December 31, 2009

پدر، مادر، شما متهمید (نوشته ای خواندنی از نغمهء ناجور و نظر من در باره ی این نوشته)

ف. م. سخن عزیز، پیشاپیش تلخی قلمم را به حلاوت سخن خود ببخشید.

پدر! مادر! شما متهمید!

پدر، مادر، خطاهای خود را به حساب جبر تاریخ نگذارید. ما را با خود قیاس نکنید.

این قیاسی منصفانه نیست. ما نیز چون شما خواهان تغییر هستیم. اما این تنها شباهت ما با شماست. شما پادشاهی را از اریکۀ قدرت به زیر کشیدید و قدیسی را بجایش بر تخت سلطنت نشاندید. می گوئید این قدیس گفته بود کاری به کار حکومت ندارد، به قم می رود و زمام امور را بدست ملیون می دهد؟ چه خوشباور بودید. قدیس شما که سال ها پیش از آنکه سحرتان کند در کتاب حکومت اسلامی هر آنچه را که باور داشت به رشتۀ تحریر درآورده بود. بله، می شد خواند، اما شما چرا نخواندید؟ براستی نتوانستید یا نخواستید که بخوانید؟ شما چرا چشمان خود را بر تجربۀ تاریخ بستید و حکومت را به مذهب و مذهب را به سیاست آلودید؟ شما چرا کافر شدید و جز خداوند سبحان کس دیگری را مقدس و عاری از خطا پنداشتید؟ خداوند از کی تا حالا انتخاب نمایندۀ خود را به بندگانش واگذار کرده است؟ شما از چه رو چنین حقی را برای خود متصور شدید؟
پدر، مادر، اتهام شما انتخاب شماست.
قانون اساسی مشروطیت، با وجود تغییرات بعدی، اختیارات شاه را تا حدود زیادی محدود کرده بود. مشکل شما این بود که شاه به قانون اساسی عمل نمی کرد. اما مشکل ما اختیارات بی حد و حصریست که شما به واسطۀ رأی دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی به رهبر داده اید. شما ولی فقیه را در چنان جایگاهی نشاندید که یاوه سرائی هایش در حکم فصل الخطاب است و حکم حکومتی اش بالاتر از هر قانون. 10 سال بعد از آن نیز کار را یکسره کردید؛ بر اختیاراتش افزودید و بر ولایتش مهر مطلقه زدید. به خیابان ها ریختید، خون دادید و حنجره دریدید، تا عنان اختیار خود را گله وار به دست شبانی ماردوش بسپارید که نه به شما، که به هیچ مقامی پاسخگو نبود. حاصل اندیشۀ شما این بود. انتخاب شما این بود.
پدر، مادر، شما جوگیر شدید.
ما اما جوگیر نشدیم. آنچه که ما را به خیابان می کشاند هیجان نیست، شور نیست. نشان دادن قدرت فردی و جمعی به حکومت نیست. قدرت نمائی نیست. خسته تر از آنیم که در پی قدرت نمائی باشیم. از آنچه نسل شما بر سرمان آورده است خسته شده ایم. ما خسته ایم. از این روست که در پی تغییریم.
ما را خس و خاشاک نامیدند، به ما دروغ گفتند، به شعورمان توهین کردند، خنده را از لبانمان دزدیدند. زمانی هم که فغان از این رمۀ رنجور برآمد، در آخور را بستند و طویله را به آتش کشیدند. قلم هایمان را شکستند و صدایمان را خفه کردند که مبادا ضجه هایمان گوش فلک را کر کند. صدها شهید خود را هزاران گفتید و جهانیان باور کردند. کشته گان ما را اما شامگاهان به مسلخ بردند و سحرگاهان خونشان را از آسفالت خیابان ها شستند.
شما سینما آتش زدید و گفتید که حکومت کرد، اکنون نیز حکومت مسجد و قرآن و تصویر قدیسی خودساخته را به آتش میکشد و میگوید که ما کردیم. ما را اوباش و اغتشاشگر می خوانند، عامل بیگانه و بازیچۀ دست امپریالیسم پوسیدۀ جهانی می نامند.
اگر آن شاه خودکامه صدای انقلاب شما را شنید، ولی امر مسلمین جهان و نایب برحق امام زمان، ضجه های ما را نشنید.

