November 01, 2009

نامه به محضر مبارک حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی

دیدم مسیح علی نژاد فراخوان داده برای نوشتن نامه ی انتقادی به رهبری. به یاد اولین طنزنوشته ای که دقیقاً 6 سال پیش در خبرنامه ی گویا منتشر کردم افتادم که اتفاقا نامه ای بود به محضر مبارک رهبری! این طنزنوشته با آن که نویسنده اش مستعار و ناشناخته بود، در آن زمان طبق شمارنده ی خبرنامه بیش از 6000 کلیک داشت که نشان می داد خوانندگان زیادی منتظرند کسی از زبان آن ها خطاب به مقام معظم چیزی بنویسد و آن ها حرف دل شان را از زبان او بشنوند. متن نامه بسیار طولانی بود، برای این که من یک سینه سخن و گلایه و نظر داشتم و صفحه ی اینترنت نامحدود بود و من می توانستم به اندازه ای که حرف داشتم بگویم و بنویسم آن هم بدون سانسور. امروز که به آن نامه -که نوعی مانیفست بود- نگاه می کنم، تقریبا همان حرف هایی ست که امروز می زنم و می زنیم و نظرم چندان تغییری نکرده. فقط نامه بیش از حد طولانی و احتمالا خسته کننده است که امروز آن را اندکی کوتاه می کنم و در این جا می آورم تا هم یادآور خاطره ای باشد،هم بچه های سبز امروز که آن روز اکثرا دانش آموز بودند ببینند اعتراض و انتقاد منطقی و بدون بددهنی به خامنه ای چیز جدیدی نیست و از گذشته سابقه داشته (مثال روشن و دردناک اش نامه ی تاریخی زنده یاد سعیدی سیرجانی که سر بر راه آن گذاشت).

***

یکشنبه 4 آبان 1382

نامه به محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي

محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي
با عرض سلام و تحيت از اينکه مصدع اوقات شريف مي شوم پيشاپيش عذر مي خواهم اما قربانت گردم، چاره اي ندارم! مي دانم هر که براي حضرتعالي نامه نوشته، حتي اگر پيرمرد شصت هفتاد ساله بوده توسط سربازان گمنام امام زمان به دادگاه هاي انقلاب دلالت شده و مي دانم نوشتن نامه به شما چه مصيبت هايي مي تواند براي نويسنده به بار آورد چون حتي شنيدن نام دادگاه انقلاب و بازداشتگاه سپاه، و به ياد آوردن قيافه بازجوهاي بسيار مهرباني چون برادر تفتازاني و آملي خود عين مصيبت است اما چه کنم که تنها نوشتن و گفتن مي دانم و اهل تير و تفنگ بازي نيستم. به قول مهندس در دادگاه زمان شاه، شايد ما آخرين گروهي باشيم که اين گونه با شما سخن مي گوئيم...

والله بنده اصلا دلم نمي خواهد مثل خواهر محترم، همسر مرحوم مغفور سعيد امامي، کليد "آن يکي اتاق" را بگيرم و توسط برادران "بالانس" شوم؛ اما از طرف ديگر مي بينم هيچ کس در اين مملکت ِ هر کي به هر کي، قدرت انجام کاري را ندارد الا شخص حضرت عالي. نمي دانم. شايد شما هم از همين برادران به نوعي واهمه داريد که در مقابل اين همه بلائي که به سر ملت مي آورند ساکت و صامت نشسته ايد. شايد از شما هم مانند برادر عبدي يا برادر بهزاد نبوي عکس گرفته اند و نوار تهيه کرده اند اما هر چه هست فعلا ما فکر مي کنيم که اهرم هاي قدرت در دست جنابعالي است و شخص شما مي تواند منشا اثري باشد.[...]

