April 13, 2011

بنی آدم ژاپنی و اعضای پیکر ایرانی

این مطلب در گویای من منتشر شده است.

images-japanIRquake_170418772.jpg

یکی از افتخارات ما ایرانیان شعر سعدی علیه الرحمه است که می گوید بنی آدم اعضای یک‌دیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چو عضوی به درد آوَرَد روزگار / دگر عضوها را نمانَد قرار / تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی. افتخارآمیزتر این که می گویند این شعر را بر سر در سازمان ملل نصب کرده اند و کسانی که وارد آن سازمان می شوند چشم شان به این ابیات می افتد تا انسان و انسانیت را فراموش نکنند. اولاً که این شعر شعرِ بسیار چرند و نامربوطی ست؛ و ثانیاً این که سعدی هشتصد سال پیش در دوران جهل و حماقت یک غلطی کرده به من و تو که در سال 1389 و دوران دانایی و هوش مصنوعی زندگی می کنیم چه؟

ابتدا می پردازیم به اولاً. این شعر را شما نگاه که بکنید می بینید از بنیان مشکوک و به قول مش قاسم مشکوف است. چرا؟ چون که یک عده می گویند بنی آدم اعضای یک‌دیگرند؛ یک عده ی دیگر می گویند اعضای یک پیکرند. بر سر این و آن میان علما اختلاف نظر شدید هست. خب خیلی فرق هست میان اعضای یک‌دیگر بودن، با اعضای یک پیکر بودن. اعضای یک‌دیگر بودن اصولا حرف بی معنایی ست و باید آن را کلی تفسیر کرد تا مفهومی از آن استخراج شود. یک لحظه به این مصرع فکر کنید؛ ببینید من عضو شما هستم؟ یا شما عضو من هستید؟ یا ما با هم عضو فلان کس هستیم؟ تازه باشیم. کدام عضو؟ "ما ایرانی ها" که هر روز موقع جنگ و جدال با هم، در حال حواله دادن انواع و اقسام عضوها به یک‌دیگر هستیم، چگونه می توانیم در یک بحث هرمنوتیکی عضو یک‌دیگر باشیم. وقتی فلانی به فلانی می گوید تو فلانِ من هم نیستی، یعنی عضو من نیستی؟ یا وقتی فلانی به فلانی می گوید اگر فلان داری، بیا تو خیابون تا نشونت بدم، یعنی فلانی نه تنها عضو فلان کس نیست بل که کمبود عضو او را هم به رخ اش می کشد و او را تحقیر می کند. این از این.

بعد می رسیم به اعضای یک پیکرند! هه هه هه! خب هستند که هستند. "دست" به "پا" چه ربطی دارد؟ "چشم" به "گوش" چه ربطی دارد؟ یارو برای به بهشت فرستادن شما با باتون می زند چشم تان را کور می کند. فکر می کنید گوش باید برای چشم عزا بگیرد؟ یا در زندان برای هدایت شما به سمت صراط مستقیم، با شلاق می زنند کف "پا"یتان را آش و لاش می کنند. فکر می کنید "دست" چه کار باید بکند؟ بنشیند تو سرش بزند که ای وای ببین بر سر "پا" چه آوردند؟

پس در عالم تفسیر و تاویل و هرمنوتیک مدرن دیدید که این شعرْ شعرِ چرندی ست. حالا در عالم واقع هم نشان تان می دهم که این شعر سعدی را باید گذاشت درِ کوزه آب اش را خورد. در نزدیکی های شهر سندای ژاپن، واقع در ساحل اقیانوس آرام، زلزله ای رخ می دهد به قدرت هشت و نه دهم در مقیاس ریشتر. در اثر این زلزله، چند موج، بلند می شود به ارتفاع هف‌هش‌ده متر. موج ها می زند چند شهر را نابود می کند و هزاران انسان را می کشد و هست و نیست شان را از بین می بَرَد.

