March 08, 2005

ف. م. فلان و حسن آقا و شومبول خان!

- گفتند استاد نبوي راجع به تو نوشته، بدو جوابش را بده! بسيار تعجب کردم از اين که استاد با ده هزار هيت روزانه اين افتخار را به من داده اند و نامي از من برده اند و راه شهرت را بر مني که هيت چند ده تايي دارم گشوده اند. پيش خود گفتم لابد ايشان حق استادي به جا آورده اند و به مناسبت انتشار صدمين مطلبم در "گويا" و دويستمين مطلبم در "وب لاگ ف.م.سخن" به من تبريک گفته اند و مرا به کار و تلاش بيشتر تشويق کرده اند. گفتم حتما نوشته ام، راجع به اين که از من انتقاد کنيد را خوانده اند و مرا با توصيه هاي داهيانه شان راهنمايي فرموده اند. گفتم روح سعيد نفيسي يک بار ديگر در جسم نويسنده اي زبده حلول کرد و قلم تازه کاري مورد تشويق قرار گرفت. گفتم دست گرم فروزانفر بر سر شاگردي مبتدي کشيده شد و انگيزه اي براي حرکت هاي نو به وجود آمد. گفتم آريان پور ديگري ظهور کرد و درياي عميق معلومات، قطره اي خرد و ناچيز را مورد لطف و عنايت قرار داد. بدو بدو خود را به "گويا" رساندم و با شوق و ذوق بسيار "نقش سکس در سرنگوني نظام جمهوري اسلامي" را خواندم. عجب طنز نابي! عجب عنوان جذابي! هر کلمه قند و عسل! هر جمله شهد و شکر! پنج- شش هزار جلد کتابي که در کتابخانه ام موجود است همه به چشمم حقير آمد. خواندم و خواندم تا به روش مبارزه با اسم مستعار رسيدم. الله اکبر! کلمات آشنايي مي بينم: "ف.م. فلان" و "حسن آقا" و "شومبول خان"! "ف.م.فلان" خيلي به نظرم آشنا آمد ولي به جا نياوردم. "حسن آقا" هم "خسن آقا"ي تند و خشن وب لاگ شهر را به ذهنم متبادر کرد. کلمه ي "شومبول" را در بچگي زياد شنيده بودم ولي در عالم وب لاگستان نديده بودم (البته يک بار در فرودگاه مهرآباد به خاطر اين کلمه از دست يک پاسدار کتک خورده ام که به دليل حجب و حيا از تعريف کردن ماجراي آن معذورم).

گفتم خب اينها به من چه مربوط. من دنبال نام خودم هستم. خواندم و خواندم تا به آخر مطلب رسيدم ولي اثري از نامم نديدم. يعني چه؟ شايد به دليل پيري، چشمم ضعيف شده و اسمم را نديده ام. دوباره خواندم و باز چيزي نديدم. روي "ف.م. فلان" مکث کردم. نکند منظورش منم؟ نه بابا! استاد به شاگرد اين طور پرخاش نمي کند. مگر تو مراتب شاگردي هميشه به جا نياورده اي؟ مگر يک استاد نگفته اي و صد استاد از دهانت نريخته است؟ فکر کردم بد نيست "ف. م. فلان" را در "گوگل" وارد کنم و نتيجه ي جست و جو را ببينم. وارد کردم و اولين چيزي که ديدم نام خودم بود و مقاله ي علياحضرت! عجب! پس اين نام من است؟ اما اين جريان شومبول چيست؟ هر چه در گوگل گشتم اثري از وب سايت يا وب لاگ شومبول خان نيافتم. البته استاد بعضي وقت ها به دليل ذهن تندي که دارند يک چيزهايي را حدس مي زنند که بعد فکر مي کنند در عالم واقع هم وجود دارد. مثالش همان فاکت هايي بود که در مطلب دکتر شريعتي شان آورده بودند و وجود خارجي نداشت. عيبي هم ندارد، ما مي توانيم فکر کنيم که شريعتي آن چيزها را گفته و لابد سايتي هم به نام شومبول خان وجود دارد. به اين نتيجه رسيدم که استاد اين نام را براي افزودن نمک در دنبال اسم من و حسن آقا گذاشته اند. پيش خودم گفتم دست استاد درد نکند؛ بسيار خوب حق استادي را به جا آوردند.

- آنهايي که همسن و سال من هستند برنامه ي "آقاي مربوطه" و "شبکه ي صفر" مهندس بيلي مشاور حضور را حتما به خاطر دارند. براي جواناني که سن شان اقتضا نمي کند عرض مي کنم که اين دو برنامه که از "تلويزيون ملي" آن زمان پخش مي شد برنامه هاي مثلا "انتقادي" بودند که به قصد "اصلاحات" در نظام شاهنشاهي و ايجاد "سوفاف" اجازه پخش گرفته بودند. گاه گوگوش در نقش سکرتر مهندس بيلي - که حسن خياط باشي ايفاگر نقش آن بود - ظاهر مي شد و انتقادات را "کوبنده" تر مي کرد. شب ها ساعت نه و ده، همه پاي تلويزيون مي نشستند و آقاي مربوطه مي ديدند و غش و ضعف مي رفتند به خاطر "انتقاد"هاي کميکي که مي کرد. حتي خانم ها و آقايان کلاس بالا، کار و زندگي شان را ول مي کردند و پاي برنامه ي آقاي مربوطه مي نشستند. آقاي مربوطه اسم داشت، رسم داشت، قيافه اش شناخته شده بود و همه در خيابان با دست او را به هم نشان مي دادند.

درست در همين سال ها در کنج خانه ي خلوتي يک زن وشوهر جوان پاي ماشين پلي کپي نشسته بودند و با دقت مطالبي را که تايپ کرده بودند تکثير مي کردند. بالاي صفحه اي که تايپ شده بود کلمه ي "نويد" ديده مي شد. زن وشوهر جوان نهايت دقت و احتياط را به عمل مي آوردند که صدايي بيرون نرود. دو اتاق آنها، براي زندگي عادي هم کافي نبود ولي يکي از آن ها را براي تکثير نشريه شان اختصاص داده بودند. "نويد"، مژده ي رفتن حکومت ظلم و فساد شاهنشاهي را مي داد. "نويد" ريخت و قيافه ي درست و حسابي نداشت و با ماشين تحرير قراضه اي تايپ شده بود. نويسنده هايش ناشناخته بودند. نه اسم داشتند، نه رسم داشتند، نه دنبال شهرت بودند، نه دنبال مقام بودند. آنها مقامي داشتند که بالاتر از هر مقام ظاهري بود. تيراژ آنها صد، صدو پنجاه نسخه بود و اصلا با تيراژ چند صدهزاري و بلکه ميليوني آقاي مربوطه و مهندس بيلي مشاور حضور قابل مقايسه نبود. آنها کار خودشان را مي کردند و مربوطه و مهندس بيلي هم کار خودشان را مي کردند. آن کسي که پاي دستگاه پلي کپي نشسته بود کسي بود به نام حيدر مهرگان. بعد از انقلاب و تعطيل نويد و انتشار روزنامه حزب توده به نام "نامه مردم" حيدر مهرگان باز هم نوشت ولي باز هيچکس نمي دانست که "نويد" کار اوست. او قصد خودنمايي نداشت. آدم با سوادي بود و آرماني براي خودش داشت و سعادت مردم برايش مهم بود. اگر افکار انسان دوستانه اش را از زنگارهاي چپي و کمونيستي پاک مي کردي و صيقل مي دادي، کلي حرف مفيد براي گفتن داشت. يکي از بهترين کتاب هايش تفسير آرش کمانگير سياوش کسرايي بود. همه فکر مي کردند که حيدر مهرگان، حيدر مهرگان است ولي نبود. اين نام، نامي مستعار بود. نام کسي که عالي ترين مقام را در روزنامه ي کيهان داشت. و به ناگاه رازها از پرده برون افتاد و او را گرفتند و معلوم شد که حيدر مهرگان، رحمان هاتفي است و او را کشتند. مي دانيد چه کساني او را کشتند؟ اگر نمي دانيد از آقاي نبوي و دوستان اصلاح طلبش بپرسيد. آنها اين چيزها را بهتر مي دانند...

