October 29, 2004

وطن ويرانه

برای ديدن اين عکس روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 08:35 PM

مسابقه ی طنز تصويری

آقای عليرضا تمدن، مسابقه ای ترتيب داده اند در زمينه ی طنز تصويری و به منظور شناساندن طنزنويسان خلاق. برای شرکت در اين مسابقه و اطلاع از جزئيات آن روی اينجا کليک کنيد. (کاش ايشان محدوديت دو خط يا سي کلمه را بر مي داشتند يا تعداد خط و کلمه را بيشتر مي کردند چون با دو خط نوشته نمي توان در باره ی کار ِ يک طنزنويس قضاوت کرد).

Posted by sokhan at 02:42 PM | Comments (1)

کورس ِ سران ِ نظام

کورس سران نظام را به طور مستقيم از داخل سالن براي شما گزارش مي کنيم. مسابقه ي بسيار هيجان انگيزي است. مرد شماره ي يک ِ نظام، کاملا خسته و از پا افتاده است. شانه هاي خميده ي او نشان مي دهد که توانايي بيشتر براي در صدر ماندن را ندارد.

مرد شماره ي سه از رفسنجان که اعتماد به نفس زيادي دارد و در اثر همين اعتماد به نفس، روي شماره ي خود را با ماژيک خط کشيده و شماره ي "يک" نوشته، با چهره اي مصمم و جدي در حال پيش تازي است و چيزي حدود يکي دو سانتي متر بيشتر با مرد شماره ي يک فاصله ندارد. البته از اين زاويه من نمي توانم صحنه را درست ببينم و همکار من به من اشاره مي کند که احتمالا مرد شماره ي سه که آخرين نفر در سمت چپ است از مرد شماره ي يک سبقت گرفته است. بايد منتظر عکس هايي باشيم که خبرگزاري هاي خارجي منتشر خواهند کرد و اين فاصله را دقيقا به ما نشان خواهند داد.

مرد شماره ي دو از اردکان، که کارشناسان به شماره ي او با پوزخند نگاه مي کنند و او را مرد آخر نظام مي نامند کاملا عقب مانده و اصلا تمايلي به دويدن ندارد. از ظاهر او چنين بر مي آيد که به دنبال دري مي گردد تا هر چه سريعتر ميدان مسابقه را ترک کند و آزادانه و بي فشار در ميان گل و سبزه و گياه به زندگي بي دردسر خود ادامه دهد. در بعضي از مسابقات فشرده هم مشاهده شده که درست در لحظات حساس کمر او درد گرفته و خود را از دور مسابقه خارج کرده است. تماشاچيان مرد شماره ي دو را هو مي کنند و از او به شدت عصباني هستند. گزارش، رسيده که حدود بيست ميليون نفر بر روي او شرط بندي کرده اند که همگي در اثر عقب ماندن و باخت او دچار ياس و سرخوردگي شده اند.

ظاهرا مرد ِ شماره ی چهار نظام در رديف آخر مشغول دويدن است. او که اصالت عربي دارد، خطرناک ترين مرد ِ ميدان است، و اگر نتواند مانع جلو زدن کسي بشود، او را با طناب و شي سخت، نه از دور مسابقه، که از دور زندگي خارج مي کند. احتمالا او امروز آهسته مي دود تا در دور بعدی سر حال و قبراق ظاهر شود.

مرد شماره ي يک با دست و سينه ي آسيب ديده اش خوب مي تازد. هيچ يک از کارشناسان تصور نمي کردند که او تا به اينجا بکشد اما او موفق شد که پيش بيني کارشناسان را نقش بر آب کند. مرد شماره ي سه سينه اش را جلو داده و خود را به شماره ي يک رسانده ولي با کنترل سرعت ِ خود، از او جلو نمي زند. احتمال تباني هست.

بله! همکار من مي گويد که تکنوکرات ها بر روي مرد شماره ي سه شرط بندي کرده اند ولي معلوم نيست چرا از سرعت گرفتن خودداري مي کند. در کورس بزرگ ِ دو دوره ي قبل، که در سال 1376 برگزار شد، مرد شماره ي سه از رفسنجان که به دليل پيروزي متوالي در مسابقات قبلي اجازه شرکت در مسابقه آن سال را نداشت، به شماره ي دو که کاملا آماتور و تازه کار بود فضا داد تا خود را از کنج کتابخانه ي ملي به مقام دومي برساند، و مردم که از دوم شدن او به هيجان آمده بودند، انتظار داشتند که در مسابقات بعدي از مرد شماره ي يک هم جلو بزند، که طرفداران ِ کم شمار ِ مرد شماره ي يک در طول چند مسابقه هر چه سنگ و ميخ و پوست خربزه بود به زير پاي او انداختند و سرعت او را گرفتند. مرد شماره ي دو که مدتي سخت تاخت و تاز مي کرد و مردم را به وجد مي آورد متوجه شد که شماره ي يک شدن ممکن است باعث از ميان رفتن جان و سلامتي اش شود، به همين لحاظ ترجيح داد همان شماره ي دو بماند غافل از اينکه مردان ديگر از او سبقت گرفتند و او به شدت عقب ماند. از همان زمان بود که او خنده هاي مشهورش را فراموش کرد. خب؛ اينها اطلاعاتي بود که همکار ما از سايت هاي اينترنتي جمع آوري کرده بود و حالا بهتر است به خود مسابقه بپردازيم.