خب تا این جا که اتفاق تازه ای نیفتاده و هر چند ماه یک بار این جور مرگ و میرها و بی خانمان شدن ها را می بینیم و انگار نه انگار... هیچ یک از اعضای ما نسبت به فقدان عضوهای ژاپنی بدن، واکنشی از خود نشان نمی دهد و برخلاف نظر جناب سعدی "به هیچ عضومان نیست".

در اثر این زلزله چند نیروگاه هسته ای آسیب می بیند. خب. این هم به نظر ما موضوع مهمی نیست... در اثر این آسیب چند انفجار اتفاق می افتد و تشعشعات رادیو اکتیو در فضا پراکنده می شود. این تشعشعات با باد در فضا راه می افتد و به طرف چند شهر بزرگ از جمله توکیو حرکت می کند. در اثر این تشعشعات ممکن است عده ی زیادی جان خود را از دست بدهند یا کور و کر و کچل و سرطان زده شوند...

نزدیکی های عید باشد، چهارشنبه سوری تازه دیشب برگزار شده باشد، کوه و صحرا، دشت و دمن در حال سبز شدن باشد، آن وقت یک خروس بی محل شروع کند آواز بنی آدم اعضای یک دیگرند و زلزله ی ژاپن خواندن! آخر یک آدم چقدر می تواند موقعیت نشناس باشد! یک آدم چقدر می تواند خروس بی محل باشد! ژاپن تشعشع آمد به ما چه؟! مهم من و تو هستیم. مهم وجود مبارک ماست. حالا یک چند ده هزار نفری، بی خانمان شوند و یک چند صد هزار نفری، اتمی، این ها به من و تو چه؟ مهم این است که وقتی بلایی سر من و تو می آید دیگران اعضای ما باشند، نه این که وقتی بلایی بر سر دیگری می آید من و تو اعضای آن ها باشیم! مهم این است که دیگران برای ما سینه چاک دهند و برای ما دل بسوزانند نه این که من و تو برای دیگران سینه چاک دهیم و دل بسوزانیم و مثلا به عنوان ساده ترین نوع همدردی، برویم در مقابل سفارت ژاپن در تهران، به یاد کشته شدگان ژاپنی شمع روشن کنیم و دقایقی را در سکوت بگذرانیم.

اَه... خودم به عنوان نویسنده ی این سطور به خاطر این موقع نشناسی از خودم بدم آمد. تازه می خواستم وسط بحران ژاپن از کمک به معصومه عطایی که پدر شوهرش او را با اسید سوزانده و چشم به راه کمک اعضای دیگر پیکر انسانی ست بنویسم ولی گفتم حالِ مردم را که شب عیدی بد کردم، چشم شان به تصویر این دختر معصوم هم بیفتد حال شان بدتر می شود و مرا لعن و نفرین می کنند. خواستند، خودشان در صفحه فیس بوک تایپ می کنند "کمپین کمک به معصومه عطایی" و موضوع را پیگیری می کنند. به غیر از حال بد شدن، همان طور که گفتم مشکلِ "دست" به "پا" چه؟ مشکلِ "چشم" به "گوش" چه؟ مگر روی ما اسید ریخته اند که ناراحت باشیم؟ پس فعلا یک موسیقی شاد بگذاریم و زیاد به اعضای دیگر پیکر انسانی، چه ژاپنی، چه ایرانی فکر نکنیم!

sokhan April 13, 2011 09:57 PM
نظرات

اين حکمت است.
درس اخلاق است.
واقعيت تلخ تر از آن چيزي است که شما مي گويي
متاسفانه شما اين پند را درنيافتي.
شما بخاطر بي اخلاقي که در جامعه وجود دارد به جنگ با آموزه هاي اخلاقي رفتي!
اين کار شما بسيار زشت بود.

احمد June 13, 2011 08:42 PM
ارسال نظرات









اطلاعات شخصي شما يادآوری شود؟