اما آنچه که بیش از همه ما را از شما متمایز می سازد، این است که ما قدیس نمی خواهیم. سرانجام روزی دیو را از خانۀ خود بیرون خواهیم راند، اما چشم براه هیچ فرشته ای نیستیم. قهرمانی افسانه ای نمیخواهیم که هاله ای از تقدس احاطه اش کرده باشد. ما عنان اراده و اندیشۀ خویش را بدستان بی کفایت هیچ کس نخواهیم سپرد و از خطاهای خود کرده تبرا نخواهیم جست. بر خلاف شما آنقدر شهامت داریم که مسئولیت خطاهایمان را بپذیرم. می دانیم که جزء خود منجی و ناجی دیگری نداریم. محبوب خود را در ماه و حاجت خود را در چاه نمی جوئیم. ما عملکرد رهبران خود را با شعورمان می سنجیم. تشخیص خوب و بد، زیان و مصلحت خود را به دیگری واگذار نمی کنیم.
موسوی را اگر سکوت کند خائن می دانیم. پا را اگر کج بگذارد همچون اسلافش به فراموشخانۀ تاریخش می سپاریم. ما دنباله رو نیستیم. خود را در قید و بند هیچ ایدئولوژی و مکتبی گرفتار نمی کنیم. ارزش های ما بر خلاف شما مکتبی نیستند، انسانی هستند.
ما ولی نمی خواهیم، شاه و سلطان و رهبر و پیشوا نمی خواهیم، ما شبان نمی خواهیم.
پس خود را با ما قیاس نکنید.

پدر، مادر، شما را می بخشیم، اما آنچه را که بر سرمان آورده اید فراموش نمی کنیم.


نغمۀ ناجور


***

نغمه ی عزیز، من در قلم شما تلخی نمی بینم. حقایقی ست که بر قلم شما جاری شده، اما با فیلتری که ده ها عامل زمانی و مکانی و فرهنگی و تاریخی را حذف کرده و گناه اشتباهات را تنها به گردنِ پدران و مادران انداخته است.

همیشه می گوییم اگر به گذشته باز می گشتیم فلان کار و بهمان کار را نمی کردیم. این را بر اساس نتایجی که امروز از کارهای گذشته مان گرفته ایم می گوییم. وقتی آرزو می کنیم به گذشته باز گردیم، به معنای آن است که کاش با "دانستن نتایج امروز" به گذشته باز گردیم و نه این که فیلم زندگی مان، با تمام جزئیات اش به گذشته "ریوایند" شود و تجربه هایمان به همان اندازه ی قدیم باش. اگر کل فیلم به عقب برگردد، مطمئن باشید همه ی ما همان کاری را خواهیم کرد که در آن زمان کرده ایم! هیچ چیز عوض نخواهد شد. اثبات این امر بسیارساده است: کدام یک از ما وقتی "امروز" و "همین الان" تصمیم می گیریم برای "تغییر حکومت" به خیابان برویم، به این موضوع فکر می کنیم که این بیرون رفتن و راه پیمایی ما چه عارضه ای در "سی سال بعد" خواهد داشت؟ گیرم فکر کنیم؛ چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ مگر یک شطرنج باز ماهر تا چند حرکت بعد را می تواند پیش بینی کند؟ و تازه پیش بینی کرد، بالاخره یکی از این دو شطرنج باز که خیلی هم فکر کرده است و با استراتژی کار را پیش بُرده، "شکست می خورد". آری شکست می خورد چون عواملی در کار می آید که "نه در اثر بازی او" که "در اثر بازی طرف مقابل" شکل می گیرد و عمل می کند. و این تازه میان "دو نفر" و دو "عامل" اتفاق می افتد. شما این دو نفر را به یک نفر خودتان، سی میلیون جمعیت، صد نفر اعضای حکومت، یک نفر رهبر، یک سیستم بسته و عواملی از این قبیل افزایش دهید، ببینید کار فکر کردن و تصمیم درست گرفتن چقدر دشوار می شود.