اوه اتفاقي افتاد. شرکت کننده از مشکين دست هايش را به هوا بلند کرده تا براي جلو زدن از ديگران، از امام زمان کمک بخواهد. خيلي ها معتقدند او انرژي اش را از نيروهاي مافوق طبيعي مي گيرد. او هم شانه به شانه ي مرد شماره ي يک به پيش مي تازد ولي هنوز از مرد شماره سه فاصله دارد.

شرکت کننده از لرستان دست هايش را جمع کرده و با فشار خود را وسط شرکت کنندگان ديگر جا مي کند. فشار شانه هاي او باعث شده تا مرد شماره ي دو احساس تنگي جا کند و انگيزه اش براي خروج از مسابقه بيشتر شود.

شرکت کننده ي از نور، با مرد شماره ي يک مانند تيم عمل مي کند و سعي دارد جلوي سرعت گرفتن ِ شرکت کنندگان ديگر را بگيرد. کار او بيشتر شبيه به کار باريچلو در تيم فِراري است که زمينه ي قهرماني ميشائل شوماخر را فراهم مي آورد. شرکت کننده ي نوري ظاهرا سر به زير انداخته و راه خودش را مي رود ولي حواسش شش دانگ به مرد شماره ي دو است تا اگر خواست سرعت بگيرد، جلوي او بپيچد و در صورت لزوم به او پشت پا بزند. او در مسابقه ی بزرگ سال 76، ضربه ی شديدی از شماره ی دو خورده و کينه ی او را به دل دارد.

مسابقه ي بسيار هيجان انگيزي است و بايد منتظر شويم ببينيم بالاخره چه کسي پيروز ميدان خواهد شد. جايزه ي اين مسابقه ي سرنوشت ساز را اتحاديه ي اروپا و آمريکا مشترکا خواهند داد.

Posted by sokhan at 02:07 AM | Comments (4)

October 27, 2004

نامه جمعي از حزب اللهي هاي شهر قم در باره کتک زدن سروش ملعون

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 05:58 PM | Comments (0)

October 25, 2004

من هم کري را رئيس جمهور آمريکا نمي خواهم

برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 01:47 PM | Comments (16)

October 15, 2004

تفخيذ بوده يا نبوده؛ اصلا به ما چه؟

آقا ما تبريک مي گوييم! تهنيت عرض مي کنيم! حادثه ي بزرگي اتفاق افتاده است. حادثه اي که در طول تاريخ قضايي ايران و از زمان داور به اين طرف بي سابقه بوده است. به من حق بدهيد که در پوست خود نگنجم. به من حق بدهيد که از قنادي محله مان چند جعبه شيريني خامه اي بخرم و آن را در ميان مردم پخش کنم. آقا يک دنيا خوشحاليم! به جان مبارک تان انگار ايران، به آلمان ده تا گل زده است و کلينزمن را به خاک سياه نشانده است. مدت ها بود دچار ِ چنين شور و نشاطي نشده بوديم.

من تبريک مي گويم! به قضات محترم شعبه ي 74 تبريک مي گويم! تبريک مي گويم به خاطر اين که با راي شان، استقلال خود را ثابت کردند. اقرار متهم در مرحله ي تحقيقات را به هيچ گرفتند و حرف خودشان را به کرسي نشاندند. اين يک دهن کجي بود که قوه ي قضاييه به قوه ي مجريه کرد و تو دهن نيروي انتظامي زد. تو دهن بازجويان آگاهي زد. عالي زد. اين همان تو دهني بود که بازپرس زحمتکش ِ ما در دادسراي پاکدشت، يکي دو سال پيش به دهن آگاهي چي هاي آنجا زد و باغي و بيجه و پدر و برادر و کس و کار اين زحمتکشان را آزاد کرد. دم ِ آن قاضي گرم. دم ِ اين قاضي گرم. حالا اگر طرف بيرون آمد و ده بيست بچه را کشت که مسئله اي نيست. آمد و کمي تفخيذ کرد که مسئله اي نيست. مهم استقلال است که حفظ شود. مهم تو دهن دولت زدن است که حفظ شود.