- من دوست ندارم به سالن شش بروم. من دوست ندارم در مقابل قاضي مرتضوي بايستم و سعي کنم او را بخندانم. من دوست ندارم در سلول دو متر در يک متر و هفتاد، يک ماه، دو ماه، سه ماه، شش ماه اسير شوم. من دوست ندارم کتک بخورم و شکنجه شوم. من دوست ندارم توبه کنم و در مقابل ياران ديروزم بايستم. من دوست ندارم داوطلبانه لباس زندان بپوشم و ديگران را به خاطر نپوشيدن اين لباس احمق خطاب کنم. من دوست ندارم از قاضي، يک دست لباس زندان بخواهم تا با خود به خانه ببرم تا يادم نرود که از کدام جهنم دره اي بيرون آمده ام. من دوست ندارم وقتي دوست دلاورم را سر و ته مي کنند و با کتک به او لباس زندان مي پوشانند (کاري که با بيجه و غلامپور هم نکردند) بگويم حق دارند چنين کنند و خب آدم در زندان بايد لباس زندان بپوشد ديگر. من دوست ندارم بنشينم به خاطر حرف هايي که زده ام و اقرارهايي که زير فشار کرده ام – که هر انسان طبيعي مي کند - صغرا کبرا بچينم و با لجن مال کردن قهرمان و قهرماني کار خودم را توجيه و تئوريزه کنم. من دوست دارم آزاد باشم و آزاد بمانم. دوست دارم آزاد فکر کنم، و آزاد بنويسم. دوست دارم روي مبل لم بدهم و سيب زميني بخورم و اسکارلت اوهارا تماشا کنم. براي آزاد ماندن و اسکارلت اوهارا تماشا کردن مجبورم نامم را از چشم شکنجه گران پنهان نگه دارم. اين حق من است و اگر اين کار زشت و ناپسند است مسئول آن من نيستم. مسئول آن حکومتي است که هر متفکر و نويسند ه اي را به بي رحمانه ترين شکل سرکوب مي کند. حال اگر کسي مي خواهد تا من هم به زندان بيفتم و شکنجه شوم و توبه کنم دليلي ندارد که تن به چنين کاري بدهم. من نمي توانم دليل اصرار بر افشاي نام را در يک حکومت پليسي بفهمم. چه فرق خواهد کرد من فرهاد محسني باشم يا فريد مژدهي. نهايت آن که مانند آرش سيگارچي يا نسب عبداللهي و همسرش گرفتار شوم و به زير شکنجه روم و در نهايت وادار به توبه شوم. جز اينکه سر از کنيا در آورم و با شيرهاي آدم خوار محشور شوم دوستان نويسنده ام چه چيز ديگري برايم به ارمغان خواهند آورد؟ اين سوالي است که بهتر است هر طنزنويسي پيش از صدور طنز به آنها بينديشد.

sokhan March 8, 2005 03:19 AM
نظرات

بسیار عالی است

سینا طلوع مهر 2229629 March 26, 2005 11:15 AM

تصور می کنم همه برنامه های قدیم تلویزیون را در میکسر ریخته اید و چیزهای جدید به دست آورده اید . اول ، آقای مربوطه برنامه 5 دقیقه ای بود که سال های 55 و 56 بعد از اخبار پخش می شد . دوم ، برنامه مورد نظر حضرت عالی "حرف تو حرف" بود و یک قسمت آن "آقای شاکی" . سوم ، هنرمند محبوب (!) گوگوش خانم آتشین ، در "شبکه صفر" در چند قسمت ظاهر شد . سالم باشید .

فرهاد پرند March 12, 2005 08:38 PM

Dear Sokhan,

Thank you for your response to this megalomaniac

Your reminder on Prison Clothing was really required

Apparently, these days when Ostad(!) does not
repeat himself in his worn out satires , he should
harass people around

Take care

Yek kasi March 12, 2005 11:04 AM

درود به تو.
از این بهتر نمیشد جواب آدم دو رو را داد.
تبریک

با مهر
دوست نادیده ات
علی

هزار حرف نگفته March 12, 2005 05:51 AM

نوشته ات رو خوندم . و مثل همیشه خیلی لذت بردم . تو وجدان بیدار ملت ایرانی و نبوی به صدای وجدان خودش هم گوش نمیکنه و بد تر از همه اینکه اقلا قرص هاشو هم به موقع نمی خوره و این دسته گل هارو به آب میده . کسانی که از ایشون دفاع میکنند چه توجیحی دارن که دو بار ایشون صریحا به سردبیر کیهان گفت اگه ادامه بدی منم میگم ها اونی که نباید بگم و طرف ساکت شد . برام جالبه که از کسی هم ازش نپرسید چی میدونی که نمیگی . بهتره همه این 230 میلیون دلار رو بدیم به شخص سید ابراهیم بلکه بگه اون چیزه هایی رو که میدونه بچای این خوشمزگی ها !

زیستن March 12, 2005 04:38 AM

Very well said

Kaveh March 12, 2005 02:26 AM

سلام‏ متاسفانه مطلب اقاي نبوي در مورد شما را نديدم و نميدانم چرا اينهمه بر اشفته شده ايد ولي مطلبي در مورد عذر خواهي كلمات را از ايشان ديدم / من در ايران هستم و با گذر از هفت خان ميتوانم بعضي سايتها را ببينم / فقط خواستم شرايط ايران را يادآوري نمايم و اينكه آقاي نيوي انساني آزاده است و مملكت خويش را دوست دارد و سهمي در آگاهي بخشيدن دارد و رنج هايي برده است و ميبرد / يادتان نرود كه شما هنوز با اسم مستعار مينويسيد / قدر خود بشناسيد و به جاي پرداختن به هم و به جاي محكوم كردن قرباني به قاتل بپرداريد .

فريده فاني March 11, 2005 12:19 PM

Mr. F. M. Sokhan: Thank you for taking a clean ... over this clown’s face. Hold his head down, I will be back with a bucket of more ... to pour over his head, I want to see him to suffocate. He is one of the most disgusted, hypocrite person, which believe nothing. He is worse than parasite, worse than HIV. Shame on this ....

Sahand March 11, 2005 10:18 AM

 گرچه آقای  سیَد ابراهیم نبوی طنّاز در همسنجی با دیگر نگارندگان که عنوان( ایکس)  دارند بسیار شجاع هستند ! و گویی که تنها  ایشان در مبارزه با رژیمهای گذشته و کنونی  مطلب نوشته اند، و کسانی همچون علی اصغر حاج سید جوادی و یا صد ها نویسندهء دیگر اصلاً کاره ای نبوده اند.ولی ایشان تناقضاتی در گفتارشان هست . برای مانندایشان از یکسو بدیگران میگویند که لقیهایی نظیر مزدور و دژخیم بکار نبرند و از توان طنز بهره گیرند و از سوی دیگر خود شان مینویسند :
خوب یاد گرفتم و آن اینکه وقتی در فرنگستان کسی به من لقب مزدور می دهد در حالی که خودش هیچ کاری برای این مملکت نمی کند و من و امثال من مصیبت نوشتن را کشیدیم و می کشیم، یاد گرفتم که به جای اینکه جابزنم صاف بروم توی شکمش، خیره بشوم به چشمهایش و از تمام قدرت نوشتن استفاده کنم تا خشتکش را به سرش بکشم، نه بخاطر اینکه از جردادن خشتک دیگران لذت می برم، نه، آنقدرها هم روانی نیستم، به این خاطر که بی قیمت بودن و بی منزلت بودن این حرف ها را شناخته ام------------اگر بخواهیم ببینیم که این " آیین خشتک بسر کشی " چه چَمی ( معنایی) دارد.؟ بهتر است خودشان بازگو باشند.
دیگر آنکه ایشان کسانی را که از واژه های پارسی بهره میگیرند ، نیز نقد میکنند. امّا آیا پالایش گویش پارسی و تهی کردنش از واژه های بیگانه ، یکی از نشانه های ایرانی بودن و دوست داشتن زبان پارسی نیست؟ آیا خرده گیری از کاربرد این واژگان در گویش و نوشتار دیگر هم مبهنانانمان کار زیبنده ایست؟ آیا ببهانهء اینکه این واژه ها هنوز در میان مردم  جا نیفتاده  و یا اینکه برخی آنها را نمیدانند و یا خوششان نمیاید؛  باید پیرو بنیانگزاران ویرانی زبان خود بوده ،راه نا درست را پیش برده و کوشش  گرانبهای فروزانمهر ها،پورداوود ها ،کسرویها ،آریانا ها و بسیاری دیگر از سرآمدان ادب پارسی را ناچیز شمرده و برای ارج نهادن به روش  و کار خویش ، کار خوب و زیبا ی دیگران را چون با چِشایی نا آگاهان به زبان سازگار نیست ،پست شمرد؟ پس میتوان گمانه زد که چرا هنوز هستند کسانی که به ناآگاهی از گویش خویش آگاهی ندارند. کسانیکه اواژهء ناچاراً و خواهشاً بکار میبرند و نمیدانند که چسباندن تنوین ( " ) به یک واژهء پارسی سره ،نادرست است. هنوز هستند بسیاران که خود را " عجم " مینامند و نمیدانند که این واژه را تازیان برای کوچک کردن ( توهین ) به ایرانیان بکار میبردند و به چَم ( معنی ) کودن و یا احمق میباشد. هنوز هستند کسانیکه نمیتوانند واژه های تازی را از پارسی جدا کنند. و هستند ایرانیانی که ندانند تشدید (  ّ در هم رفته ) نشان واژه ء عربیست . و این همه گناه خود مردم نیست . چونکه مردم از آموزکاران و نویسندگان خود می آموزند.در گذشته که مللایان در زیر پوشش فرببکاری در بیغولهء ها  دین فروش بودند و  بنیاد های ترسناک ، اندوه زده و بیروح مذهبی را می چرخاندندو آز ( طمع و حرص )سیری ناپذیر برای دزدیدن داراک هنکفت و  راندن قدرت در سرشان بود و هنوز دستشان رو نشده بود، با سودجویی از ناآگاهی و بی دانشی مردم، آنهم باندازه ای که مردم را به پیروی  کورکورانه وادارند- توانستند زبان وام گرفته از حوزه ها را به آنها  یاد دهند. و امروز نیز که از بیغوله ها بیرون زده اند و چنگ بر داراک بسیار کشور انداخته اند، همچنان  برای ادامهء  تاراج، نهضت جهل و پس نگهداشتن را پیش میبرند. اکنون مردم چه کاری میتوانند کرد در حالیکه راهنمایانشان  دشمن فرهنگ بوده و به زبان نیاکانشان می تازند؟  و جای بسی شگفتیست که این خرده گیریها  همه در جایی و گاهی میشود که پاد ایرانها (ضدّایرانها) تلاش همبشگی داشته اند و دارند تا ایرانیان هرچه بیشتر از خود بیگانه شوند. و فراموش نکنیم که یکی از مُهند(مهم ) ترین راهها برای  بیگانگی از خود  این است که زبان جامعه را که یخشی از فرهنگ آن میباشد بگیرند. و در این میان پاد ایران کبیر ( امام ره )در پاسخ پرسش ساده و بی پیرایه ای  که پس از پانزده سال دوری از کشور چه احساسی داشت ؟گفت هیچی!! و ما که در سودای آزادی انقلاب کرده بودیم – از کنار این پدیده ها و رخدادها بسادگی گذشتیم و دیری نپایید که دیدیم او پس از آن گفت " ملّی گرایی خلاف اسلام است " و " تمدّن نباید باشد و آنقدر فارسی اش پیشرفته بود که روزی واژهء " استرجاع "را بالا آورد و همه مبدانیم که چه ها شد و ایران ستیزان فرصت طلب چه تعبیر ها و تفسیر هایی از گاف برونزده کردند. وی و هم پالکیهای پیشین و پسینش زبان عربی را ببهانهء زبان قرآن و در راه راستی (حقیقت )، برای نابودی زبان پارسی و عربیزه کردن  مردم  و ایران به این سرزمین آوردند . تازه نا گفته نماند که برای بهره وری از واژگان سراسر پارسی ، و یا کاربرد پارسی سره ، باید کسانی  رنج پژوهش کردن بپذیرند و برای یافتن هر واژهء نو  بکاوش بپردازند.  بهر رو چه بهتر که هر کس تا میتواند از این گنجینهء آسیب دیده نگهداری کند و بآن بیفزاید . زبان پارسی باید  مانند کشور ما " ایران " با سربلندی  ستوده شود و اگر در درازای روزگار دچار گزند شده ، و بیگانگان ایرانی نما آنرا آلوده نموده اند ،بر ماست که هشیار و پر تلاش آنرا گسترش دهیم حتَی اگر سید ابراهیم نبوی ها خوش نداشته باشند. ناگفته نماند که تاجرادهء مورد پدافند آقای نبوی هنوز بی اشاره به رهنمود های امام (ره) سخن آغاز نمیکند!!!!   