نیز در نظر بگیرید که توده ی انقلاب کننده در سال 57 شطرنج باز ماهر نبود. شطرنج باز آماتور و جوانی بود که "همین طوری" و بدون فکر و استراتژی و دانش فنی بازی می کرد. گناهی هم نداشت. مردم عادی مثل ما که نقش مان در انقلاب به اندازه ی دو سه راهپیمایی بود که رفتیم و دو سه شعاری بود که دادیم قرار نیست شطرنج بازانی در حد کارپف و کاسپارف باشند.

نغمه ی عزیز، از نوشته ی زیبا و کلام شیوای تان بسیار لذت بُردم. امیدوارم از نوشته های دیگرتان ما را بهره مند کنید.

با تشکر. سخن

sokhan December 31, 2009 06:11 PM
نظرات

Tamam-e shoma azizan hagh ra neveshteh-id. Amma bar-rooyeham, bandeh hagh ra kami bishtar beh Naghme-ye aziz midaham; kafe-ye tarazu ra ghadri beh jaaneb-eh ishan miguiram. Bandeh niz tey-yeh selseleh maghalati dar Kayan-e chaap-e Landan(saalha pish; hodood-e 1984/85)bar yek mored eshareh va ta-akid-e vizheh kardam va aan "dar khedmat ya khianat-eh saraan/roshanfekran" bood. nasl-eh(ya baleghineh) 57 yaghinan beh khater mi-avarad maghalati hmanandeh, faghat mahz-e nemooneh, maghaleyeh sakht tah-yij konandeh-ye jenab Haj-Seyyed Javadi ra, baa titri besyar dorosht, keh; Mikhahand mra beh mosalsal bebendand.! Ya ghabl az inha, bevizheh dahe-ye chehel va neveshtehaye tiz va hayajan bar-anguiz-e(jornalistic vali nah ghadri elmi/jaame-eh shenasaneh) yeh jenab-e Aal Ahmad va gheyreh.Ya tarjomeh va chaap-e dorooghbaafi-haa-yeh mozdoori biganeh hamchon Fred Haliday; keh masalan paadeshah-eh mamlekat faghat baa commisionhayeh yek-miliard-dolari razi va khoshhal ast. Baari, rahbaran/roshanfekran va ostokhandarhaye maa mitavanestand ba omghi bishtar va didi kami amightar va realismi bishtar raah bar-e maa mardom-e aadi boodeh bashand. Ba sepas va arezooyeh movafaghiyat baraye jonbeshe mardom-e maa.Baashad keh indaf-eh yaghinan baaz binim yaar-e ashena(i.e. Azadi)ra--beh gofteyeh Haafez-e bozorg va azizeman-- Sam) )

***

با سپاس از شما. سخن

Sam January 3, 2010 07:53 AM

دوست عزیزم، امیرجان
متأسفانه نحوۀ گزینش واژگانتان به گونه ای نیست که در من رغبتی به پاسخگوئی ایجاد کند. تنها به مختصری بسنده میکنم؛ من نه در دفاع از قانون اساسی مشروطه سخنی گفتم، نه در مذمت آن تغییر اساسی که نسل شما خواهانش بود، که البته هر دو جای بحث دارد. پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی را نیز مورد نکوهش قرار ندادم، چرا باید چنین کنم؟ نسل شما که به این پیش نویس رأی نداده بود. نسل شما به آن قانون اساسی رأی داد که ولایت فقیه را در خود داشت.
باز تکرار میکنم قانون اساسی مشروطه در مقایسه با قانون اساسی فعلی که هیچ حد و حصری برای ولایت امر و امامت امت قائل نیست، اختیارات مقام سلطنت را تا حدود زیادی محدود میکرد. از همین روست که بر خلاف شما بر این باورم که قانون اساسی زمان مشروطه با وجود آنکه سه بار توسط مجلس مؤسسان دستخوش تغییرات اساسی شد، هزارن بار از قانون اساسی جمهوری اسلامی بهتر بود.
دوست عزیزم،
ایراد من به انتخاب نسل شما بود. به راهی که نسل شما برای این تغییر برگزید. به شیفتگی کورکورانه، به خشونت عنان گسیخته، به ایدئولوژی و مکتب گرایی تان، به تقدیس هر آنچه که شایستۀ تقبیح بود.
در پایان از شما دوست عزیز دعوت میکنم که در صورت تمایل باری دیگر نوشتۀ مرا مطالعه فرمائید. – و اینبار با دقتی مضاعف و به دور از پیش داوری های معمول که متأسفانه آفتی شده است در میان ما جماعت. اگر هم مایل نیستید، که هیچ ...
موفق باشید.
نغمۀ ناجور