ما در مملکت اسلام در مانده ايم که براي که نامه بنويسيم. شما که مانند امپراطوران سابق چين شده ايد و کسي جرئت نمي کند حتي اسم شريف تان را بر زبان بياورد. درست مانند "صد دام" يزيدِ تکريتي ِعفلقي ِکافر ديروز و برادر مجاهد ِمبارز صدام حسين امروز که مردم عراق از او اصلا حرف نمي زدند و به جاي او مثلا درخت خانه شان را نفرين مي کردند. الان هم که دوستان و رفقا اکثرا در خارج جمع هستند، در اينجا هم مي ترسند اسم شما را به زبان بياورند و يقه آن سيد درمانده، سيد خندان، رئيس جمهور محبوب و محجوب، خاتمي عزيز را مي گيرند. حال امروز ما براي اينکه گريبان آن سيد درمانده را از دست مردم برهانيم و خودمان را هم از دست انتقادات جواناني که دم به دم مي نويسند شما طرفداري نظام را مي کنيد نجات دهيم ريسک مي کنيم و بالانس و آچارکشي حاج آقا تفتازاني را به جان مي خريم و مستقيما براي شخص حضرتعالي نامه مي نويسيم.

حضرت آيت الله!
مي دانم که شما عادت داريد هميشه موضوع را برايتان آن قدر بپيچانند که نه گوينده خود بفهمد که چه مي گويد نه شما بفهميد که طرف چه مي خواهد. اما اين بنده چون نمي خواهم وقت حضرتتان را زياد بگيرم همين اول کار مي روم سر اصل مطلب و لب کلام را خدمتتان مي گويم:
قربان! ما شما را نمي خواهيم!

من مي توانم مثل خانم بيضائي و مثل خيلي ديگر از روشنفکران مان بگويم: ملت شما را نمي خواهند! اما چون ملت را يک مجموعه بسيار بزرگ و بسيار پيچيده دور از دسترس مي دانم، کوتاه مي آيم و همين جمع کوچکي را که مثلا اخبار گويا را مي خوانند و عقايدشان را مي نويسند در نظر مي گيرم و از قول خودم و آنان مي گويم که : ما شما را نمي خواهيم! البته با جمع و تفريق کردن تعداد کساني که آن "نه" بزرگ را در دو خرداد گفتند و بعدها به تدريج دست از حضور در انتخابات برداشتند مي توانيد بفهميد که آيا ملت شما را مي خواهد يا نه؛ اما ما فعلا دست از سر ملت بر مي داريم و از قول خودمان حرف مي زنيم.

ما براي آن که کار شما و کار خود را راحت کنيم پيشنهاد مي کنيم مثل رهبران کمونيست نيکاراگوئه، خودتان مثل بچه آدم از ناظران بين المللي دعوت کنيد که صندوق و دستگاه هاي راي گيري شان را با خودشان بياورند و مردم بدون ترس و لرز و نگراني از تقلب به حکومت فعلي شما آري يا نه بگويند. اگر گفتند آري که خب خوش به حالتان! مثل قهرمانان پيروز به دنيا بگويئد که بفرمائيد! ديديد گفتيم مردم ما را مي خواهند! و ناظران را به خانه هايشان بر گردانيد. ما نيز به خاطر مردم دست از سر شما بر مي داريم، وشما هم ما را به عنوان مجازات بفرستيد برويم کوره هاي اتمي بوشهر را تميز کنيم. با آن جمعيتي که ما در زنجان ديديم که نزديک بود ماشين حامل شما را سر دست ببرند، من اگر جاي شما بودم با اطمينان خاطر مي گفتم همين فردا، آقاي کارتر با نمايندگان منتخب خودش به تهران يا زنجان بيايد و در حضور ناظران بي طرف بين المللي رفراندوم انجام شود و مطمئن مي بودم که حتما اکثريت مردم مرا انتخاب خواهند کرد، و اين انتخاب مشت محکم که چه عرض کنم لگد محکمي مي بود به آمريکاي جهانخوار. اما نمي دانم چه کاسه اي زير نيم کاسه است که شما اين جمعيت را مي بينيد و باز به رفراندوم تن نمي دهيد. حقيقتش ما هم مانده ايم. اگر اکثريت جمعيت نظر به شما دارند پس آن راي دوم خرداد از کجا آمد؟

