June 29, 2007

کسی چيزی نگفت

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

sokhan June 29, 2007 06:06 AM
نظرات

من وقتی مطلبی را می خونم در مورد نویسنده فکر می کنم. در دنیای مجازی فقط باید از روز نوشته ها دید که طرف مقابل کیست.
من فکر می کنم ف.م. سخن دکتر باشد و در حدود پنجاه سال داشته باشد. حال می خواستم بگم شما که دکترید و باید درد ما و دارویش را بدانید. یهودی های زمان هیتلر اگر صداشون در نمی امد شاید به این خاطر بود که در اقلیت بودند ولی ما ایرانی های جان بلب رسیده که در اقلیت نیستیم پس چرا اتفاقی نمی افتد؟
شاید باید دید که ما چه دردمونه و ما کی و چی هستیم!
آیا ما انسانیم؟ پرنده ایم؟ چرنده ایم و یا چیزی دیگر؟
بنظر من ما همه گوسفندیم. گوسفندانی که در بیابان خدا رها شده ایم بدون چوپان. ولی تا دلت بخواد تو گله خودمون بز داریم. و معمولا اگر چوپان نباشد بز رهبری گله را به عهده می گیرد.
حالا چوپان ها کجا هستند؟ چوپانها فرسنگها از گله دور شدند چون آنها با هم نزدیک به سی سال در مورد هدایت گله اختلاف داشتند. آنها سالها بحث کردند، جلسه گذاشتند تو سر هم زدند ولی با گذشت این همه سال نتوانستند با هم اتحاد کنند. در این مدت هم بزها گله را با خود بردند و بزودی به دره عمیقی میرسند که اگر بزها گله را به آنجا هدایت کنند، دیگر نجات آنها مشکل خواهد شد.
حالا هم چوپانها سوار بر الاقهای خود هر کدام از راهی به سوی گله در حر کتند ولی به گوسفندان نمی رسند. تازه اگر هم چوپانها یکی یکی به گله برسند ممکن است گوسفندها با گذشت این همه سال آنها را نشناسند و وقتی بزها چوپانها را با شاخ می زنند گوسندی به کمک آنها نشتابد.

خوب حالا راه چیست و چاره چیست تا چوپانها باهم کنار بیان و وقتی با هم به گله رسیدند گوسفندها آنها را بشناسند و راه خود را از بزها جدا کنند و به چوپانها بپیوندند؟
یکی میگفت باید سیمرغ پر قدرتی بیاید و چوپانها را باهم آشتی دهد و آنها را سوار بر بالهای پر قدرت خود کرده و با سرعت زیاد و به همراه هدایایی از یونجه تازه بسوی گوسفندان هدایت کند.

حمید June 30, 2007 01:01 AM

سلام بر شما
آرزویمان این است که دیگر بگوییم، و فقط بله قربان گو نباشیم. به ما در سوئد سر بزنید.
شاد و خرم باشید.

بابک فرهمند June 29, 2007 06:47 AM