نغمۀ ناجور January 2, 2010 04:10 PM

شما ظاهرا زیاد در بند درستی پیش فرض هاتون نیستید. دوست عزیز قانون اساسی مشروطیت رو رضاخان و بعدش پسرشون به دفعات جراحی کرده بودند.
چنان از قانون اساسی زمان شاه حرف زدید و دهنتون آب افتاده که من به راحتی حدس می زنم حتی یک بندش هم در خاطرتون نیست.
متاسفم که این کاخ آرزوهاتون رو باید خراب کنم. اون قانون اساسی از این قانون فعلی هم بدتر بود. اعلیحضرت هر غلطی رو که می خواستند می کردند (و طبق تغییراتی که توی قانون داده بودند کاملا موجه هم بود) و بعد هم مجلس شورای ملی ککش هم نمی گزید. قدرتی نداشت. بعدها هم که سنا رو اضافه کرده بودند و سناتورهای انتصابی
اون حرفی رو که شما شنیدی که شاه باید سلطنت کنه نه حکومت اون فقط با یک تغییر اساسی توی قانون اساسی مشروطیت ممکن بود که اون رو هم نه اعلیحضرت و نه کس دیگه ای زیر بارش نمی رفت. همون اواخر که ایشون صدای انقلاب ملت رو شنیده بودند هم حرف تغییر قانون اساسی نبود. ایشون شورای سلطنت تشکیل دادند تا بعدها پسرشون تشریف بیارند و روز از نو و روزی از نو.
راهی به جز یک تغییر اساسی نمونده بود. قانون اساسی رژیم فعلی هم اگر به پیش نویس مراجعه کنید بسیار مترقی بود. یک مشت تندرو نادان توی مجلس خبرگان قانون اساسی بندهای اون قانون رو تغییر دادند و نتیجه این شد. نه اثری از ولایت درش بود نه این چیزهای من درآوردی دیگه. مدتها هم در مطبوعات رویش بحث شد.