رضا ایرانی March 11, 2005 09:23 AM

خاک بر سر بي‌جنبه ات کنند! آدم انقدر کودن و بي‌جنبه که از چنين حرفي اينقدر ناراحت شود؟ عقل/انصاف هم خوب چيزيه به خدا.

March 11, 2005 02:24 AM

سيد ابراهيم از تبار عربها
خوب مي نويسد و البته ظنز را بهره اي براي اهداف سياسي نگرش دوستان خود کرده است و از آنجايي که شايد تبار عربي دارد هميشه حق به جانب است و نمي دانم چرا اين سيد تاجزاده که هم تبار با سيد ابراهيم است در دهه شصت آزاديخواه نبود ؟ و بدنبال دمکراسي موتور سواري نمي کرد ؟

حداقل شرافت دفاع از حق و مظلوم است اين الگوهاي دمکراسي سيد ابراهيم از کدام مظلوم که در طيف خودشان نيست دفاع کرده اند ؟
خواستم به سيد بگويم خوب مي نويسي نيازي به اين نيست که خشتک کسي را سرش بکشي هر چند شايد سابق بر اين در شيراز و يا دوران ناطق نوري از اينکارها هم مي کردي !؟
اين نوشته بيشتر در پاسخ به سيد ابراهيم در پاسخش به اهل سخن بود . خواستم بگويم سيد ما از نوشتن تو خوشمان مي آيد و براش مي خنديم ولي باور نکن که قبولت داريم تو بيشتر در حکم يک دلقکي و بس و نقش تو تبليغ براي هم تبارانت چون تاجزاده و امثالهم !؟
به طننازيت خوش باش و لگدپرانيت مشغول و شاد .
عزت زياد
شاهين

شاهين March 11, 2005 02:10 AM

شما ظاهراً متوجه منظور من نشديد. ببينيد شما وقتي كه مي گوييد «مي دانيد چه کساني او را کشتند؟ اگر نمي دانيد از آقاي نبوي و دوستان اصلاح طلبش بپرسيد. آنها اين چيزها را بهتر مي دانند...» خواننده گمان مي كند نبوي و دوستانش در كشتن او دست داشته اند. اگراين طور است بهتر است دقيق تر بنويسيد. و اشاره ي شما به اين كه از برخي پرونده هاي دوستانش در دوران روزنامه نگاري پس از دوم خرداد اطلاع داشته است، ربطي به كشتارهاي اوايل انقلاب ندارد.
«هركسي نياز به تشويق دارد»، حرف درستي نيست. كساني كه از كارشان سود مي برند يا از نوع فعاليت شان لذت مي برند به كارشان ادامه مي دهند بي نياز از تشويق. البته كساني كه به جاي لذت بردن از زندگي در گوشه ي اتاق نشسته اند و وقت شان را به نوشتن مطالب سياسي و افشاگري صرف مي كنند، اگر با خودشان فكر كنند كه دارند براي سعادت ايرانيان و رهايي آنان از خودگذشتگي مي كنند و با پنجه شير درمي افتند و هر جمله شان پايه هاي ظلم را مي لرزاند، طبيعي است بايد انتظار تشويق هم داشته باشند. وگرنه منتظر تشويق نباشيد، اگر نوشتن را دوست داريد، بنويسيد، اين جمله شايد براي تان تلخ باشد اما اگر هم ننويسيد چيز مهمي كم نمي شود. اگر انتظار تشويق داريد دست كم صبور باشيد و به بي اعتنايي ديگران پرخاش نكنيد. ببخشيد كه من حرفهاي خوبي نمي نويسم قول مي دهم ديگر چيزي ننويسم

اسكافي March 10, 2005 09:13 PM

با نظر فرانک موافقم، این آقای همنام انگار نظر دادن براش مهمتر از خود نظره! پروردگار عاقبت ما ملت رو ختم به خیر کنه! حالا نبوی فروتنه یا اینکه فروتن نیست اما کارش ارزش فروتنانه داره!؟!
ما که گیج شدیم!

فرهاد خان! March 10, 2005 07:16 PM

قلندر نوشته است :

خواب ديدم آقاي نبوي آمده بود پيش ف.م.سخن و بعد از معذرت خواهي، هر دو داشتن باهم روبوسي مي كردن و يكي به ديگري مي گفت: از اين ببعد قلم هايمان را باهم مثل سر نيزه بطرف رژيم خواهيم گرفت و نه بطرف همديگر.

آقاي نبوي در ادامه گفت از اين ببعد قلم هاي ما \"قلم هاي اتحاد اپوزيسون\" نام دارند و با اين قلم ها فقط رژيم را نيش مي زنيم. كه يهو نوك تيز قلمش رفت تو چشم من و از خواب پريدم.

قلندر عزيز از کدام اتحاد وکدام اپوزيسون حرف ميزنی, تمام دوستان نبوی در قدرت هستند و مشغول حکومت.
ايشان مهندس بيلی در هجرت حکومت اسلامی است

امير March 10, 2005 06:44 PM

valla man ke sar az nazare aslie FARHAD dar nayovordam
jomlehaye jenabali motoassefane yek dar mioon zedo naghizan

faranak March 10, 2005 04:26 PM

انگار گوش شیطون کر قراره این موضوع ختم به خیر بشه. خدا را صد کرور شکر! خدا را شکر که هم جناب سخن اینقدر دوراندیش بود که در جوابیه اش فضا را غبارآلوده تر نکرد و هم جناب نبوی اینقدر جرات داشت که با صدای بلند داد بزنه "من اشتباه کردم"
انصافا من یکی همچین جراتی ندارم بقیه را نمیدونم. ایکاش بعضی از کامنت گذارهای عزیز هم کمی بیشتر صبور بودند.