حال فرض بگيريم که همين آدم هاي عجيب غريب دم دمي مزاج که ماشين شما را سر دست گرفته بودند، زد به سرشان و گفتند نه! آن وقت قول مي دهيم برايتان بليط سفر به سوريه يا فلسطين يا لبنان يا نجف اشرف را تهيه کنيم و شما را بفرستيم برويد آنجا درس حوزه را گرم کنيد. همان کاري که امام گفت آقاي منتظري بکند. من نمي دانم شيره کُنار چيست که دکتر نوري زاده مي گويد شما به آن علاقه داريد اما اگر آن چيزي است که حدس مي زنم، قول مي دهيم شده از طريق حامد کرزاي سفارش بدهيم برايتان به جائي که مي رويد بفرستند تا زياد اذيت نشويد و جبران محبتي را که در سالهاي آخر عمر به شهريار شاعر کرديد بدين نحو کرده باشيم. چند نوار سه تار عبادي را هم خدمتتان پشت نويس و تقديم مي کنيم تا ايام بازنشستگي تان را با شنيدن آنها با عشق و حال بگذرانيد. اگر هم بخواهيد شما را مي فرستيم در امان يا دمشق به صدام بپيونديد و با ذکر گذشته ها و خاطرات جنگ، ايام خوش گذشته را مرور کنيد و همراه با شيخ بهرماني ماجراهاي کاهو سکنجبين خوردنتان را در سنگرها براي هم تعريف کنيد و عکس هائي را که با چفيه در جبهه گرفته ايد به هم نشان دهيد. با آقاي خاتمي هم مثل الصحاف کاري نخواهيم داشت و او را به کتابخانه ملي مي فرستيم تا کتاب هاي بي صدا را سامان دهد و مدتي را به تمدد اعصاب بگذراند. طفلي اين چند وقت خيلي خسته شد. آقاي هاشمي شاهرودي را هم به کشورش ديپورت مي کنيم تا حاکم آمريکائي عراق در موردش تصميم بگيرد. اميرکبير دوران را هم اگر با شما همراه نشود مي فرستيم به دهشان تا بابت پولهائي که او و مافياي اقتصادي اش بالا کشيدند زمين بيل بزند. روزنامه شرق نوشته بود در ايران چهار انگشت يک سارق نگون بخت را که چهارميليون تومان دزديده بود قطع کردند. در مقايسه با چنين مجازاتي من نمي دانم شيخ بهرماني چقدر بايد بيل بزند که حسابش تسويه شود!

قربان! بياييد مانند ياروزلسکي در لهستان عمل کنيد و نگذاريد بلائي که بر سر چائوشسکو آمد بر سر شما بيايد.

خيلي از ما مسلمان و مذهبي هستيم اما حکومت مذهبي و اسلامي نمي خواهيم! ما مي خواهيم سياست از مذهب جدا باشد و هر کدام کار خودش را بکند. در قرون وسطي چون مسيح گفته بود خون کسي را نبايد به زمين ريخت، مردم بدبخت را زنده زنده در آتش انداختند و کباب کردند و آيندگان را از هر چه مسيح و مسيحيت بود بيزار کردند. در قرن حاضر برادران طالبان، به نام سنت محمد، مردم بي نواي افغانستان را به خاک و خون کشاندند و لعن ابدي براي خود خريدند. باز در همين سال ها حکومت شيعي تحت رهبري جنابعالي پوستي از مردم کند که تا چند ده سال احتمالا چهره مخدوش شده مذهب تشيع در ايران ترميم نخواهد شد، و پدرجد دکتر هم که بيايد و راجع به تشيع علوي و تشيع صفوي بگويد کسي گوش نخواهد کرد. بنابراين به خاطر حفظ شريعت و دين هم که شده، دست از سر حکومت مذهبي برداريد.

حضرتعالي با سواد و معلوماتي که داريد تعجب مي کنم که چطور دستور نمي دهيد برادران يک دستگاه کامپيوتر برايتان بخرند و از طريق يکي از شرکت هاي کامپيوتري ِ برادران لاريجاني يک خط اينترنت بگيريد ببينيد مرد و زن و پير و جوان در وب لاگ ها و چت روم ها به شما چه ها که نمي گويند. دلتان را خوش کرده ايد به اخبار کيهان و همشهري و چند نظري که مردم در قسمت مردمي در باره تعاوني ها و وزارت آموزش و پرورش و قيمت مرغ و تخم مرغ مي دهند. [...]