امیر January 2, 2010 09:44 AM

سخن گرامی،

چند روز پیش، دیگرنوشته شمارا با مضمون پاسخ حاضر به نغمهء ناجور، خواندم وخواستم نظرم را درباره آن ابراز کنم که شور بختانه فرصتی دست نداد. کوتاه سخن آنکه با پاسخهای شما درباره رویداد 57 هم موافقم وهم موافق نیستم. اینکه میگوئید از ماهیت افکار خمینی بی اطلاع بودید، شاید بتواند دلیل موجهی باشد. ولی اینکه بگوئید رهبران سیاسی هم از کنه افکار این مردک بی اطلاع بودند، با نظرشمامخالفم. حال عرض میکنم چرا. چندی قبل در وبسایت رادیو زمانه مناظره ای بین اینجانب وچند تن از حامیان آقای بنی صدر وبنظرم حتی خود ایشان، درگرفت. جریان از این قرار بود که آقای بنی صدر اظهار کرده بودند که طی اقامت خمینی در پاریس، پیش از هر مصاحبه مطبوعاتی خمینی، ایشان از قبل آقا راآماده میکرده وتعلیم میداده که به خبرنگاران چه بگوید وچه نگوید ومهار میکرده وی را که به یکباره در مصاحبه هایش بند را آب نداده ورسوائی به بار نیاورد. به زبان ساده، دوشاب را بجای دوغ به خورد جامعه جهانی ومردم میداده یا رنگ وروغن مردمی به چهره هیولای 1400 ساله میزده. بعد هم راجع به محتوای افکار خمینی که درکتاب ولایت فقیه ابراز شده وترجمه آن به فرانسه توسط همسر آقای بنی صدر انجام گرفته بود، اظهار بی اطلاعی میکردند. آیا شما این نوع اظهارات را دروغ وتوطئه نمی نامید؟ بعد میرویم سراغ آقایان مهندس بازرگان رهبر نهضت آزادی و دکتر سنجابی رهبر جبهه ملی که به درگاه آقا در نوفل لوشاتو مشرف شده وبا بوسه بردستان شیخی زیر درخت سیب نشسته،اظهار عبودیت واطاعت کردند. از آن سو، رهبران حزب توده و مجاهدین خلق وچریکها هم که به حمایت از آقا برخاستند. خب، اعضاء این احزاب وسازمانهای سیاسی هم به تبعیت از رهبرانشان، دنباله روی آنان شدند. آیا شما می توانید ثابت کنید که کلیه آن رهبران کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی را نخوانده بودند؟ مسلمست که خوانده بودند. درآن میان، روشنفکری چون دکتر مصطفی رحیمی به صدا درآمد ودر مقاله ای مفصل در مجله فردوسی، کتاب ولایت فقیه را جزء به جزء مورد بررسی قرار داده وبه همه خاطر نشان کرد که دنباله روی از خمینی وآخوندها چه عواقب وخیمی در پی دارد.

سخن عزیز،

حکومت شاه اجازه فعالیت به مخالفین نمیداد. مطبوعات و روزنامه ها وغیره زیر سانسور بودند ولذا مردم آگاهی چندانی نسبت به خمینی وآخوندها نداشتند. ولی رهبران سیاسی پیش گفته خمینی را بخوبی می شناختند و بطور حتم از افکار او آگاه بودند. تا بازرگان از ÷اریس برگشت، یکی از دوستان عضو نهضت آزادی به من گفت « بازرگان به ما خیانت کرد.»
کوتاه سخن آنکه رهبران سیاسی آن زمان مردم ومملکت را به این آتش انداختند. حالامدتیست که آقای سحابی ویزدی ودیگران بخیال اینکه مردم از اعمال گذشته اینان بی خبرند، حالا مدافع حقوق وآزادیهای مردم شده اند. حالا مدتیست که چپهای به راه راست هدایت شده که زیر علم اتحاد جمهوریخواهان دارند سینه میزنند، از خواب سی ساله بیدارومدافع حقوق مردم شده اند. آری، مردم عادی در آن دوران مسئول روی کار آوردن هیولای خون آشام جمهوری اسلامی نبودند. آنانی که مسئول کشاندن مردم به این ورطه هولناک بودند، همانهائی هستند که در بالا شرحشان رفت. اکنون، عده ای از آنان رخت از این دنیا بربسته اند ولی هنوز عده زیادی از آنان در قید حیاتند وهنوزهم که هنوزه دست از سر این مردم درمانده وبی پناه برنمیدارند.

***

آقای کبیری عزیز، با تشکر از نظر شما، این که واقعا کدام یک از فعالان سیاسی در سال پنجاه و هفت به طور دقیق از آن چه آقای خمینی نوشته و یا گفته بود با خبر بودند و می توانستند بر اساس آگاهی خود تصمیم درست و به موقع اتخاذ کنند و آن تصمیم را در عمل و در جامعه به نتیجه برسانند می تواند به عنوان سوال مطرح شود و از خانم ها و آقایان فعال و موثر در انقلاب 57 این مورد به طور مشخص پرسیده شود.

به هر حال، اگر هم آگاهی در مورد نیّات آقای خمینی وجود داشت، امکان عرضه ی آن نبود (گاهی فراموش می کنیم که در دهه ی پنجاه، رسانه های کاغذی با چه کندی و محدودیتی منتشر می شدند و به دست خواهندگان و خوانندگان می رسیدند).

