April 28, 2010

برای بلاگری که زندانی بودنش چون نامش مستعار شده (مطلبی از مجتبی سمیع نژاد)

babakKhoramdin.jpg

اگر از کلاسیک‌های وبلاگ‌ستان پارسی باشی و وبلاگ‌نویسی و وبلاگستان پارسی را زنده‌گی کرده باشی و کار هر روزه‌ات درد و دل با خواننده‌های‌ات باشد و قدیمی‌های این وبلاگ‌ستان نوستالوژی‌ات باشند، آن وقت است که نام «بابک خرمدین» در ذهن‌ات دوره‌یی از ساخته شدن، پرداخته شدن، قوام یافتن را طی کرده است، دوره‌یی که با نام مستعارنویسی آغاز شد و این نام بخشی از زنده‌گی شد. آن‌چنان که من «مدیار» شدم، دیگری «زیتون» شد و یکی دیگر «هاله» و یک دیگر…

بابک خرمدین ساخته شده، پرداخته شد، قوام یافته و حالا دیگر زندانی گمنام شده بند ۲ الف زندان اوین، چند ماهی است که دوره‌یی را طی می‌کند که هر وبلاگ‌نویس مستعارنویسی با دوران طلایی اسبتداد امروزی به انتظارش نشسته است و یا از آن بیم و هراسی دارد…

بابک خرمدین کله‌شق و احساساتی که با معیارهای مدنی وبلاگ‌نویسی سر ناسازگاری داشت و بیش‌تر وبلاگ‌نویسی چریکی و شلوغ را دوست داشت، حالا در یک گوشه‌ی از آن چهار گوشه‌ی ممکن نشسته است و سر به در می‌کوبد و به در کوفتنش کسی پاسخ نمی گوید. آخر آن‌ها چه می‌فهمند…

حالا بابک درست ۱۴۳ روز است که در بازداشت به سر می‌برد، همان‌جا که اهرمن لانه دارد و آلاله می‌روید. حالا درست ۱۴۳ روز است که من انتظار را مرور می‌کنم، خدا را، زمین را، زمان را… حالا بابک درست ۱۴۳ روز است که شاید ننوشته باشد؛ چو ایران نباشد تن من مباد… مگر روی آن دیوارهای چوب خط زده شده…

ایران دوستِ کله‌شقِ زیادی احساساتی‌ی بلندپروار وبلاگ‌ستان، حالا درست ۱۴۳ روز است که جای نوشتن در وبلاگ‌اش برگه‌های بازجویی پر می‌کند و شاید دارد جواب می‌دهد که هاله کیست، زیتون کیست، مدیار کیست… مثل همان ۵ سال قبل من که باید یک به یک پاسخ می‌دادم که زیتون کسیت، شبح کیست، شبنم کیست، بابک کیست… و به نام بابک که می‌رسید، زمین و زمان به هم می‌ریخت…

اما نه انگار عمر جهان گویا بر این وبلاگ‌ستان گذشته است و بابک بلاگر باید بیش‌تر از این‌ها جواب بدهد، باید جواب بدهد که از ۴۵۰ میلیون دلار بودجه‌ی آمریکایی چه‌قدرش را برداشته! آن هم وقتی که همه‌ی عمر این وبلاگ‌ستان به گوشه‌یی از این پول هم…

حالا ۱۴۳ روز از بازداشت بلاگری می‌گذرد که نام مستعارش بیش‌تر از اسم مستعار آشنا و خاطره‌انگیز است، اما این اسم آشنا از زندانی «گم‌نام» بودن به دورش نکرده است. زندانی بودن‌اش مثل زنده‌گی وبلاگی‌اش مستعار شده است. مثل بازجوهایی که نماینده‌ی دولتی هستند که به صورت مستعار، دولت مردم ایران است. حالا بابک خرمدین است و این بازجوهای مستعار که به واقعیت شکنجه می‌کنند و به واقعیت اعتراف می‌خواهند از حسین رونقی ملکی…

و آن‌ها چه می‌فهمند.

«لینک مطلب در سایت قمار عاشقانه»

sokhan April 28, 2010 12:05 PM
نظرات

If Revolution without force proves powerless, and because force without justice is tyrannical...those who make the peaceful revolution impossible are making the violent revolution inevitable !!!
When crime and the criminals confront us with the perplexity of radical evil,than beware of the hypocrite because he is the true core of all Injustices !!!
I am sorry for not writing in Farsi but this Behnevis program for Farsi makes me >> grrrrrr....!!!!!
Dear Greetings and Love,
Miryam

miryam April 28, 2010 05:47 PM

امیدوارم بابک و همه دربندان دیگر هر چه سریعتر آزاد شوند....واقعا هم که بابک را خوب توصیف کرده اید سخن عزیز

***

من هم امیدوارم نی لبک عزیز. توصیف بابک هم از من نیست، از مجتبی سمیع نژاد است. موفق باشی. سخن

نی لبک April 28, 2010 02:25 PM