يک خُرده تفخيذ که اينهمه جنجال ندارد. يک خرده آدم نيمه زنده سوزاندن و دست و پاي جسد گرفتن و از اين سر ِ شهر به آن سر ِ شهر بردن که ايرادي ندارد. يک خرده به هم زدن استخوان هاي سوخته ي بچه ها که مشکلي ندارد. يک خرده گم شدن کليه بچه که هياهو ندارد. اگر ماده 108 بگويد لواط، وطي مذکر است چه به صورت دخول باشد يا تفخيذ، ما دخول را چون به چشم خودمان نديده ايم فاکتور مي گيريم و يک آدم مستضعف بدبخت را به خاطر يک تفخيذ مختصر به رنج و زحمت نمي اندازيم. پنج سال بعد دو باره باغي ِ مظلوم را آزاد مي کنيم ولي به او مي گوييم که ديگر تفخيذ نکند و فقط همان کاري را که بالادستي هايش گفته اند بکند. معني تفخيذ نمي دانيد چيست؟ خب ندانيد! همين قدر که بدانيد مجازاتش 100 ضربه ي شلاق است کافي است. از من نپرسيد که معني اش چيست چون خجالت مي کشم بنويسم. بد است که بچه ي من چنين حرف هايي را در اينترنت بخواند و اخلاقش فاسد شود.

حالا که اصرار مي کنيد مودبانه اش را که شاگرد ِ عالِم بزرگ ِ اسلام، حاج آقا حسين شريعتمداري در کيهان نوشته است مي نويسم: تفخيذ يعني آماده کردن زمينه ي لواط. يعني... باور کنيد شرم مانع از گفتن و نوشتن مي شود. بچه ي من با تربيت و با کلاس است و زشت است چنين حرف هايي را در اينترنت بخواند. برويد خودتان "مسئله ي 12 نکاح را در تحريرالوسيله" ي امام نگاه کنيد. برويد خودتان در گوگل جست و جو کنيد.

اصلا چه مهم است که تفخيذ يعني چه. مهم اينست که ما استقلال خودمان را حفظ کرديم و به کسي که حداقل از بيست قتل و جنايت و تجاوز خبر داشته، صد ضربه تازيانه داده ايم. مهم اينست که دل مخالفان ضد اعدام را در خارج از کشور به دست آورده ايم. با بچه هاي ما که تفخيذ نکرده اند که ناراحت شويم؛ بچه هاي يک مشت بدبخت مفلوک پاکدشتي بوده اند که چشم شان کور مي خواسته اند راه نيفتند از ده شان بيايند شهر. چشم شان کور مي خواسته اند به جاي اين که در پاکدشت خانه بخرند در زعفرانيه خانه بخرند. به ما چه که آنجا دره مره و چاله چوله و لانه ي کفتر و کوره پز خانه زياد است و زمينه براي تفخيذ مساعد است. به ما چه که آنجا کارگاه هاي آبکاري زياد و سيانور و سرنگ در دسترس همه است. به ما چه که کارگرهاي دانش پژوه ِ آنجا، شب ها وقتي از سر کار بر مي گردند، کتاب راجع به کشتن با سيانور مي خوانند و فيلم در باره ي کشتن با سيانور تماشا مي کنند.

ما به دولت حکم کرديم که دل اين بدبخت بيچاره ها را به دست آورد و کمي پول بهشان بدهد. دويست هزار تومان براي هر بچه از سرشان هم زياد است. بروند با آن يک کسب و کار راه بيندازند و در زعفرانيه خانه بخرند تا به بچه هاي ديگرشان تفخيذ نشود و خودشان هم قرص اعصاب نخورند.

من خيلي خوشحالم، آن قدر که از خوشحالي نمي دانم چه بايد بکنم. از شدت خنده و شادي اشک از چشمانم سرازير است. اشک از چشمانم سرازير است...

Posted by sokhan at 07:04 PM | Comments (9)

October 14, 2004

نخ نامرئي در جنايت پاکدشت کار خود را کرد!

بيجه به يک بار اعدام و 15 بار قصاص و علي باغي از اتهام قتل ها تبرئه و به خاطر آدم ربايي به 15 سال حبس و 100 ضربه تازيانه محکوم شد.