برای شاه و دستگاه تبلیغاتی او هم اصولا کسی به نام آقای خمینی وجود نداشت که بخواهد در ردّ نظرات غیر قابل قبول او طرحی به رسانه ها ارائه دهد. اگر هم ارائه می داد، نتیجه اش همان می شد که در هنگام انتشار مقاله ی ارتجاع سرخ و سیاه دیدیم. دستگاه تبلیغاتی شاه آن قدر دروغ گفته بود که اهل فرهنگ راست او را هم باور نمی کردند (عین همین نگاهی که اهل فرهنگ امروز به تبلیغات حکومت اسلامی دارند). شاه در مصاحبه اش با اٌلیویه وَرَن که در کتابی به نام شیر و خورشید منتشر شد (و ترجمه ی همین کتاب هم -اگر اشتباه نکنم- از کتابفروشی ها جمع شد(در این مورد اصلا مطمئن نیستم و فقط شنیده ای را به خاطر دارم)- باری او در این مصاحبه اصلا خمینی را کسی حساب نمی کرد و او را آدمی می دانست که فقط عده ای تروریست او را می شناسند، و حتی مرجعیت شیعه را هم بعد از مرگ "رهبر مذهبی که در نجف اقامت داشت" زیر سوال می بُرد و تمام شده می نامید.

با چنین وضع و اوضاعی تک و توک نوشته و اظهار نظر در باره ی آقای خمینی نمی توانست تاثیری بر اذهان بگذارد. بعد هم که در اثر حرکت مردم، نشریات با آزادی منتشر شد، شورِ انقلابی چنان چشم ها را کور کرده بود که کسی به واقعیت های موجود در مقالات منتشر شده در نقد آقای خمینی توجه نمی کرد و نویسنده را مامور ساواک و وابسته به دربار می نامید.

باری. امیدواریم این نکته نیز که واقعا کدام یک از فعالان سیاسی از ماهیت آقای خمینی اطلاع کامل داشتند و به رغم این آگاهی صرفا به خاطر حمایت از توده ی مردم دنباله روی او شدند در تاریخ مشخص شود. با سپاس. سخن

علی کبیری January 1, 2010 11:44 AM

بخشی از نوشته تونو توی گویا خوندم می خواستم کامنت بذارم جا نداشت اینه که براتون اینجا می نویسم.

حرفم اینه که آیا مردم دنبال خمینی راه افتادند چون حرفهای خوب می زد یا مردم چیزهای خوب می خواستند و به راه افتادند و بعد هم خمینی رو جلو انداختند؟ بعبارت دیگه اگر خمینی اون حرفهای خوبو اونم آخرهای انقلاب تو پاریس نزده بود انقلاب نمی شد؟

سی ساله که سلطنت طلب ها برای تحقیر کردن مردم ما دارن می گن خمینی وعده ی نفت و آب مجانی داد مردم هم دنبالش راه افتادند. فرصت طلب هایی هم که هیچ وقت توی انقلاب نبودند اما بعد از انقلاب خودشونو جلو انداختند و خوردند هم همین حرف احمقانه رو بشکل دیگه ایی تکرار می کنند. اونا می گن امام قیام کرد ماهم دنبالش راه افتادیم. شما دیگه چرا این حرفو می زنید؟

***

با سپاس، در مورد عوامل موثر در وقوع انقلاب 57 می توان به اندازه ی چند رساله مطلب نوشت. آن چه شما به آن اشاره کرده اید درست است، ولی عوامل دیگری نیز در این جا نقش داشته اند که به تدریج در کتب تاریخی مربوط به آن دوران مشخص و معین می گردد. تاریخ انقلاب هنوز تاریخ نزدیکی ست و باید کمی از آن دورتر شد تا بهتر بتوان نمای کلی آن را دید و بررسی کرد. فعلا جزئیات، در حال ثبت و جمع آوری ست و شاید بتوان در یکی دو دهه ی دیگر مجموعه این عوامل را یک جا جمع و نظر جامعی در این باره ابراز کرد. اگر اشتباه نکنم شش هفت سال پیش در خبرنامه ی گویا در باره ی تاثیر روشنفکران بر انقلاب 57 و بخصوص تاثیر کتب و نظرات دکتر علی شریعتی مطالبی نوشتم که اگر لینک آن ها را در آینده پیدا کنم برایتان خواهم نوشت. در آن مقالات به همین مسائل مورد نظر شما از زاویه ی دیگری اشاره شده است. موفق باشید. سخن