مردی... March 10, 2005 04:04 PM

من نمی دونم این بت سازی و بت پرستی ما چه وقت به پایان میرسه... بعضی از این نظرات رو که میخونم واقعا غصه ام می گیره، یکی ذوق زده شده که استاد پوزش خواسته، یکی با فحاشی گفته خیلی زور بزنی تازه میشی نبوی! یکی دیگه اومده ناراحتی های حزب کمونیست کارگری رو از نبوی اینجا تخلیه کرده و تا اونجا پیش رفته که نبوی رو شکنجه گر! معرفی کرده... آخه ما ایرونی ها چرا تعادل نداریم و چرا آدم نمی شیم؟ نبوی خودش هم تایید کرد آدمه عصبیه و بعضی وقتا کنترلش رو از دست میده، خب اونم آدمه دیگه، ولی چرا اصرار داره همه از تاج زاده باید خوششون بیاد؟ نبوی طنزنویس خوب و برجسته ایه ولی همه ی حرفها و اعتقاداتش به نظر من درست نیست، ضمن اینکه نظر قبلی ام رو تکرار می کنم ابدا آدم فروتنی نیست، اینکه ازت پوزش خواسته به دلیل بزرگی اشتباهش و نظارتیه که امکانش برای افکار عمومی توسط اینترنت بوجود آمده ... در هرحال این امر چیزی از ارزش کارش کم نمی کنه ... شما و نبوی و هم نسلی هایتان خیلی به نسل ما جوانان در این کشور بدهکارید، آنچه بر ما می رود دلیل خطاهای شماست و هنوز هم با اینکه در ظاهر شعار آزادی بیان می دهید، اما در عمل از آزادی دیگری در استفاده از واژه ها بی تاب میشین! بهتره هیچ کدام نه استاد باشین نه شاگرد ... انسان باشین و به حقوق انسانی هم احترام بذارین، این از هر طنز و کلامی آموزنده تره!

فرهاد March 10, 2005 02:24 PM

سخن عزيز:
جواب آقاي نبوي به شما را خواندم. از طرفي خوشحال شدم و از طرف ديگر ناراحت. خوشحاليم از اين بود که دلخوري ها برطرف ميشود و باز دست در دست هم به نوشتن ادامه خواهيد داد. و اما ناراحتي ام از اين بود که دفعه اول بود که آقاي نبوي از کسي به اين وضع عذر خواهي ميکند. راستش را بخواهيد دلم برايش سوخت.

اما در کل سخن عزيز

براي من مهم نيست که چه کسي و با چه اسمي مقاله مينويسد. مهم نتيجه است.
شجاعت و بزرگي در نتيجه اي است که از مقاله نوشته شده ديگران برداشت ميکنند.
شاد و سر بلند باشيد.
ابراهيم

ابراهيم March 10, 2005 01:52 PM

سلام سخن .

امروز جواب نبوي را خواندم.هم ذوق زده شده بودم هم بغض همراهم بود. نميدانم ،جدا" نميدانم چراما هيچوقت سعي نميكنيم اولويت هاي انتخابهايمان را براي هرچه نزديكتر شدن به اهدافمان ، يكي كنيم . اميدوارم هنوز استاد را استاد بداني سخن عزيز.سالها پيش بود كه بعد از خوندن هر تيتر از روزنامه هاي نو رسيده خوش اسم پر حرارت كه من و دو سه تا از بچه ها رو در پارك ميخكوب به صندلي ميكرد و سخت بعد از خوندن مطالب استاد همگي به اين همه جرات و...
شما هم شجاعي سخن عزيز . مثل استاد كه بود و هست .چه در هنگامي كه ميان بدخواهان صاحب قدرتش بود و چه الان . استاد ظريف است و ريز بين . شوخ است و زبان نيش . آگاه است و صبور و عصبي . عصبي از اينهمه دانستن و نگفتن .از امروز بيشتر و دقيق تر وبلاگت را خواهم خواند . تويي كه سيد نخواست و دوست نداشت كه از دستش رنجيده باشي . پس تو هم از مايي . ايراني ، آزاد ، مرد ...

آرش از جنوب March 10, 2005 01:00 PM

اول:بالاخره سيد پاسخي براي شما پست كرد. معلوم شد كه از دست شما عصباني بوده. بنظر براي يك طنز نويس بزرگ اصلا اين امر پسنديده نيست. چرا كه نشان ميدهد كه قلمش تحت تاثير احساسات آنيش قرار ميگيرد كه بسيار گمراه كننده است.
دوم: در تاييد پاسخ شما به خواننده محترم تان جناب اسكافي بايد عرض نمايم كه سيد خود در مقاله اي كه بعداز بازداشت حنيف مزروعي نوشته بود (اميدوارم كه اشتباه نكرده باشم و در مورد مساله ديگري نبوده باشد) آقاي خامنه اي را تهديد كرده بود كه اگر در مورد آن جوانان بازداشتي به عدالت رفتار نكند او قلمش را بر عليه رهبري بكار انداخت و رهبر را از قدرت قلمش ترسانده بود. او تهديد كرده بود كه پته همه را بر روي آب خواهد ريخت. حنيف آزاد شد كه پدرش از دوستان سيد است. ولي چرا او اين تهديد را براي آزادي آرش سيگارچي و ناصر زرافشان و اكبر گنجي نمي كند. چرا او فقط اصلاح طلبان را ميخواهد به ما بعنوان انسانهاي دمكرات قالب نمايد.
سوم:اشكالي ندارد كه او دوستدار تاجزاده است. ولي اينكه تاجزاده را همسان گنجي خواندن ظلم بي اندازه به گنجي است. تاجزاده در فكر استحكام نظامي است كه اساسش بر مبناي تبعيض است. من خودم مسلمانم (تسليم فقط در برابر خدا) ولي جمهوري اسلامي را اول از همه بخاطر اسلامي بودنش غير دمكراتيك ميدانم چرا كه بي دينان و پيروان ديگر اديان و زنان را از حقوق شهرونديشان از جمله حق اشغال مقامات رهبري سياسي كشور محروم ميكند. گنجي اعلام كرد كه با اين قانون اساسي دمكراسي غير قابل دسترسي است ولي تاجزاده در فكر افزايش مشاركت سياسي دوستان خودش در حاكميت و افزايش سهم خود است.
چهارم: از نظر آقاي نبوي دمكراسي يعني اجازه فعاليت اصلاح طلبان و تلاشهاي تاجزاده براي باز نگهداشتن فضا يعني انتشار روزنامه شرق. پس ديگران چه. كدام عمل آقاي تاجزاده را من بعنوان دمكرات بودن ايشان ميتوانم بعنوان شاهد در پيش نظر بياورم؟ و چرا سيد كه اينهمه از تاجزاده گفته حتي يك نمونه هم نياورده كه دفاع از حقوق همگان و نه فقط اصلاح طلبان را شامل باشد.
پنجم: شوهاي اعترافات تلويزيوني از ايتكارات برادران اصلاح طلب در دهه شصت بوده است. از طرفداران ساده مجاهدين گرفته تا آيت اله شريعتمداري.

آسيدقلي خان March 10, 2005 12:37 PM

Une réponse(à Nabavi) trop disproportionnée ! Pas besoin de se justifier, autant, sur une histoire de pseudonyme. Tout le monde comprend la situation dans laquelle vivent les écrivains en Iran
Bien Cordialement

sirus March 10, 2005 12:33 PM

vaagehan in az zibaatarin va matintarin javaabieh haaei bood ke mishod be kasi daad. va ebraahime nabavi ham be kasi niaaz daasht ke jaaigaahe vaagehish ro behesh neshoon bedeh. .

mehrdad March 10, 2005 08:31 AM

Dar dorani keh passive boodan bozorgtarin moshkel-e ejtema'ii Iran shodeh, lazem ast az mobarezh jooii defaa shavad va man az F.M. Sokhan tashakkor mikonam

March 10, 2005 07:57 AM

این عذر خواهی آقای نبوی من را یائ آن کودکی می اندازد که سر شام قهر کرد و مادرش هم که می دانست بالاخره شامش را خواهد خورد برایش شامی کشید. کودک از زیر چشم نگاهی به بشقاب کرد و گفت: من که نمی خورم، ولی برای هر کسی که می کشید کم است.
حالا آقای نبوی هم عذر خواهی کرده منتهی با شاخ و شانه کشیدن! آنجا که می گوید توهین به تاج زاده! اصلا کجای آن مطلب توهین به تاج زاده بود؟ شاید شما را با نیک آهنگ اشتباه گرفته! اصلا حالم از کلمه "توهین" به هم می خورد. ت.هین به مقدسات! توهین به مقام معظم رهبری! توهین به این! توهین به آن! ای بابا. . .

خیابان شماره 11 March 10, 2005 07:52 AM

لحنت کثيف بود مثل هم پالگي هایت. اگر روزهاي زندان ابراهيم را به يادش مي آوري و لعن اش مي کني ، بايد بداني که يک لحظه زندگي کسي مثل او به همه لحظه هاي به ظاهر خوش و مدرن تو ارزش دارد. تف سر بالاي تو به همه مبارزان است. بگذار بهتر بگويم ، تو در بهترين حالت حتي وقتي با اسم واقعي ات بنويسي ، يک ابراهيم نبوي خواهي شد و نه بيشتر . پست نباش.