قربان! ملتي که من مي شناسم رفتارش چيزي شبيه به شتر است! به قول مرحوم هويدا هر بلائي که سر ملت بياوريم هيچ نمي گويد و سکوت مي کند! اما آن خدا بيامرز با تمام دانش و سوادش، آن طرف کار را نديده بود و کار دست خودش داد. به شتر يک ذره خوراک بدهيد و اندکي آب، با نجابت و آرامش برايتان يک صبح تا شب راه مي رود و خم به ابرو نمي آورد. درلحظه استراحت به شما خيره مي شود و به خاطر کمي خوراک و آب و کارسختي که ازش کشيده ايد هيچ واکنشي نشان نمي دهد. اما واي به روزي که جان شتر به لب برسد و از کوره در برود! مي بينيد با دهان کف کرده و خشمي غير قابل مهار، شما را دنبال مي کند و تا شما را با دندان نگيرد و تکه و پاره نکند دست از سرتان بر نمي دارد. آنجا ديگر نه خوراک اثر دارد، نه آب، نه آواز هدي، نه دست نوازش و نه هيچ چيز ديگر. نگذاريد ملت به اين نقطه برسد و بلائي را که بر سر شاه و نخست وزير آورد بر سر شما بياورد. بارها اين وضع پيش آمده و گمان بر آن بوده که ملت طاقت از دست داده و به نقطه انفجار رسيده است؛ اما اين طور نبوده و جريانات اعتراضي به ضرب و زور عوامل حزب الله سرکوب شده؛ اما مطمئن باشيد اين نقطه اوج نبوده است. نقطه اوج را هيچ کس، حتي کارکشته ترين سياست مداران نمي توانند پيش بيني کنند. در زمان شاه ده ها موضوع پيش آمد؛ جز صداي اعتراض عادي چيزي شنيده نشد. در دانشگاه هاي آن زمان هم – همان موقع که شما سه تار مي زديد و روضه مي خوانديد - به مناسبت هاي مختلف تظاهرات و جنجال مي شد، ولي اين تظاهرات و جنجال ها هم از نظر اعليحضرت همايوني اهميتي نداشت و گارد شهرباني با آن لباس ها و کلاه کاسک هاي سرمه اي مخوف آنها را به راحتي سرکوب مي کرد. اما ناگهان به خاطر يک مقاله، که سر عصبانيت شاه نسبت به آيت الله خميني نوشته شد، و اصلا معلوم نبود چند نفر آن را خوانده اند کل مملکت به آتش کشيده شد. شماهم يک روز مي بينيد که خدمتکارتان دم در اتاق خواب تان ايستاده و مي خواهد که شما پيژامه تان را بپوشيد و بيرون بياييد تا خبر بدي بهتان بدهد. مثل زلزله اي که در يک روز آرام و عادي دنيا را زير و رو مي کند.

جناب رهبر!
اين توصيه هاي من به خاطر شخص شما نيست چرا که شما مسئول هستيد و بايد به خاطر آنچه در ايام حکومت تان رخ داده پاسخ گو باشيد. جناب رئيس جمهور، رئيس قوه قضائيه، رئيس مجلس همه و همه بايد به مردم پاسخگو باشند و اگر کسي کوتاهي کرده باشد بايد مجازات شود. توصيه من به شما به عنوان يک شهروند کاملا معمولي ايراني از آن روست که براي کشورم آرامش مي خواهم. نمي خواهم فرزندان ايران زمين با انقلاب خونين ديگري ده بيست سال را در تنش و درگيري بگذرانند. نمي خواهم دوباره جماعتي به نام خلق فلان و خلق بهمان به عنوان استقلال خواهي، در صدد تکه تکه کردن اين سرزمين بر آيد و براي حفظ خاک و تماميت ارضي، خون مردم به زمين ريخته شود. نمي خواهم جرياناتي که در طول سال هاي اوليه انقلاب رخ داد و به کشته شدن و قتل عام صدها نفر انجاميد تکرار شود. نمي خواهم دوباره گروه هاي تندروي اسلامي و غير اسلامي اينبار به نام خلق و با لباس سبز و روسري هاي قرمز، خون عده ي ديگري را بر زمين بريزند و از کشته پشته بسازند و کسي مانند ماه تابان را به عنوان رئيس جمهور مادام العمر به ما تحميل کنند.