January 1, 2010 11:11 AM

درباره پدر و مادر شما متهمید،
این یکی از بهترین مقالاتی بود که درباره شکاف دو نسل خوانده بودم. من هم از نسل قبل شاکی هستم اما فکر می کنم پختگی نسل ما (اگر دچار توهم نباشیم) تا حدود زیادی ناشی از آزمون و خطای نسل های قبلی از جمله پدر و مادرهایمان است که خود نیز در آتش آن خطا سوختند.
ارادتمند

***

با تشکر از اظهار نظر شما. ذیل نظر نق نقو به نکاتی اشاره کرده ام که به آن چه شما نوشته اید نیز مربوط می شود. برای جلوگیری از تکرار لطف کنید در صورت تمایل آن را بخوانید. با سپاس سخن.

January 1, 2010 07:53 AM

سخن عزیز،
بگذار فرض کنیم که آنچه نغمه ی ناجور گفته بی برو برگرد و دربست درست است ومو لای درزش نمی رود. ما هم که به ده زبان عذر آن تقصیرهارا خواسته ایم.
امید من این است که نسل نغمه ها اشتباهات مارا تکرار نکند.

***

ممنون نق نقوی عزیز از نظرتان. ذکر تمام مصیبتی که بر ما و کشور ما رفت فقط از همین روست که اشتباهات مان را تکرار نکنیم. می گویم "نکنیم" و این فعل را به صورت جمع صرف می کنم که هم نسل جوان امروز و هم نسل خود ما را در بر بگیرد. موضوع این است که نسل خود ما کم فراموشکار نیست. ببینید نویسندگان قدیمی و فعالان سیاسی که از پیش از انقلاب تا کنون فعالیت داشته اند چگونه خود را به دست امواج جنبش سبز سپرده اند. به جای این که مسیر را مشخص کنند و ناراستی ها را گوشزد کنند و جلوی عیب و ایرادها را بگیرند و بر اساس تجربه ای که دارند به نقد معایب بپردازند، تنها به مدح مشغول اند. اتفاقا بچه های نسل جوان بسیار خوب بر احساساتی که می تواند هر کسی را از خود بی خود کند عنان زده اند. شما ملاحظه کنید، وقتی بچه ها گروهی مامور نیروی انتظامی را محاصره می کنند، و همان ماموران جلوی چشم آنان با اسلحه ی گرم سر یکی از تظاهر کنندگان را متلاشی می کنند، با خودداری و عقل جلوی تکه پاره شدن آن سربازان را می گیرند. به همین ترتیب عدم پیروی کورکورانه و دربست از کسانی ست که رهبری جنبش سبز را در حال حاضر بر عهده دارند. اینها همه نشانه ی رشد و تاثیر سخنان و مطالبی ست که در مذمت خشونت و یا بت سازی از شخصیت های سیاسی گفته و نوشته شده است. نشانه ی تسلط منطق و خرد در بدنه جامعه ی جوان و تحصیل کرده ی ماست. همه ی این ها باعث افتخار است. باعث سربلندی ست. و ما آن چه می گوییم برای جلوگیری از رشد احساساتی ست که گاه در خود ما نیز می جوشد و می خروشد ولی در نهایت ما را به بیراهه می کشد.

سال نو میلادی را به شما تبریک می گویم و امیدوارم سال جدید سالی همراه با تندرستی و موفقیت برای شما باشد. سخن

NeghNeghoo January 1, 2010 06:20 AM