July 05, 2005

توضيحي کوتاه در باره ي "وب لاگ ها و زبان فارسي"

به سلامتي و ميمنت سلسله مقالات "وب لاگ ها و زبان فارسي" به شماره ي 10 رسيد و من اين پيوستگي را مديون احمدي نژاد و مرتضوي هستم که با سونامي هاي شان فرصتي براي انديشيدن فراهم آوردند!

اما چيزي که مرا متاسف مي کند اين است که تا کنون نقد جامعي بر اين مقالات دريافت نکرده ام. وقتي نقدي دريافت نمي شود نويسنده گمان مي برد در هوا مي نويسد و نوشته اش اثري بر کسي نمي نهد. من البته مايل نيستم دوستان ِ صاحب نظر، خود را مجبور به نوشتن نقد ببينند ولي بي خبري از نظر ايشان، انگيزه ام را براي نفوذ در عمق مسائل کم تر مي کند.

به هر حال اين راهي است که پيمودن آن را شروع کرده ام و تا جايي که بتوانم و خوانندگان بخواهند آن را ادامه مي دهم. اگر هم فايده اي براي کسي در آن نبينم مسير را عوض مي کنم و کار را به شيوه ي ديگري پي مي گيرم.

sokhan July 5, 2005 02:53 PM
نظرات

سخن جان
خواستم برایت جمله معروف معروفی را پست کنم که در میانه را خودت ان را به تحریر در آوردی.از آن کامل تر چه می توانم بگویم؟جامعه ای که هنوز به عشیره اولویت می دهد در برابر رای خود،حالا حالا ها کار دارد.اما وبلاگیدن ،به نظرم مسیر درست تری ست،کم هزینه است(همان طور که اشاره کردی)فرصت فکر کردن را می دهد(در قبال بحث کردن در تاکسی) و خلاف آن چه می گویی زبان جدیدی نیست،نگارش جدیدی ست،به گمانم.
وبلاگ این فرصت را فراهم می آورد که کوتاه ترین راه را که از اتفاق،زبان مردم کوی و برزن است،به کار گیریم ،تا مثلاً به مردم بفهمانیم چرا با تقسیم فقر،کسی خوشبخت نمی شود.یک سوی دیگر قضیه برای وبلاگ نویسان است،که به دلیل بالیدن در فرهنگ بومی به شدت آلودمان،هنوز راه طولانی دارند تا مدرن شدن.اما همین وبلاگ فرصتی فراهم می کند تا تمرین روابط مدرن را بکنند:تبعیض جنسیتی را کنار بگذارند و اصل را بر برائت دانند.

Daniel July 6, 2005 02:11 PM

سخن عزيز
به نظر من كار و ايده جالبيست و من مرتبا آنها را دنبال ميكنم. البته من نه صاحب نظرم و نه ميتوانم نقد جامعي بر آثارتان بنويسم و فقط ميخواستم بگويم كه مطمئن باشيد آثارتان توسط خوانندگانتان دنبال ميشود و همگي از آن لذت خواهند برد.
موفق باشيد: آرش

July 6, 2005 11:53 AM

جناب ساروج
منطق و نوع کلامت من را ياد مربی امور تربيتی دبيرستانمان مياندازد. تو يا وابستگی خاصی به اين حکومت داری و يا آدم دگمی هستی. اصلا از کدام استقلال حرف ميزنی؟ يک زلزله در بم آمد و بخاطر بی کفايتی اين آقايان مردم بدبخت حتی به کمک مراکش هم نيازمند شدند چه برسه به غرب و آمريکا.
اگر هم منظورت از استقلال عدم دخالت در امور سياسی مملکت است که خدمتت عرض کنم که سالها ار زمان عقبی، چون تاريخ مصرف اين حرفها ديگه گذشته.
همون بهتر که شمشيرت را از عقب ببندی.

faranak July 5, 2005 08:19 PM

دوست گرامی سخن، کاملاً درست میگویید که نقد نکردن دست و دل نویسنده را از ادامه با رغبت باز میدارد. اما این فقط در مورد شما صادق نیست، منهم زمانی بر نوشته ای از شما نقدی نوشتم و حتی آمدم و تقاضا کردم که مشتاقم نظرتان را بدانم، اما شما بیش از آن گرفتار بودید که لطفی دوستانه کنید و مرا در یافتن خطاهایم یاری رسانید. خوب آیا تصور میکنید برای من که مشتاق گفتگو هستم رغبتی دوباره میمیاند؟

بهرام July 5, 2005 07:54 PM

با سلام به همه دوستان علاقمند به وضعيت بحرانی آقای گنجی و زرافشان و.... می توان با يک حرکت همگاني يعنی طرح دعاوی فردی به کميساريای عالی دفاع از حقوق بشر سازمان ملل اين سازمان را مجبور به دخالت در مساله فوق نمود اگر نگرانی از بابت شناخته شدن داريد می توانيد ايميل های خودرا با کد ۱۳۰۵ محرمانه کنيد.

بينش July 5, 2005 05:55 PM

اقا یا خانم ف.م.سخن با سلام

من بار ها مطالب شما را در گویا و دیگر سایتهاخوانده ام و چون اختلاف عقیده
زیادی با نوشته های شما دارم دنبال فرصتی بودم تا شمشیر را از رو ببندم
کلنجار با من با کل نظامه که شما از ریشه با ان مخالفید و دفاع مشروط من از
کل نظام تا زمانیکه استقلالش را از غرب و امریکا حفظ کند ادامه خواهد داشت
این گوی و این میدان

Sarooj July 5, 2005 04:48 PM

شراب هر چه کهنه تر بشه گیراییش بیشتر میشه.

گاو مقدس July 5, 2005 04:23 PM