ترديدي نبود که در پشت پرده ي جنايت پاکدشت دست هايي قدرتمند در کار است و اين جنايت، فراتر از جنايت ِ دو فرد رواني است؛ اما هرگز گمان نمي رفت که با صدور چنين حکمي، دست ها به اين سادگي رو شود. سر و ته محاکمه را در دو جلسه و نيم به هم آوردند و مانند محکمه ي زهرا کاظمي نگذاشتند تا حقايق بازگو شود. حکم را هم بر خلاف رويه معمول ِ دادگاه ها، ساعت 11 شب اعلام کردند. به راستي اينهمه عجله براي چه؟

علي باغي همان شخصي است که هنگام اولين قتل بيجه در زندان اوين بوده است. دادگاه هرگز بيان نکرد که باغي براي چه و به چه جرمي در اوين بوده است. دادگاه در عرض چند دقيقه، و بعد از انکار باغي، به راحتي مي پذيرد که اعتراف او به مشارکت در قتل ها، از روي اجبار بوده و بيجه به تنهايي مرتکب قتل شده است. اين همان باغي است که مردم خود، او را دستگير مي کنند و به دست نيروي انتظامي مي سپرند اما دستگاه قضائي او را با وثيقه ي 100 ميليون توماني آزاد مي کند.

دادگاه به مردم نگفت که بيجه ی کم سواد، کتابي را که راجع به خودکشي با سيانور بود از کجا تهيه کرد؟ نگفت که بعد از دستگيري اول، چطور ماموران سيانور و دفترچه ي يادداشت بيجه را پيدا نکردند؟ چطور کارشناسان وزارت اطلاعات، بعد از نمونه گرفتن از خط بيجه و مطابقت دادن آن با کاغذي که براي والدين يکي از بچه ها نوشته بود، نتوانستند تشخيص دهند که خط، خط اوست. آيا اينکه بيجه ته مداد را مي گيرد براي گمراه کردن ماموران ورزيده و کارشناسان وزارت اطلاعات که مو را از ماست بيرون مي کشند و کوچک ترين جزئيات زندگي بازداشت شدگان را تخليه مي کنند کافي بوده است؟ چرا اثر انگشت او را با اثر به جا مانده بر روي کاغذ مطابقت نداده اند؟

پدر داغديده ي ميلاد امن پور گفت که "يک نخ نامرئي بر روي پرده ي اين ماجرا وجود دارد. اگر اينها نمي توانند اين نخ را يافته و اين پرده را بالا بکشند، به من اختيار دهند تا اين کار را انجام دهم". پدر ميلاد به حق، در دادگاه ديروز فرياد زد که چرا محاکمه علني برگزار نمي شود؟ من به ايشان مي گويم که اينها مي توانند اين نخ را بالا بکشند اما نمي خواهند، چون در پشت آن پرده، خود و اعضاي مافياي شان ايستاده اند.

پدر ميلاد مطمئن باشد اگر بخواهد بعد از فروکش کردن هيجان مردم و فراموشي افکار عمومي مسئله را پيگيري کند، نوچه هاي بيجه و باغي و روساي حکومتي آنها او را راحت نخواهند گذاشت. پدر ميلاد مطمئن باشد که باغي بعد از گذراندن يک سوم از دوران محکوميت خود و تحمل 5 سال زندان، آزاد خواهد شد و دو باره به فرمان روسا، به جنايت هاي خود ادامه خواهد داد. باندهاي مافيايي و جنايتکار ِ اين حکومت چنان قدرتي به هم زده اند که کسي را به تنهايي توان مقابله با آن ها نيست. اين ها فقط بايد به دست مردم گرفتار آيند و در دادگاهي بي طرف، مطابق قوانين بين المللي محاکمه شوند و به سزاي اعمال جنايتکارانه شان برسند. پدر ميلاد مطمئن باشد که آن روز حتما خواهد رسيد.

Posted by sokhan at 02:39 PM | Comments (14)

October 13, 2004

ماجراهاي آقاي بهرنگ و سيد عزيز (18) «جنايت پاکدشت»

- رئيس چايي مي خوري؟

- ...

- رئيس! پرسيدم چايي مي خوري؟

- ...

- د ِ چرا جواب نمي دي؟

- اون ذره بين منو ور دار بيار! اينقدر حروف اين روزنامه ريزه که چشمم نمي بينه.

- سر در نمي آرم. مي پرسم چايي مي خوري، مي گي ذره بين بيار. حواست کجاست؟

- بيا اين چند تا مطلب رو بذار کنار هم ببين چي مي فهمي. مي خوام ببينم تو هم همون نتيجه اي رو مي گيري که من گرفتم؟

- رئيس باز تريپ "شرلوک هلمز"ه؟ بزنم موسيقي متن "کارآگاه پوارو" رو؟ "کارآگاه شمسي و مادام" رو هم بلدم ها! پا شدي رفتي پاکدشت واسه تحقيقات بس نبود؟ نگفتي اگه بگيرنت بندازن تو کوره، من چه خاکي به سرم کنم؟

- شوخي نمي کنم! يه چايي بيار بشين اينجا ببينم تو چي مي فهمي.

- بفرما، اينم چايي. خب شروع کن ببينيم چي دستگيرت شده.