شب هشتاد و چهار March 10, 2005 07:02 AM

aval, anche nabavi neveshte bood faghat tohin be shakhse sokhan nabood balke be anboohi az veblog nevisane bi nam tohin karde bood
dovom, alaraghme ozrkhahi ke az tarafe nabavi dar neveshteye jadidash beja amad, natoonest baz ham zabane toohin ra kenar bezare
sevom, defa'e eghragh amize nabavi az tajzade tohin be fahmo sho'oore mardimi hast ke dar chand sale gozashte karhaye oon va doostane digare eslahtalabash ra moshahede kardeand
chaharom, besiari az nesbathaie ke nabavi dar in neveshteye jadid be shakhse sokhan dade dar vaghe sharhe hale khodesh hast

jenabe nabavi
ye kari, dar khoshbinanetarin halat, az rooye nadani kardi va hala khodeto be abo atash mizani ke yejoori mastmalish koni
lotfan bish az in hamesh nazan ke badjoor boosh boland shode

faranak March 10, 2005 06:58 AM

har do doost(aghayeh nabavi va f.m.sokhan) az nazareh ma mohtaram va doost dashtanian. doostan lotfan enteghad ro ba fohsh va naseza eshtebah nagiran va agar enteghadi daran osooli va manteghi ba anha barkhord konan.

just a friend March 10, 2005 05:39 AM

جناب سخن: سلام
البته هم حرفه شما وهم آقای نبوی طنز نویسی است. بااین حال عموما این نوشته ها و حتی پاسخ ها به کرامت انسانی لطمه میزنند. نویسنده که این چنین می نویسد، از قبل قبول این موضوع را کرده است که از نزاکت نویسندگی به دور میباشد. اما جواب دهنده انتخاب دارد بین رفتن به راه او و یا با سکوتش، اقدام به ادب کردن او. اما دراین میان مسائلی بس مهم تر از این حرفها نهفته است.
دوستی نوشته بود که گذشته افراد را باید نادیده گرفت. وبه دلیل آنکه آقای نبوی از گذشته خودشان انتقاد کرده اند دلیل کافی وجوددارد تا گذشته وی به فراموشی سپرده شود. این سخن بسیار به جا و سازنده است. اما ازاین دوست عزیز می پرسم چه وقت و در کجا ایشان گذشته خود را به نقد کشیده است. به نقد کشیدن گذشته خود یعنی تکرارنکردن اعمال ناپسند و غیر اخلاقی و غیر انسانی و.... ایشان و دیگران که بعضا در زندان هم هستند، تمام هم و غم خود را مصرف تاسیس و دوام وقوام استبدادی مخوف کردند. انتقاد از خود این نیست که باهمان لهجه ای که تکریم استبدادمیکردند، اکنون زنده باد آزادی بگویند. انتقاد از خود یعنی تحلیل مکانیزمی که این افراد را برآن داشته بود تا به خدمت قدرت استبدادی درآیند. که لازم می آید در این مسیر دست به افشاگری هائی از خصوصیات و شخصیت خود بزنند. واین کاری است بس مشکل و احتیاج به شهامت و شجاعت فراوانی دارد. آنگاه پس از شناساندن این مکانیزم به انتقاد آن بپردازند. واین فقط برای دادن درس عبرتی که آیندگان از تکرار این اعمال دوری گزینند. در صورتی که گنجی ها و عبدی ها چنین میکردند، ما اکنون شاهد وجود سعید مرتضویها نبودیم. عقیده من اینست که اینها انتقادی اصولی به گذشته خویش ندارند. اختلاف استراتژیکی را نباید با اختلاف ایدئولوژیکی درهم آمیخت. چنانچه همان شرائط ابتدای انقلاب پیش آید، متاسفانه همین آقایان و گروههائی نظیر حزب توده ، همان اعمال را تکرارخواهند کرد.
به نظر من شما باگذشت از خود جواب کوتاهی به آقای نبوی دادید که درخورش است، هرچند وی را ازاین جواب خوش آید. مسائلی هم در مورد (نویسنده خوب، استاد و..) هست که اگر فرصت شد در آینده خواهم نوشت . شادباشید

بینام March 10, 2005 02:54 AM

سخن عزيز
از شما ديگر انتظار نداشتم. منظور استاد از ف م. فلان چيز ديگري بود. از شما هم نام برده بود تا ديگران نگويند که فقط از بيگانه مايع گذاشته.
دلمان را شکستي

ابراهيم March 10, 2005 02:29 AM

befarma jenabe sokhan, inam inhame nazar az tarafe khanandegan
khod ra dar sathe shagerd paiin avardan va digaran ra dar hade ostad bala bordan ke, ke mirase tarikhie mast, hame ja jayez nist
bazi oghat bayad etedale bish az had ra dar neveshtan kenar gozasht ta zamineye bahso nazar az tarafe khanandegan bishtar moyassar shavad

faranak March 10, 2005 01:55 AM

دوست عزيز ، با اسم مستعار نوشتن اشکالي ندارد ، اما وقتي با اسم مستعار مي نويسي بايد استعاره ها را کاملا رعايت کني. حق نداري افشا کني. حق نداري که بخواهي افشا کنند. آري اگر حق ات را گرفتند بنال اما مواظب باش که حق کسي را نخوري. مدتها بود که بحث حاجي ارزون فروش را در وبلاگت پي گرفته بودي به نيتي که من نمي دانم چه بود. بارها خواندم که براساس حدس چرندياتي را به هم بافتي که حاصل درگيريها و تصاوير ذهني و احتمالا خاطرات خاصت بوده است. اينها را کتره اي نمي گويم اگر وقت داشته باشم ريز مطالب مزخرفاتت را در خواهم آورد . فرصت طلبي هم هستي – اصولا من از آدمي که از همه چيز حمايت مي کند مي ترسم، گويي منتظر روزي است که همه از او حمايت کنند- اما همه اينها باعث نمي شود که در مقابل قلمت سر تعظيم فرو نياورم. از آن کتابها اگر يکي را هم خوب خوانده باشي ، مي تواني در مقابل اين جماعت بيسواد و احساسي ، پيش قراول باشي. من فکر مي کنم ابراهيم نبوي دوست داشته باشد که به دست يکي کشته شود و چه کسي بهتر از ديوانه اي مثل خودش. شب دراز است و قلندر بيدار ..

قلندر March 10, 2005 01:46 AM

خواب ديدم آقاي نبوي آمده بود پيش ف.م.سخن و بعد از معذرت خواهي، هر دو داشتن باهم روبوسي مي كردن و يكي به ديگري مي گفت: از اين ببعد قلم هايمان را باهم مثل سر نيزه بطرف رژيم خواهيم گرفت و نه بطرف همديگر.

آقاي نبوي در ادامه گفت از اين ببعد قلم هاي ما "قلم هاي اتحاد اپوزيسون" نام دارند و با اين قلم ها فقط رژيم را نيش مي زنيم. كه يهو نوك تيز قلمش رفت تو چشم من و از خواب پريدم.

حميد March 9, 2005 07:57 PM

سرکار خانم يا جناب آقای اسکافي

- گمان نمي کنم نوشته های آقای نبوی آن قدر پيچيده باشد که نياز به تاويل و مباحث هرمنوتيک داشته باشد. مع هذا راه برای نوشتن با اسم مستعار هميشه باز است و از دو سه ماه پيش نيز وب لاگ های بسيار خوبي با نام مستعار نوشته مي شود که مشخص است نويسندگان آن اهل قلم و مطبوعات هستند و پيش از اين هم احتمالا وب لاگ ِ "علني" داشته اند - يا هنوز هم دارند.

- کجای مطلب آقای نبوی را درست منتقل نکرده ام نمي دانم، اما معنای مستتر کردن توهين در قالب کلمات را خوب مي دانم.

- خلاصه کردن شخصيت نويسندگان بزرگي چون آريانپور و نفيسي و فروزانفر در تشويق شاگردان در يک متن انتقادي که ربطي هم به ادبيات ندارد کاملا طبيعي است. تفصيل رفتار اين اساتيد را با دانش آموزان و دانشجويان شان مي توانيد در کتاب هايي مانند "پژوهشگران معاصر ايران" آقای هوشنگ اتحاد - که اخيرا جلد مربوط به علي دشتي و نصرالله فلسفي آن هم منتشر شده - بخوانيد.

- همه انسان ها نياز به تشويق دارند ولي نويسندگان، بيش از تشويق نياز به انتقاد دارند. نياز به تشويق داشتن، با انتظار ِ تشويق داشتن البته متفاوت است و بنده چنين انتظاری از کسي ندارم و بسيار خوشحال مي شوم به جای تشويق، مورد نقد قرار گيرم. تشويق محرک هر نويسنده ای برای ارائه کار بهتر است ولي زياد شدن آن مي تواند کار را به جای بهتر کردن خراب کند. غرور و تفرعن بلايي است که يکي از عوامل به وجود آورنده ی آن همين تشويق ِ بي انتقاد است و چه نويسندگان و هنرمنداني که به دست هواداران شان به دره ی عميق عُجب سرنگون نشده اند.

- شما درست مي گوييد. بعضي از نوشته ها بي رحمانه به نظر مي آيند اما بي رحمانه نيستند. اتفاقا پشت ظاهر خشن ِ آنها، پر از مهر و دوستي و محبت است؛ پر از عشق و علاقه است. طنز، يک سلاح است؛ سلاحي که مي تواند بسيار خطرناک و مهلک باشد. از اين سلاح بايد با احتياط استفاده کرد. جريان ايرج ميرزا و عارف را لابد مي دانيد.

- در مورد اين نوشته آقای اردلان در زير همين نظرها درست مي گويند. بهتر بود اصلا چيزی نمي نوشتم.