من به عنوان يک نفر ايراني مي خواهم به تمام مخالفان حکومت حاضر پيشنهاد کنم که طرح قانون اساسي آتي را کلا بر اساس مفاد حقوق بشر بنويسند. مجازات مرگ را کلا بردارند. هيچ کس تحت هيچ شرايط و به هيچ بهانه اي شکنجه نشود. جنايتکارترين جنايتکاران نيز بعد از افتادن به چنگال قانون حقوق انساني شان رعايت شود. جنايتکارترين جنايتکاران نيز در دادگاه بي طرف محاکمه و مطابق قانون مجازات شوند. شايد در اين صورت بسياري از عاملان حکومت شما بتوانند از دست جوانان عاصي نجات پيدا کنند و در زندان و از پشت ميله ها پيشرفت و بهروزي مردم را به چشم ببينند و به حال خود و کارهائي که در زمان زمامداري شان کردند تاسف بخورند. الان اگر زندان اوين فرهنگستان است فردا مي شود حوزه علميه قم و مسلما به دوستان بد نمي گذرد! هر چه باشد از گوانتانامو بهتر است! به حسين درخشان ماموريت مي دهيم که براي شان در زندان، شبکه کامپيوتري و اينترنتي درست کند و سايت هاي آموزنده را نشان دهد و به گروه "ديو" هم مي گوئيم گاه گداري در حياط زندان براي شان کنسرت اجرا کند که هنگام گذراندن محکوميت ِ چند بار حبس ابد، حوصله شان سر نرود!

حضرت خامنه اي!
ما اگر در راي گيري ها شرکت کرديم اميد نداشتيم که کارها درست شود؛ ما آگاهانه ميان بد و بدتر، بد را انتخاب کرديم؛ ميان خاتمي خندان و نوري گريان، اولي را انتخاب کرديم. شما هم اينقدر شعور داريد که اين را بفهميد. اما اين راي گيري ها و انتخاب کردن ها و هياهو ها به شکل مهوعي تبديل به موش و گربه بازي و بازي دادن خلق خدا شده است. ما انتظار نداشتيم جناب رئيس جمهور خاتمي، ايران را بهشت کند. هر چند در اوايل، سر و صدائي که با انتخاب ايشان به پا شد - و بيشتر هياهوي وااسلاماي مخالفان ايشان و جنجال هاي ساخته حاج سعيد امامي بود - اين اميد را در دل جوانان و حتي برخي پيران زنده کرد، اما با گذشت زمان ثابت شد که نه ايشان، نه مجلس اصلاحات، نه شوراي شهر، و نه هيچ کس ديگر در چارچوب اين کشور و اين قانون اساسي و اين نظام حکومتي قادر به انجام کاري نيست. تمام اين اميد ها و آرزوها هم تقصير بابک داد و آيت الله خزعلي بود!

قانون اساسي فعلي ايران مثل رماني شده که هر کس آمده يک فصل از آن را به ميل خود تغيير داده و به شکلي که خواسته نوشته است. اکنون اين قانون نه سر دارد و نه ته! هر چند در گذشته هم ده ها مورد در اين قانون بود که مي شد با آن به راحتي حق مردم را تضييع کرد. به هر طريق اين قانون اساسي بايد کلا عوض شود. اگر در رفراندوم مردمي راي نياورديد و شما و زير دستان تان گذاشتيد که مردم بدون درگيري به حکومت مورد نظرشان برسند اين قانون نيز مي تواند در آرامش نوشته و به مفاد آن به صورت قانوني عمل شود. کاري که در چند کشور کمونيستي هم صورت گرفت و مرحله گذار، با کمترين خون و خونريزي به انجام رسيد. شما که کمتر از ياروزلسکي نيستيد. به قول خانم بيضائي اين بار به کمتر از اين رضايت نمي دهيم و در انتخاباتي که هيچ فايده اي براي ملت ندارد شرکت نمي کنيم. مي گذاريم که دوستان شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام خوشحال و راضي باشند و از اين که حال مردم را گرفتند بشکن بزنند و مجلسي هماهنگ با خودشان تشکيل دهند. کار از اين کارها گذشته و انقلابي ترين مجالس هم با قوانين فعلي و وتوي شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام و در نهايت راي خود جنابعالي - که نمونه اش را در مسئله مطبوعات ديديم که به يک عتاب شما مجلس کاسه کوزه اش را جمع کرد - نخواهد توانست قدمي در جهت مصالح ملت بردارد.