- اولي رو گوش کن: خانم عبادي يکي دو هفته پيش مي گه: "حرف هاي کليشه اي بيجه نبايد ما را به اين فکر بيندازد که ممکن است در وراي آنچه در روزنامه ها مي خوانيم، يک جنايت هولناک يا باند برنامه ريزي شده ي قاچاق اعضاي بدن در حادثه ي پاکدشت وجود داشته باشد؟" به قول رئيس ِ شريعتمداري، نايب برحق امام زمان، پرچم دار بزرگ اسلام، اين يک... چرا مي خندي؟

- نمي دونم اگه اين رهبر معظم نبود شما از صبح تا شب به کي گير مي دادي؟ خب حالا برو سراغ دو...

- اما دو... صبر کن پيداش کنم... ايناهاش؛ روزنامه ي امروز ِ "ايران" گزارش ِ اولين جلسه ي محاکمه ي جنايتکاراي پاکدشت رو مي نويسه و از قول معاون دادستان مي گه: "اواخر خرداد ماه سال 82، جواني 25 ساله که هنوز ناشناس است، در حال کشيدن ترياک بود که بيجه سراغش مي رود و او را هل مي دهد. وقتي جوان معتاد، داخل دره، آه و ناله مي کرد به او آمپول... تزريق مي کند". اين سه نقطه که روزنامه ايران گذاشته از اون سه نقطه هاست. مثل اون سه نقطه اي که تو گزارش تحقيق از فاجعه ي کوي دانشگاه بود. مثل اون سه نقطه اي که تو بررسي جنايت هاي سعيد امامي بود. مي دوني جاي اين سه نقطه چي بايد بذاري؟

- نه نمي دونم؛ چي بايد بذاريم؟

- سيانور!

- سيانور! سيانور رو از کجا آوردي؟ اين مردک بيجه، سيانور دستش چه کار مي کرده؟

- د ِ همينه که من رئيسم و تو سيد! اين اولين دليل: خانم عبادي اول ِ همون صحبت اش سر بسته مي گه که داداش کوچيکه ي بيجه تراول چک به همراه داشته، خود بيجه سيانور. بهمن کشاورز – همون وکيلي که محسني اژه اي رو چند سال پيش حسابي پيچوند و ضربه اش کرد – به خبرنگار حقوقي ايسنا مي گه: "در روزنامه اي فهرستي ديدم از جنايت پاکدشت که در چهار پنج مورد ِ آن وسيله ي قتل، تزريق سيانور به پهلوي مقتول بود که البته گمان نمي کنم اين سري از اجساد، داخل قتل هايي باشند که اين دو متهم مرتکب شده اند اما اين مشابهت آلت قتاله و در عين حال نادر بودن آن (چون کشتن با آمپول سيانور و تهيه ي آن و آگاهي از نحوه ي استفاده ي آن چيزي نيست که در اختيار هر کس باشد) خود هشدار دهنده است و طبعا بايد به فوريت توجه پليس جلب شود به اين که با يک قاتل سريالي، که با سيانور آدم مي کشد مواجه است"...

- پس يعني اون "سه نقطه" معني اش سيانوره.

- بله؛ و خبرنگار از جلسه محاکمه ي امروز باز اين طور گزارش مي ده که: بيجه، اين بابايي رو که بهش آمپول سيانور تزريق کرده "سالم در خيابان ملاقات کرده است"! عجب سيانوري بوده جان تو!

- کجاست اين آقاي ملاقات شده؟

- جايي نيست و معلوم هم نيست که کيه. به احتمال قوي کشته شده و به دلايل نامعلوم، برادر بيجه – که اسم درستش بسيجه است - نمي خواد بگه جسدش کجاست. باز همين خبرنگار از قول معاون ِ دادستان مي نويسه که: "بيجه، دهان پسر بچه را مي گيرد، او را بغل مي کند، به پايين دره مي برد و کنار يک چاله به او آمپول... تزريق مي کند". باز هم سه نقطه ي معروف. يه جاي ِ ديگه مي گه که بيجه يک پسر بچه افغانستاني را به باغي مي برد و با تزريق آمپول... او را به قتل مي رساند. يه پسر بچه هفت ساله رو هم به هواي نشون دادن مرغ و خروس به لانه کبوتر مي برد و با تزريق آمپول... به قتل مي رساند. مي توني بگي تجاوز و قتل يک آدم رواني، چه ربطي به آمپول سيانور مي تونه داشته باشه؟

- نه. من که عقلم نمي رسه.

- خب اين هم شد دو. اما بريم سراغ سه؛ اينجا؛ "شرق" ِ امروز از قول رئيس دادگاه بيجه مي نويسه که: "طبق تحقيقات به عمل آمده از سوي قضات ويژه ي منصوب از سوي رياست کل دادگستري، در اين فاجعه ي هولناک، هيچ گونه انگيزه ي سياسي وجود نداشته و مسئله ربودن بچه ها به قصد قاچاق ِ اعضاي بدن به هيچ عنوان صحت ندارد" روي اين کلمه "سياسي" خوب دقت کن. بيخودي همچين حرفي نزده. اينم سه.