- در مورد تهمت، من اين بخش از نوشته ی نبوی را عينا اينجا کپي مي کنم. گمان نمي کنم تهمتي زده باشم. آقای نبوي و دوستان اصلاح طلب ايشان از خيلي چيزها خبر دارند که مي توانند در اختيار مردم قرار دهند. اين قسمتي از نامه ی آقای نبوي به رئيس قوه قضائيه است: "پس با این شرایط حالا دیگر شما مسوول دانسته های خودتان هستید، هم مسوول دانسته های تان هستید و هم مسوول جان و آزادی کسانی که به شما شکایت آوردند و هم مسوول جان و آزادی آقای ابطحی که این ماجرا را با توافق شما منعکس کرده است. حالا دیگر آبروی قوه قضائیه مهم نیست، آقای مرتضوی چیزی به عنوان آبرو برای قوه قضائیه باقی نگذاشته است، مساله آبروی شخص شماست. و شما هیچ راهی جز برکناری قاضی متخلف ندارید.
پرونده خلافکاری های مرتضوی در دادگاه انتظامی قضات موجود است، می خواهید در نامه دیگری شماره کلاسه و جزئیات پرونده را هم برایتان بنویسم، از داستان سوء استفاده جنسی اش از یک متهم قبل از اینکه به تهران بیاید و رفتارهای خلاف قانون وی در توقیف روزنامه ها در اردیبهشت سال 1379 و خلاف او در مورد پرونده نشریه دانستنیها و خانم فرانه بهزادی و خلاف او در برخورد با شخص آقای شمس الواعظین و خلاف او در ماجرای منجر به قتل در پرونده خانم زهرا کاظمی و خلاف های دیگر او همه و همه معلوم است، بگوئید تا پرونده اش را بیاورند...".

مي ترسم به آقای نبوی بگويم چرا اين شماره کلاسه و جزئيات پرونده و داستان سوءاستفاده ی جنسي مرتضوی و خلاف او در مورد پرونده نشريه دانستنيها و خانم فرانه بهزادی و غيره را به اطلاع مردم نمي رساني، آن وقت ايشان جواب بدهند که پشت نام مستعار نشسته ای، به ما که با نام حقيقي مان مي نويسيم مي گويي "افشا کن"! بنابراين چنين درخواستي را مطرح نمي کنم.

ف.م.سخن March 9, 2005 05:20 PM

نبوي اون موقعي كه ....توي زندان و مي گفت ... يادش رفته....!!!!

اسم مستعار March 9, 2005 04:52 PM

در اين كه شما حق داريد از هر اسمي كه بخواهيد استفاده كنيد من با شما موافقم. اما نبوي حرف ديگري زده بود كه البته با او هم موافق نيستم، او نوشته است كساني كه در خارج هستند و با اسم مستعار عليه كساني كه فعاليت علني مي¬كنند، اعتراض مي¬كنند، بهتر است اوضاع را برعكس كنند، يعني آنها علني كار كنند و نيروهاي داخل با اسم مستعار كار كنند. خب شما هر جا كه باشيد حق داريد اسم مستعار انتخاب كنيد. اما نوشته¬ي شما چند ايراد اساسي دارد: يكم درست مطلب نبوي را منتقل نكرده ايد. دوم شخصيت نويسندگاني چون آريانپور و نفيسي و فروزانفر را در تشويق شاگردان خلاصه كرديد. اصلاً چرا شما انتظار داريد كه ديگران بايد تشويق تان كنند؟ سوم و از همه بدتر اين كه شما تهمت بزرگي به ابراهيم نبوي زده ايد، البته توضيح كافي نداده ايد و من فكر مي كنم شما اسناد كافي در اين زمينه نداريد، اين طور نوشتن شما خيلي بي رحمانه است. دقيق توضيح نمي دهيد تا او به شما جواب بدهد و تليوحاً منظورتان را مي رسانيد. اين شيوه ي همان كساني است كه شما از آنها نالانيد. اميدوارم از صراحتم نرنجيده باشيد.

اسكافي March 9, 2005 03:37 PM

نبوی با تعداد هیت سایتش خیلی حال می کنه! به چهار تا آهنگ قدیمی کویین هم که ترجمه کرده خیلی ناز میکنه! احساس اینکه بلده چهار تا مطلب هم تو اینترنت پابلیش کنه، باعث شده فکر کنه آخر تکنولوژی و علم و راک اند روله! بیخودی در جوابت اینقدر فروتنی کردی، نه تو اونقدر شاگردی نه نبوی اینقدر استاده ... مطالب تو همیشه پاکیزه تر بوده، کیفیت طنزش یکنواخت تر بوده و از توش موج حرص خوردن و عصبی بودن بالا نمی زنه اما مال نبوی دقیقا بر عکسه، بعضی وقتا کاراش عالیه، بعضی وقتا از فرط بی نمکی و عصبی بودن حال به هم زنه! خلاصه نبوی آدم فروتنی نیست، خیلی احساس نبوغ بهش دست داده، در حالیکه واقعا اینطور نیست، بهتره برخورد متفرعنانه اش رو با طرفداراش تو اورکات ببینی، مطمئنم که زبان انگلیسیش هم خیلی ضعیفه یعنی به غیر از فارسی و احتمالا ترکی آذری! زبان دیگه ای بلد نیست، از کامپیوتر هم چیز زیادی حالیسش نیست، خلاصه از هر چیزی یه کم یاد گرفته، حالا فکر می کنه ابو علی سیناست! راستی چرا اینقدر برای افشای اسم سما پافشساری میکنه؟ چرا؟ آقای ف.م.سخن شما شاید یک دهم خواننده ی نبوی رو نداشته باشید، ولی از لحاظ شخصیتی و پر باری با نبوی قابل مقایسه نیستی، من کارهای تو رو همیشه میخونم و لذت می برم چون حرف دل من رو میزنی خیلی بیشتر از نبوی. متاسفم که در فرهنگ ما همیشه آدمای نامردم در زندگی در صدر می نشینن و آدمای شایسته در مرگ قدر می بینن. به کارتون ادامه بدین که مهم کار شماست و این نوشته ی شما هم به قول اخوان، خوب چکی بود از برای موچکی!

فرهاد March 9, 2005 02:11 PM

فکر می کنم نوشتن با نام مستعار هيچ اشکالی ندارد. نکته ای که در نوشته نبوی بود اين است که کسی که برای خود نام مستعار می پسندد نمی تواند از مردم توقع مبارزه علنی داشته باشد. حتی اگر چنين توقعی داشته باشد هم گناهی مرتکب نشده فقط حرف بيهوده زده است.

مستعار March 9, 2005 11:58 AM

اعوذبالله من الشیطان رجیم!!
دوست عزیز
من دارم کم کم به آقایونی که اصرار دارند ما دارندگان اسم مستعار هویت اصلی خودمون را فاش کنیم شک میکنم. اون مرتضوی جز جیگر زده خیلی دلش میخواد این افراد رو بشناسه و این کار را س÷رده بدست بعضی ها.
موفق باشید

ملا حسني در كانادا March 9, 2005 09:15 AM

هر دو در امتحان روشنفکری قبول شدید. و عجب دشمن مشترک را شناختید. و عجب درسی دادید و هنوز هم میدهید به دیگران. هر دو هنر را در نیشگون گرفتن میدانید. من بعنوان نفر سوم نیستم جز عیاری کف بین. هر دو تا ابد ذلیل خواهید ماند. برای کشف دلیلش یک بار دیگر نوشته هایتان را بخوانید. فقط با آمدن پانزده شعبان و ـ تشریف آوردن آقا امام زمان معالجه خواهید شد.

موسی عمید March 9, 2005 05:59 AM

اسم در برابر رسم چیزی نیست که نگران کننده باشد. از مصدُق و گاندی نه شَوَند نامشان بلکه برای کارکردشان ستایش میشود . کارکرد هرکس چون خورشید است که درخشندگییش هر چیزی را براستی مینمایاند. همانگونه که گفتار زیبا در برابر کردار ناپسند و ناهنجار به پشیزی نمی ارزد ! در درازای روزگار ، دژخیمان بسیاری در پس نامهای دهن پُرکن وبزرگ و زیبا پنهان شده اند و جهل مرکُب برخی مردم نادان آنان را بزرگ پنداشته. تنها به چند فرنام بنگرید! آیت الله... ، حجت الاسلام... ، ثقة الاسلام...و نبز نامهایی همچون : جَنُتی ، بهشتی مصباح ، خاتمی ، پهلوی ، صدر ، المعتصم بالله ، بهزاد نبوی ، شمس الواعظین ، مکارم ، مأمون ، امین ، ذوالنور ،ذوالقدر و روح اللُه !! را در نگر بگیرید !
راستی چه روح های بزرگی در پشت این نامهای بسیار زیبا و غلط انداز نهفته بود و یا هست ؟!!
آیا اگر کشوری نابود شود؛ ملُتی محو گردد ؛ میلیونها جوان آلوده شوند ؛ یا حتّی اگر همهء جهان یکسره کُن فیکون شود -در این بندگان خوشنام بد سرشت ، هیچ رگی خواهد جنبید؟!خوشنامانی که میلیونها انسان را برای نام آور شدن خود شان به کام مرگ میکشانند. و در حالیکه بآنها کلید بهشت را میدهند ،خود حاضر به یکدقبقه زودتر مردن نیستند و هنوز بنام نمایندهء خدا ، یا رهبر و یا مغز متفکر وجود خویش را مبارک میشمارند.!! .
پس درود به گمنامان روشنگر که مانند " سر بازان گمنام " بیشترین سهم را در جنگ با دشمن دارند و چیزی نمی خواهند. نه نام ،نه نشان ،نه بزرگداشت . تنها به خوشبختی همنوعانشان که دیگر آدمیان هستند میاندیشند.