جناب خامنه اي!
شايد آنچه که مي نويسم بيشتر به يک آرزوي دور و دست نيافتني و يک طنز بامزه و خنده دار شبيه باشد، اما شما که ادعا مي کنيد مرد خدائيد بگذاريد مردم، فردا که از خواب بر مي خيزند ببينند معجزه اي رخ داده و دعاهاي شان بدون خون ريزي مستجاب شده است! بگذاريد اول صبحي صداي آقاي حياتي را بشنويم که در تلويزيون مي گويد: " اين صداي حکومت جديد ايران است!" البته ما همين چند سال پيش به ضرب و زور آمريکائي ها و به قيمت از دست رفتن مسافران يک هواپيماي مسافربري و يکي دو سکوي نفتي و نوشيدن جام زهر چند مني چنين معجزه اي را ديده ايم و شاهد بوده ايم که جنگ جنگ تا پيروزي و جنگ جنگ تا رفع فتنه، چطور بدون به پيروزي رسيدن و بدون رفع فتنه به پايان رسيد. شاهد بوده ايم جنگي که ممکن بود بيست سي سال هم طول بکشد در عرض يک شبانه روز با اعلام پذيرش قرار داد سازمان ملل خاتمه يافت و ما هم بزرگوارانه، بي آن که ديناري خسارت بگيريم پي کار خودمان رفتيم. مثل آب خوردن از خون هزاران جوان گذشتيم و هزار ميليارد دلار ناقابل از کيسه خليفه بخشيديم! بگذاريد اين بار بدون حضور آمريکائي ها چنين معجزه اي رخ دهد.

مردم ما مثل کساني که مي خواستند آمريکا را در نوردند کارواني را به دست شما سپردند تا آنها را به سر منزل مقصود برسانيد. برادر! نتوانستيد! مردم ايران را از همه چيز و همه کس عقب انداختيد. آنها را به خاطر ندانم کاري هاي خود با خطرهاي بزرگ و کوچک رو به رو کرديد. مردم تا اينجاي کار با شما آمدند اما اکنون مي خواهند کارشان را خودشان به دست بگيرند. فراموش نکنيد، رهبري ارث پدري تان نبوده، که اگر بود آسيد هادي هم بايد سهمي مي برد! اين وظيفه اي بوده که مردم در اختيارتان گذاشته اند و همان ها اگر بخواهند، انجام اين وظيفه را به کس ديگر مي سپارند. از شما مي خواهيم اگر اين خواست اکثريت مردم باشد، در مقابل آن مقاومت نکنيد.

والسلام.
ف.م.سخن
آلمان

sokhan November 1, 2009 02:23 AM
نظرات

زنده باشی آقای سخن عزیز.
مخلصیم به شدت و حدت.

به نظرم این​​طور نیست که برادران دارند چوب در آستین ملت می​​کنند و رهبر هیچ نمی​​گوید. برادران به جز امر و تصمیم خود رهبر هرگز جرات چنین رفتاری نمی​​داشتند. به نظرم این نامه باید به برادران نوشته می​​شد که نکنید آقا ... دستورات رهبر را اجر نکنید بالام جان.

همیشه در چنین مواردی تصویر آن کارمند دون​​پایه​​ی ساواک رو به یاد می​​آرم که در ایام انقلاب از درختی آویزان شده بود با چوبی کلفت که از یک طرف شکم فرو رفته و از طرف دیگرش در آمده بود. به نظرم کارمند ساواک رشت بود.

باز هم زنده باشی سخن عزیز.

***

ممنون ام هاله ی عزیز. خوشحالم که خبری از شما گرفتم. دیگر مثل گذشته نمی نویسید. امیدوارم هر جا که هستید و هر کار که می کنید شاد و سلامت باشید. سخن

هاله November 1, 2009 10:47 AM

سخن شیر سخن, در بالاترین لینک دادم:
http://balatarin.com/permlink/2009/10/31/1821596
صد شماره گی کشکولت هم بر همه اهالی وبلاگستان مبارک باشه.

***

ممنون ام زیتون جان. لطف کردید. خوشحالم که هم چنان پر انرژی و فعال در عرصه ی اینترنت حضور دارید و به رغم گرفتاری ها نوشته ها را دنبال می کنید. برای شما تندرستی و شادی آرزومندم. سخن

زیتون November 1, 2009 04:27 AM