- چهار هم هست يا پاشم برم شام درست کنم.

- بله چهار هم هست. پاسدارها چند سال پيش مجاهدين رو متهم کردن که خانه هاي امن و ادوات شکنجه تهيه کردن و يه تعداد پاسدار رو شکنجه دادن و کشتن. روي اين کار هم اسم گذاشتن "عمليات مهندسي". اصلا هم معلوم نيست واقعيت اين ماجراها چي بوده. ولي يکي دو تا از سايت هاي امنيتي، طريقه ي شکنجه و قتل رو اين طوري مي نويسند: "کفاش را به همراه دو پاسدار روي صندلي بستيم و چشمهايش را بستيم و با ميله هاي سربي او را بيهوش کرديم. سپس به وي آمپول سيانور تزريق کرديم که از گلوي شان صداي خرخر مي آمد". يه جاي ديگه هم مي نويسه: "چشم شان را بستيم و با همان ميله هاي سربي آنها را بيهوش کرديم و سپس به بدن آنها سيانور تزريق کرديم". اين حرف ها رو بذار کنار جريان تکه تکه کردن کشيش ها و تو فريزر گذاشتن اونها که دار و دسته ي سعيد امامي اون کار رو کردن، گناهش رو گذاشتن گردن دو تا دختر مجاهد! يعني اين سبک جنايت سيانوري...

- عجب!

- بعله؛ عجب!

Posted by sokhan at 01:21 PM | Comments (3)

October 10, 2004

چگونه اسپايدرمن شدم

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 01:10 PM | Comments (2)

October 08, 2004

حسين شريعتمداري و شبکه ي خيالي عنکبوت

برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 02:31 AM | Comments (1)

پاييز ايران

برای ديدن اين عکس روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 12:34 AM

October 05, 2004

داريوش آشوري و دنياي وب لاگ ها

استاد آشوري در وب سايت خود – جستارمطلبي نوشته اند در باره ي وب لاگ ها که از جهات مختلف شايسته ي بحث و تدقيق است. نظر ايشان به عنوان يکي از برجسته ترين نويسندگان و انديشمندان ايراني، بدون ترديد بر پايه هاي استوار ذهني و علمي متکي است و نمي توان و نبايست در نقد نظر ايشان به ظواهر بسنده کرد. متاسفانه در بعضي از وب لاگ ها نسبت به اظهار نظر ايشان موضع احساسي و خصمانه گرفته شده و اين نه تنها به بسط و روشن شدن موضوع – که يکي از موضوعات مهم در عرصه توليدات معنوي و نوشتاري به زبان فارسي است - کمک نمي کند بلکه باب بحثي را که يکي از پيشروان عرصه ي زبان و مدرنيت در ايران – خواسته يا ناخواسته – گشوده اند مي بندد.

نوشته ي آقاي آشوري را مي توان سطر به سطر تجزيه و تحليل کرد و از زواياي مختلف – مثلا از ديدگاه يک اديب، يا يک خبرنگار، يا يک فيلسوف - به آنها پاسخ داد. مي توان احکام کلي نوشته ي ايشان را به زير تيغ تيز نقد برد و از ايشان تقاضا کرد تا با صرف وقت و دقت علمي بيشتر، مسئله را مورد موشکافي قرار دهند و نتايج حاصل از تحقيقات شان را در اين زمينه- که به هر حال بخشي از جامعه ي فرهنگي امروز ما بدان مبتلاست - در قالب کتاب يا مقاله يا وب نوشت در اختيار نويسندگان جوان بگذارند.

ايشان احتمالا از موجي که در اثر اظهار نظر اخيرشان در چند روز آينده در فضاي وب لاگ ها به وجود خواهد آمد تعجب خواهند کرد و برخي واکنش هاي سطحي را مويد نظر خود خواهند دانست اما اميدوارم همين جو و فضاي زنده و واکنش هاي سريع – که حکايت از پيوند انداموار وب لاگ ها و وب لاگ نويس ها دارد – موجب گردد تا حضرت استادي به شاگردان شان افتخار دهند و در اين زمينه نظرات صائب شان را ارائه فرمايند.

اگر دوستان ِ استاد آشوري به ايشان هشدار داده اند که وارد اين "وادي وقت کش نشوند" که براي "ايشان" بي حاصل است، البته ضيق وقت و عمق پژوهش هاي استاد را مد نظر داشته اند والا اگر ورود به عالم وب لاگ ها و نوشتن در "جستار" براي استاد بي حاصل باشد، قطعا براي ما شاگردان ايشان بي حاصل نخواهد بود. به گمان من باقي اظهار نظرهاي آقاي آشوري نيز بر اساس همين هشدارها و تحذيرها شکل گرفته و اگر کمي در اين کهکشان وسيع - با ستارگان و سيارات رنگارنگ اش - گشتي مي زدند قطعا در افکار خود تجديد نظر مي کردند.