ایرانی March 9, 2005 05:52 AM

من فکر میکنم سید خیلی زودتر به همچین پس گردنی نیاز داشت.

محسن March 9, 2005 05:41 AM

Man neveshtehaye shoma ro aksaran mikhonam, hamchenin neveshtehaye Nabavi ra.
Ba khandane enteghade shoma be Neveshteye Nabavi, hagh ra be shoma midaham, be in dalil ke ba dobareh khandane neveshteye Nabavi, barayam moshakhas shod ke bakhshi ke be name shoma eshareh shodeh bod kheyli sabok va bimohtava bod.

Shad o piroz bashid

Paydar March 9, 2005 02:21 AM

pasokhe shoma shayad be nazare khodetan badtarin neveshteye shoma bashad val baraye mane khanande neveshteyi besyar matin boud movaffagh bashid

ziba moghaddam March 9, 2005 01:08 AM

دوست ارجمند ! به پاس قدردانی از565هموطن مسئول که با بیانیه تاریخی خود نشان دادند که ما باید با حفظ مواضع و پرنسیب ها متفقارژیم مذهبی راتحت فشار قرار دهیم.دیگر خیلی بچگانه و جلف است که چپ،راست ،میانه و مذهبی یکدیگر را ریشخند کنند.منظورم اصلابه توجهی به طنز به مفهوم شناخته شده در سطح ملی وبین المللی آن نیست .متاسفانه در سایه «خردمندی » های جمهوری اسلامی خیلی چیزهاو آدمها معانی و نقش واعتبار خود را مقلدانه از سرکوب شدگان به ارث بردهاند.ولی کو تا دوباره به آن فاضلان و هنرمندان فقید ویا مغضوب شده برسیم .به امید گشایش هائی که در دامان مام وطن هشترودیها،عارف ها،نفیسی ها،آریانپورها، صبا ها،شاملو ها،سپهریها،فروغ ها،اخوانها،مصدقها،فروهرها،مختاریها،پوینده ها جوانی برای مردم مابه نغمه ی آزادی و عدالت ادامه دهند.

موضوع به نبوی خلاصه نمیشود.به محضی که دکتر زرافشان در باره نقش انتخابی قانون اساسی و حکومت آتی نوشت نوری زاده از آرشیو خود «سند» بیرون کشید که ایشان(زرافشان)چپ انقلابی در زمان دانشجوئی از فیلم دکتر ژیواگو انتقاد کرده بوده و چه و چه ولی وقتی کلینتون در باره نقش آمیکا علیه دموکراسی در ایران گفت با سانسور و سکوت.نه م نمی خواهییم ند صدائی باشیم.

بهرام March 9, 2005 12:53 AM

ba salam.
man be ghalam shoma ehtram migozarm.v ham be an 6000 hezar jeld ketabetan.
ama ensafan ham nabavi ras migoeid agar ashegid eshtebah mikonid sharab nemikhorid, agar sharab mikhorid eshtebah mikonid asheg mishavid.
man shkhsan nevisande tarso dos nadarm!zemn inke nabavi ro bishtar az shoma dos darm dalilesh in hast ke sharaf eslha talab miarzad be komnistha anham az noe koligarish!taze shoma khili zood az kore dar mirid.pishnahad mikonam mosikk kelasik bishtar ghosh bedid.
mibosametan.elmira

ilmira March 9, 2005 12:47 AM

افرادی مثل نبوی در یک دست مشروب و در دست دیگر قران دارند. از هیچکدام نمیتوانند دل بکنند. "خسن آقا" هم جواب نبوی را در http://hasanagha.blogspot.com/ داده است.

آرمان March 8, 2005 11:21 PM

قبل از هر چیز خسته نباشید. شما گفتین این بدترین نوشته شماست در حالیکه به نظر من بسیار بجابود. باید هر چند وقت یک بار به این افراد یادآوری کرد که شما از همان قاتلین سال 60 هستید، که شما از یاران ینیانگذار این نظام کثیف آخوندی هستید، که شما همان تواب دوم خردادی هستید. آری ف.م.سخن عزیز، گاهی نیاز این افراد هست که یادآوری شوند که چه بوده اند و از کجا آمده اند و با چه خیالی در خارج از کشور زندگی میکنند و وقتی به هر گروه و دسته ای با نیش طنز افترا می بندند، از کجا تغذیه می شوند. آری جون سید ابرام قسم، جون به جونت کنن عزیز تو همون آدم همین رزیم پست صد بشری هستی!!
پیروز و بردوام باشید.

راننده تاکسی March 8, 2005 11:11 PM

You are doing fine and way above a man like Nabavi.
Just keep doing your share and let The PEOPLE be the judge.
Good luck and and write MORE.

Mike Hosseini March 8, 2005 10:20 PM

don't worry try to take it like joke nothing more... try to listen to each other not fight with each other

DJ March 8, 2005 09:46 PM

baba in pesare ba inke dalghake bamazeiiye vali enghad tahvilesh nagirin/ ba in ravesh bish az inke kasi ro maroof kone khodesho matrah mikone/ dar soorati ke daryoozehgare dirooze yeki az jenahaye joomhooriye eslami aslan ghabele in harfa nist/ ye kam khodesho ziyadi tahvil migire va shoolooghesh mikone ;D

nabavi(moteassefane va nagozir March 8, 2005 09:23 PM

ettefaghan bar khalafe nazare khodetan in behtarin neveshteye shoma ta inja boode
man be onvane roo kam koni be in neveshte negah nemikonam, balke anra roshangarane midanam va bahs barangiz
dar zemn agar tavazo va forootani va adab mojebe ketmane haghighat mishe haman behtar ke in mazooriate akhlaghi zire pa gozashte shavad
parde bardashtan az chehreye khaenine be mardom ba tasvie hesabe shakhsi va roo kam koni va gharazvarzi zamin ta aseman tafavot dare
ettefaghan be shoma tosie mikonam ke az in be bad be hamin raveshe begholetan bad neveshtan edame dahid

faranak March 8, 2005 08:57 PM

بسیار عالی بود وبسیار تر کامنت آسيد قلي خان
ممنون همه

حامد March 8, 2005 08:18 PM

بابا بذار نبوی هر چی میخواد بگه. مرتیکه انقلابی!!!

farhad March 8, 2005 07:44 PM

سلام سخن عزیز
آن کامنت بشکه نفت و تنبان و این چیزها کار من بود اشتباهی "ارسال" را زدم قبل از اینکه مشخصاتم را وارد کرده باشم. در ضمن من هم با دوست عزیزی که می گفت آقای نبوی به کمی توجه نیاز داره موافقم. یادتون هست در مورد اون رای گیری کذایی گویا و حزب کمونیست چقدر به تعداد ویزیتور هاش می نازید و "به پشتوانه این ویزیتور ها دولت تعیین میکرد؟"
پاینده باشی

خیابان شماره ۱۱ March 8, 2005 07:16 PM

اول اینکه بعضی کارهای نبوی در حد شاهکاره ... اما، اصلن ظرفیت نداره، مثل خداد عزیزی که یه گل عالی زد به استرالیا و بعد هم که به پول و پله رسید خودش رو باخت، چون اخلاق رو باخت. با کمال پوزش از نبوی، باید بگم که یه کمی عقد ه ای به نظرم میاد ... میدونی خیلی محروم بوده حالا به کانون توجه تبدیل شده، ظرفیتش سوخت! شده ... بسیاری از حرفاش در تضاده با همدیگه ... فکر میکنم یه دلیل دیگه اش هم اینه که تازگیها خیلی سوژه هاش ته کشیده و همه اش داره از مایه میخوره، به همین خاطر یه کمی بفهمی نفهمی به خلاقیت بقیه غبطه میخوره ... اون جریان شریعتمداری که دوستمون این جا اشاره کرده هم خیلی قابل تامله ... مردی که چیزهایی می داند و به مردم نمی گوید چون می خواهد به عنوان حق السکوت ازش استفاده کند ... خلاصه اگر بهش اصلن جواب هم نمی دادی بهتر بود شاید ... نبوی خیلی به توجه نیاز داره، بهترین راه بعضی وقتا در رفتار با این آدما کم توجهیه ... میشه پرس و جو کرد (بدون هیچ قصد توهین) ولی فکر می کنم بچه ی جنوب شهر بوده ...

