October 06, 2005

فتورمان تظاهرات دانشجويي

به نقل از بولتن محرمانه ي نيروي انتظامي جمهوري اسلامي:


تظاهرکنندگان:
دانشجو! دانشجو! حمايتت مي کنيم!
آزادي انديشه، با ريش و پشم نمي شه!
خامنه اي حيا کن! حکومت رو رها کن! (استغفرالله ربي و اتوب اليه)


دختر به پسر- واي بيژني! تو چقدر با حال تظاهرات مي کني. تو چقدر شجاعي. تو شاهزاده ي روياهاي مني. ناز بشي بلا!
پسر به دختر- حالا کجاشو ديدي. صبر کن يه آتيش بازي راه بندازم اون سرش ناپيدا!
دانشجو، مي جنگد، مي ميرد، سازش نمي پذيرد...


پسر به طرف نيروي انتظامي کوکتل مولوتوف پرتاب مي کند.


کوماندوها در گوشه اي کمين کرده اند تا به محض صدور فرمان فرماندهي محترم ناجا به طرف دانشجويان حمله کنند.
کوماندوي اولي به دومي- هوي حسن! هفت تير رو مثل دفعه ي پيش به طرف سر من نگيري شليک کني! اون دفعه هم تيرت خطا رفت خورد تو کتفم!
کوماندوي دومي به اولي- نه حواسم هست! اين دفعه ميزون ِ ميزون نشونه گرفتم!


در همين لحظات در حياط نيروي انتظامي اکبر هيکل مشغول انجام عمليات نمايشي براي دوستانش است:
آي زن و مرد! پير و جوون! بشتاب ببين اکبر هيکل چه مي کنه. آي پسر اون سنگ رو بکوب تو سينه ام! آماشالله!


به استوار اکبر هيکل خبر مي دهند که رو به روي دانشگاه تظاهرات شده و او بايد براي پشتيباني به آنجا برود:
آي! نفس کش! برين از سر راه من کنار! کي تظاهرات مي کنه تا خودم حسابش رو برسم!


دختر به پسر- واي بيژني! چه خشن! اين سرکار کشته منو. واي بچه ها! مرگ بر آخونديسم! زنده باد سوسوليسم!
آن يکي دختر- مُردَم از بس تظاهرات کردم. يه کم رو زمين بشينم خستگي ام در بره. اَه! مانتوم کثيف شد. مرگ بر آخونديسم! زنده باد سکولاريسم!


در همين اثنا نيروي انتظامي که اسلام و ايران را در خطر مي بيند به تظاهر کنندگان ضدانقلاب وابسته به استکبار جهاني حمله مي کند:
مامور نيمه شخصي نيروي انتظامي- به فرموده، ما با نهايت احترام و ادب دهن شما را سرويس مي فرماييم. برو تو ماشين.
تظاهر کننده به مامور- حاجي هل نده. له ام کردي! کمک! من مامانم رو مي خوام! مامي! مامي!


مامور به فرد زخمي دستگير شده- برادر! شما لطفا تشريف بياوريد داخل اتومبيل تا ما شما را همچين درست و حسابي معالجه کنيم!


-آي فري! گاز بده! الانه که ما رو بگيرن! اون سي دي هاي غيرمجاز رو که نياوردي؟
-نه! ولي کلي شيشه و اکس تو جيب هامه!


-ايست! دستا بالا! اين دانشجوهاي مستضعف چه ماشيني هم دارن. آقايون لطفا خالي شين!


-پاهاتو باز کن! بيشتر. بيشتر.
-سرکار، قربونت، مواظب باش زانوت رو اشتباهي بالا نياري! ناز بشي شما!

ماموريت با موفقيت خاتمه و عوامل استکبار همگي دستگير و به سزاي اعمال ننگين شان مي رسند.

Posted by sokhan at 08:09 PM | Comments (0)

March 05, 2005

فتو رمان تاج زاده در تبريز

برادران غيور تبريزي به جلسه ي ما خوش آمديد. استحضار داريد که انتخابات رياست جمهوري نزديک است و ما هم دوباره دوره افتاده ايم که مردم هر چه بيشتر در اين انتخابات حضور پيدا کنند. از چهره ي بشاش و پر انرژي شما پيداست که چقدر در انتظار اين انتخابات و حضور فعال در آن هستيد.

البته انتخاب کانديداي اصلاح طلب کار آساني نخواهد بود. ما نزد آقا که رفتيم کلي گردن کج کرديم و صغرا کبرا چيديم که شوراي نگهبان را از خر شيطان پياده کند و به فکر آينده ي نظام مقدس ما باشد... (بغل دستي تاج زاده: آره! اونم نصيحت تو را گوش کرد و جنتي رو از خر شيطان پياده کرد... چه خوش خيالي تو بابا!)

برادران! اگر دست من بود يقه ي جنتي را اين طوري مي گرفتم و دو تا نر و ماده نثارش مي کردم...

خزعلي و مصباح رو هم اين طوري ساطوري شون مي کردم بلکه ملت نفسي از دست شون بکشن...

شريعتمداري رو هم اين طوري خفه مي کردم...

نفر دوم از سمت چپ: تو حرفت رو بزن، ما چرتمون رو بزنيم... نفر سوم از سمت چپ: عجب خالي بنديه اين... نفردوم از سمت راست: بالاتم ديديم، پايينتم ديديم. خفه کردن و ساطوري کردن پيشکشت... نفر اول از سمت راست (عکس نصفه نيمه): اي خدا! نمي تونم جلوي خنده ام رو بگيرم! الانه که منفجر بشم...

اما چه کنم که نمي شه و زور ما بهشون نمي رسه (تاج زاده اشکش را با دستمال کاغذي پاک مي کند)...

حالا شما مي گين چه کار کنم؟ (شخصي که در گوشه نشسته و دست به چانه دارد: اِ اِ اِ... اين همون تاج زاده است که تو جريان کوي دانشگاه فکر کرديم حمايت مون مي کنه! حالا خودش مي گه چکار کنم! آي شهريار کجايي که بگي دونيا يالان دونيا دِ...)

(از پشت در سالن، صداي همهمه ي جمعيت شنيده مي شود... مرگ بر ضد ولايت فقيه... کساني محکم به در سالن مي کوبند...) آقا اونجا چه خبره!

آقا برو ببين کي هستن اينا در مي زنند؟ در رو باز نکني ها! از پنجره برو! بپرس ببين موتور منو طرف در حياط خلوت آوردن يا نه؟

چي! ريختن تو حياط؟ اي داد بي داد...

(شرکت کنندگان: حالا چه کار کنيم؟ اين از پنجره در مي ره با موتورش مي زنه به چاک، ماها بايد کتک بخوريم. فکر کنيم ببينيم چه خاکي بايد به سرمون کنيم...)

(در حالي که بغل دستي تاج زاده فرار کرده و جمعيت در حال خروج سريع از پنجره اتاق هستند...) برادران، کجا فرار مي کنيد؟ اتفاقي نيفتاده! ما به اين برادران مهاجم با لبخند و گل سلام خواهيم داد و همه چيز حل خواهد شد... خواهش مي کنم، محل جلسه رو ترک نکنيد... من و آقاي خاتمي از شما حمايت مي کنيم و از آقاي لاري توضيح مي خوايم... آقا نرو...

دنباله فتورمان، هفته ي آينده، از بيمارستان شمس تبريز...

Posted by sokhan at 06:02 PM | Comments (14)