydan dar ghalamzani nist va besiari ghalamhaye zibatar az az oon hata dar zamineye tanz vojood darand, baraye hamine ke az an moghe be bad zade kanale 2
dar vaghe besiari az nazaratash az rooye hesadat hast
internet dar vaghe emkani bood baraye namayandane chehreye vagheie sinechakane azadi mesle nabavi va rashedan ke hata shahamate be maraze did gozashtane nazarate khanandegan ra ham nadarand

faranak March 11, 2005 03:12 AM

ظاهراً در فرهنگ لغت و "طنز" آقای نبوی "مزدور" و "جلاد" بی ادبی محسوب شده ولی در همان حال "خشتکش را روی سرش میشکیم", "شمبول !", "رقمی نیست" و "چرا لگد (جفتک) میاندازی" ... (به فرهنگ چاله میدان رجوع شود) از کلمات نغز محسوب میشود !

"ما هر چه آزادی داریم, از زحمات تاجزاده است ! - امام سید نبوی (ره)"

سوال از امام نبوی (ره): کدوم آزادی ؟ اگه اسم این آزادیه که بدرد عمه خاتمی میخوره. افرادی مثل شما که همیشه بد را با بدتر مقایسه میکنند باید هم به این جور "آزادی !" ببالند. هر چه باشه از طالبان که بهتره !

شاید برای همین است که تاجزاده قهرمانان افراد پست نظری مثل شما میباشد. برای آزاد اندیشان, ملایان بی عبایی مثل تاجزاده عروسک خیمه شب بازی هستند که هنرشان مردم را سر کار گذاشتن است. قهرمان کسی است که به راس هرم بتازد. تا خامنه ای است تاج زاده سگ کی باشد ؟

امیدوارم فرق عروسکی مثل تاجزاده و قهرمانی مثل مصدق و امیرکبیر را بفهمید. البته خودتان اقرار کردید که ظرفیت قهرمان بودن را ندارید. پس لطف کنید هندوانه زیر بغل قهرمان پوشالی خود نگذارید.

تاج زاده اگر قهرمان بود مسلماً الان مقامی در ج.ا. نداشت و جیره خوار خامنه ای نبود. اصولاً این دو با هم تضاد دارند و قابل جمع شدن نمیباشند.

اصرار شما بر قهرمان سازی تاج زاده و امثال او برای توجیه گذشته تاریک خودتان در زمان خدمت به رژیم است.

آرمان March 11, 2005 02:05 AM

هه هه هه حالا دیگه شاهکار شد! پس اول فحش بده، بد عذر بخواه، بعد دلیل برای فحشت بتراش، بعد عذرخواهیت رو موجه کن! آقا فکر کنم همون ف.م.فلان منظورش بوده، به خودت نگیر! سید هم ماشالله آنتیکیه واسه ی خودش!
بعضی ها بدون فکر، عمل می کنن، بعضی ها هم عمل میکنن بعد یه فکری واسش می کنن!
نتیجه گیری اخلاقی 1:میخوام بهت فحش بدم پس میدم، در مورد دلیلش بعدها یه کاری میکنیم!
نتیجه گیری اخلاقی 2: هر طنزنویس اول باید واکسن هاری رو بزنه، بعد مدادش رو بتراشه!

سید اسماعیل ربوی March 11, 2005 01:37 AM

باسلام:
نمی خواستم بنویسم اما وظیفه مندی اجازه نداد. دوست عزیز با این نوشته، شما جریان را از یک مسئله عمومی و اجتماعی به یک مسئله خصوصی مبدل کردید. ومن از خودم شرم کردم به خاطر نوشته قبلیم که چرا در یک مسئله خصوصی دونفر دخالت بی جا کردم. از هردوی شما معذرت می خواهم.

بینام March 11, 2005 12:47 AM

albate nabavi ke shiveye barkhodesho avaz nakard

faranak March 10, 2005 11:45 PM

خيلي خوشحال شدم كه اين ماجرا اينجوري تموم شد. خيلي خيلي و قلبا. يك تشكر خصوصي از هردوتون و اميدوارم اين شيوه برخورد روزبروز بيشتر بشه :)

اسد March 10, 2005 11:29 PM

شما چرا ايميلتان را چک نمي کنيد؟ من منتظرم... باقي بندها چه ، مساله ياران آقاي نبوي حل شد .. چون ديگر بعد از اسم تو شومبول در نياورده او ديگر آدم خوبيیست؟

شب هشتاد و چهار March 10, 2005 11:01 PM