اردلان March 8, 2005 02:22 PM

سخن جان سلام، ما لرها مثلی داریم که میگوید "خِل دِ مین کور باقله چشه" یعنی آدم چشم چپ توی دسته کورها باقلا چشم است و این حکایت آقای نبوی و امثال اوست. وقتی انقلاب شد بسیاری از اندیشمندان و اهل قلم یا مهاجرت کردند به اجبار یا خانه نشین شدند و یا به زندان افتادند و یا به جرم مفسد و فی الارض اعدامشان کردند. دراجرای این سناریو خیلی از اصلاح طلبان امروزی دست داشتندو خود میدانند که ما میدانیم حتی فیلسوفشان سروش درپاکسازی بسیاری از اساتید شزیف دانشگاه نقش داشته است و معلوم است وقتی میدان خالی شود پهلوان پنبه ها قهرمان میشوند و در همه حوزه ها ترکتازی میکنند. بخاطر دارم یکبار نبوی، حسین شریعتمداری را تهدید کرد که اگر در مورد او بنویسد پته اش را روی آب میریزد، و شگفتا! چون شریعتمداری حزب الهی سابق را میشناخت بعد از آن ساکت شد. جناب نبوی همان خِل است در دسته کورها.

بیلی و من March 8, 2005 01:54 PM

جناب آسيد قلي، با تشکر از نظر شما، قربان ما تازه بعد از تاکيد چند باره بر مرتبه و جاي گاه مان به عنوان "شاگرد"، و تمجيد ِ اوج و ارتفاع "حضرت استاد"، در رديف "شومبول" قرار گرفتيم؛ اگر بر اين جاي گاه و رتبه و کلاس و طبقه تاکيد نمي کرديم احتمال داشت ما را به چيز ديگر سه حرفي مفتخر کنند!

بله خانم دلارام کشميری سکرتر آقای مهندس بيلي بودند ولي خانم گوگوش هم بعد از مدتي به اعضای دفتر جناب مهندس پيوستند. البته شايد من هم به دليل بالا رفتن سن، مثل نبوی در ذهن و رويا گوگوش را ديده باشم، ولي فکر نمي کنم اشتباه کنم.

از دوستان عزیز ديگرم که با نظرهای شان مرا مورد لطف قرار داده اند سپاسگزاری مي کنم و فقط به اين نکته اشاره مي کنم که این نوشته - بدون هيچ اغراقي -، بد ترين نوشته ی زندگي ام بود و اميدوارم ديگر مجبور نشوم اين طور بنويسم.

ف.م.سخن March 8, 2005 01:01 PM

با سلام

اولا منشي مهندس بيلي خانم دلارام كشميري گوينده فوق العاده زيباي تلويزيون آن زمان بودند.( شايد خانم گوگوش هم بودند ولي من حافظه ام قد نميدهد.
دوم: نميدانم سيد چهش شده ولي گويا اخيرا زمان به سالهاي دوران انقلاب فرهنگي برايش برگشته. در نوشته قبل ترش هم از هاشمي هم يه جورهايي به عقيده من جانبداري در باصطلاح سازندگيش ميكرد.
سوم: آقاي سخن، واقعا اين جه رسم زشتي است نزد ما ايرانيان كه اينقدر خودمان را جلوي عده اي كوچيك كنيم. اين چه تحقيري است كه اگر يكي حتي اگر حق استادي داشته باشد ما بايد خودمان جلويش به هزيز ذلت بكشانيم. واقعا بعضي وقتها كه كامنتهاي سايت آقاي بهنود را ميخوانم دلم درد ميگيرد. همان روح مني بهنود بت شكني بهنود و واي به روزي كه بهنود حكم جهادم دهد از آنها به مشام ميرسد و نميدانم كه چرا ايشان آنها را در معرض ديد همگان قرار ميدهد. شايد هم ميدانم. بهرحال ديگه حسابي از اين كلمه استاد و شاگردو اين تواضع و فروتني چاپلوسانه حالم بهم ميخورد
چهارم: ما نميتوانيم آدمها را بخاطر گذشته شان مدام ملامت نماييم اگر آنها خود از آن گذشته نادم باشند. سيد هم چند بار خيلي سخت به گذشته اش تاخته ولي بعد از مدتي ميبيني كه هم چنان دل در گروي فريب بزرگ اصلاح طلبي دارد. او از لاجوردي انتقاد ميكند و او را نسخه بدل رجوي ميخواند ولي از خاتمي كه مداح لاجوردي (در مراسم ترور لاجوردي) است ستايش ميكند.
پنجم: زيبا مينويسد و طنزش را دوست دارم هر چند كه گاه بنظر ميرسد كه يا سفارشي مينويسد و يا اينكه هنوز وفادار به آرمانهاي ايران بر بادده سالهاي دهه 50 و 60 خويش است.

دوستت داريم آقاي سخن. زنده و سر بلند باشيد.

آسيد قلي خان March 8, 2005 12:28 PM

I read Mr Nabavi's article yesterday and was quite upset and surprised by referring to your name and ridiculing you. I want to say to Mr Nabavi, if he is reading this, real or pseudoname does not give you necessarily more or less credit or value;what matters is what you say.It is really childish to think that those writing under real name have more rights or are somehow in the possession of truth. It does not matter to us who Mr Sokhan is, what matters is what he writes and he writes much better than many people around. May be Mr Nabavi's problem is that Mr Sokhan shows these 'reformists' for what they really are: nothing more than a bunch of 'bisharafs.'Or may be Mr Nabavi is just influenced by his own press. This is not a battle of numbers Mr Nabavi, we dont care if you have thousands of readers and FM Sokhan has 10 - it is the quality that matters. Please apologize to Mr Sokhan.
Minoo

Minoo March 8, 2005 09:14 AM

مدتیست طنزنوشته های را می خوانم و لذت می برم. قلم توانا و طنز گزنده ای دارید. نمی دانم چرا بعضی ها حساسیت بیمارگونه ای به اسم مستعار دیگران دارند. آن هم در مورد نویسندگان کشوری که در آن یک نویسنده به جرم نوشتن دو تا مقاله و انجام یک مصاحبه به 14 سال زندان محکوم می شود و قبل از آن هم تعداد بی شماری فقط به جرم اندیشیدن و نوشتن در داخل و خارج کشور ترور شدند. حالا اگر این حساسیت را مامور اطلاعات و امنیت نشان می داد عجیب نبود چون بالاخره کارش جاسوسی و خبرچینی است. ولی آنکه ادعای نویسندگی و روشنفکری چرا؟ شاید درد اصلی شان فرهنگ تقدس گرایی است که عده ای را خارج از حوزه ی انتقاد می داند و هرگونه اعتراض و انتقادی را به خصوص در قالب طنز اهانتی به ساحت مقدس شان می شمارد، که آن هم از جانب یک طنز نویس عجیب است.

به هر حال امیدوارم شما هم چنان به کارتان ادامه دهید و همیشه موفق باشید.

Mehrdad March 8, 2005 08:58 AM

چرا ایرانی جماعت تا تنبانش دوتا می شود و هیتش به 5000 می رسد یا بشکه نفتش به 50 دلار می رسد دیگر خدا را بنده نیست؟
احسنت به شما که در نهایت متانت و وقار پاسخی نیکو و درخور دادید. مرحبا!

March 8, 2005 08:12 AM

آقاى ف.م سخن عزيز، ظاهراً آقاى نبوى از چند جا عصبانى است يا شايد هم سنشان به «پنجاه» رسيده است! نمى دانم. ضمناً‌ يادتان هست که آن روز که «امروز» شده بوديم، همين ابراهيم نبوى برايمان چه پپسى ها که باز نکرد و با ابتهاج براى کيهانيها نوشت «پشت هزاران اسم پنهان ميشويم و با شما مبارزه مى کنيم.» امروز که از تاجزاده که ناگفته هاى انتخابات مجلس ششم را براى خود نگه داشته تا راست راست بگردد و ديگران را به خاطر ايشان زندانى کنند، انتقادى بشود، آن تعابير زشتى که تنها در ميدان ميوه و تره بار شوش مى توان آن را يافت به ما نثار مى شود. به هر حال ايام خوبى برايتان آرزومندم و شفاى عاجل نبوى را از خداوند منان خواهانم. جسارتاً بنده هم چند خطى در وبلاگ خود نوشته ام. با تقديم احترام

س.ع.دشمن شناس March 8, 2005 07:41 AM

dast marizad, besiar aali bood. faghat agar lotf konid va dar morede shakhse rahman hatefi va ghatelanash tozih dahid mamnoon khaham shod. in no efshagariha masaleye shakhsi nist va marboot be omoome mardom va jame'e mibashad
har che bishtar neghab az chehreye karihe bazi afrad bardarid khedmatist ke be mellate khodetan kardeid
dar zemn jenabe shombool inja ra ba tavileie ke azash biroon oomadi eshtebah gerefti

faranak March 8, 2005 05:33 AM

خوشم آمد !!! بازي خوبي با نبوي اين يار ديرنت آغاز کرده اي. پس تو شاگردي و نورسيده اي و هنوز استاد نشده اي و شش هزار جلد کتاب داري که بخواني و هنوز مويز نشده اي و از اين جور چيزها هان.. کاش به جاي اينهمه يک ذره شرف داشتي. خالي نبند ابوالفضل خان. تف تو روت.

شمبول March 8, 2005 04:27 AM