ممکن است آنچه در برخي يا حتي بسياري از وب لاگ ها نوشته مي شود، "جدي" و "به درد بخور" و "باب طبع" استاد نباشد و نوعي "روزانگي" و "بازي – بازي" به شمار رود، اما اگر چنين است، از کم لطفي اساتيد بزرگوار است که چنان به دنياي کاغذ و مرکب چسبيده اند که فرصت عرضه ي آثار، يا لااقل گزيده ي آثارشان را بر روي اينترنت ندارند.

وقتي در "گوگل" کلمه ي "مدرنيت" را تايپ مي کنم و با "ي" عربي 270 مورد، و با "ي" فارسي 78 مورد مي يابم، بخش بزرگي از آن يقينا مربوط به محتوايي است که در همين وب لاگ هاي به ظاهر بي اهميت توليد شده است و اين کلمه را در خود مستتر دارد. 294 مورد ترکيب "داريوش آشوري" با "ي" عربي، و 872 مورد "آشوري" تنها - که بخش بزرگي از آن قطعا به آقاي آشوري مربوط است،- در همين وب لاگ هايي که صاحبانش "روزانه" مي نويسند وارد شده است.

کاش وقتي نتايج حاصل از جست و جوي "مدرنيت" را باز مي کرديم، نوشته هاي آشوري و جهانبگلو و شايگان را مي ديديم، و اگر چنين نيست، ايراد از استادان محترم است که اين رسانه را صرفا "کاري تفنني" به شمار مي آورند و حتي آن را "در شمار کار ژورناليستي حرفه اي" نمي گذارند.

نکته ي ديگري که بسيار حائز اهميت است و آقاي آشوري بايد حتما آن را در تحقيقات خود مد نظر قرار دهند اينست که ورود به حيطه ي چاپ اثر، چه به صورت مقاله در مطبوعات، و چه به صورت کتاب، تنها در انحصار افراد شناخته شده و داراي "ارتباط" است، و خارج از اين چارچوب تنگ و انحصارگرايانه، نويسندگان جوان فقط مي توانند با سرمايه گذاري شخصي، آثارشان را چاپ کنند.

صفحات نشريات محدود، و فواصل انتشار آن بسيار زياد است و به همين لحاظ سردبيران، فقط افراد خاصي را از صافي گزينش خود عبور مي دهند. هزينه هاي انتشار کتاب و ريسک برگشت سرمايه هم آن قدر زياد است که کمتر انتشاراتي حاضر مي شود روي آثار نويسندگان تازه کار سرمايه گذاري کند.

قصد ندارم از باند بازي ها و محفل سازي ها و حلقه هاي بسته ي ادبي و هنري و سياسي سخن بگويم که اين داستاني است غم انگيز و مفصل که در اين مختصر نمي گنجد؛ همين صافي ها و محدوديت هاست که باعث شده تا جوانان خلاق ما، قادر به انتشار افکارشان نباشند و نوشته هاي شان بي استفاده و بي خواننده بماند؛ نوشته هايي که اگر يک در هزار آنها هم چيزي براي گفتن داشته باشد به لحاظ چنين محدوديت هايي هرگز به نظر مخاطب نخواهد رسيد.

وب لاگ ها اين فضا را مي شکنند و زمينه را براي ابراز انديشه و انتشار آثار فراهم مي کنند. چه باک از اينکه از ميان شصت - هفتاد هزار وب لاگ – و شايد هم بيشتر - دويست سيصد تاي آن – و يا حتي کم تر - خواندني باشد. چه باک اگر 90 تا 95 درصد اين تعداد وب لاگ، خواننده اش از تعداد انگشتان دو دست فراتر نرود.

اگر اساتيد محترم و صاحب نام همت کنند قدري به خود زحمت دهند و دست اين جوانان و نوجوانان خوش قريحه را بگيرند و آنها را بالا بکشند، چه ايرادي خواهد داشت؟ مگر سعيد نفيسي با نوشتن مقدمه بر آثار جوانان زمان خود چنين کاري نمي کرد؟ مگر او، فقط و فقط براي تشويق نويسندگان جوان به نوشتن بيشتر، بر آثاري که گاه واقعا بي ارزش بود – و حتي گاه آن ها را نخوانده بود - مقدمه و تقريظ نمي نوشت؟ چرا نبايد از آن دوست نويسنده بياموزيم که اخيرا براي تشويق وب لاگ نويسان با هزينه ي شخصي، آگهي وب لاگ هاي کم خواننده را در سايت هاي پر بيننده درج کرد؟

به راستي بزرگان نويسنده و انديشمند ما براي اعتلاي محتواي فارسي در سطح اينترنت چه کرده اند؟ اساتيد محترم اگر يک بار چند کلمه را در پنجره ي جستجوگرها، به فارسي تايپ کنند و نتايج حاصل از جست و جو را ببينند پي خواهند برد که با چه فن آوري شگفت و بي کرانه اي رو به رو هستند و از امکانات آن براي گسترش زبان فارسي و محتواي انديشگي به اين زبان، چه بهره ها که مي توانند ببرند.

اما براي ما سياسي نويسان، اصل سرعت عمل است. همان سرعت عملي که باعث مي شد مرحوم ملک الشعراي بهار در پاي دستگاه چاپ، آخرين تصحيحات را بر روي نوشته هاي خود انجام دهد و به خاطر همين شتاب ِ ناگزير مرتکب خطا گردد. "شتاب زده نويسي" را اگر وجه منفي تلقي کنيم، "سريع نوشتن" و "سريع منتشر کردن" را بايد وجه مثبت به شمار آوريم. اين سريع نوشتن و سريع منتشر کردن مي تواند از بلاگ کردن زنده ي يک رويداد - در زمان واقعي - آغاز شود و تا انتشار يک خبر و عکس و ارائه تفسير از آن ادامه پيدا کند.

البته اگر قصد بر نوشتن تحليلي عميق از يک رويداد يا پرداختن به يک نظريه ي سياسي يا اقتصادي يا حتي فلسفي و ادبي باشد، مي توان روزها و هفته ها، بلکه ماه ها و سال ها بر روي يک اثر و نوشته کار کرد و بر تک تک کلمات و املاء و انشاي آن انديشه نمود، و بعد آن را بر روي وب سايت يا وب لاگ قرار داد تا خوانندگان از آن بهره مند شوند.

خوش بختانه هرچند وب لاگ يا وب سايت يا هر چيز ديگري که با اينترنت سر و کار دارد داراي تعاريف مشخصي است اما اين تعاريف به هيچ وجه مطلق و محدود کننده نيست و هر چيزي را مي توان در هر جايي و به هر صورتي منتشر کرد. يک نگاه اجمالي به سير توليد خبر يا تفسير يا مقاله يا عکس، تا لحظه ي انتشار آن در صفحات روزنامه و مجله – البته بعد از گذشتن از ده ها صافي و سانسور و خود سانسوري نويسنده و دبير و سردبير – به جناب استاد ارزش اين تکنولوژي مدرن رسانه اي را نشان خواهد داد.

به اعتقاد نگارنده و بر خلاف نظر آقاي آشوري معضل جامعه ي جوان ما شتاب زده نويسي و سرسري خواني نيست، بلکه فقدان اشتياق به خواندن و تحقيق و در مرحله ي بالاتر قالب بندي فکر و نوشتن است. استاد گمان نبرند که اگر مطالب "سرسري" و "بازي – بازي" وب لاگ ها نباشد، جوانان کانت و هگل و نيچه خواهند خواند و اگر "شتاب زده" ننويسند، آثاري در حد استاد آشوري خلق خواهند کرد.

اگر اين امکان از جوانان ما گرفته شود – که اتفاقا دستگاه جمهوري اسلامي نيز چنين اراده اي دارد–، جوانان بيشتر به کارهايي خواهند پرداخت و به راه هايي خواهند رفت که مطلقا با آمال حضرت استادي مطابقت نخواهد داشت.

آمار مردمي که براي "دقت و باريک انديشي و جديت و سختگيري در کار توليد انديشه و بهره جستن از آن" تربيت شده اند يا خود را تربيت کرده اند به لطف سياست هاي جمهوري اسلامي روز به روز در حال کاهش، و آمار مردمي که به دنبال يک لقمه نان و يا براي پول بيشتر دست به هر کاري مي زنند به شدت در حال افزايش است. اساتيدي مانند فروزانفر و دهخدا و بهار و قزويني و مينوي و معين و افشار و زرين کوب و شهيدي و ده ها انديشمند و نويسنده ي نام آور ديگر که بر سر هر کلمه، روزها و هفته ها و ماه ها تفکر و انديشه مي کردند، به خاطر گذار به دنياي مدرن و پر شتابي که استاد آشوري معرف آن به ما بوده اند، در حال انقراض اند و به لحاظ خصلت زمانه، ديگر کمتر کسي مانند علامه قزويني ازترس نوشتن غلط بسم الله الرحمن الرحيم، هربار قرآن باز مي کند و يا مانند استاد دهخدا به خاطر کثرت معاني و تعاريف ضرب المثل در زبان هاي فرنگي از ارائه ي تعريف فارسي سرباز مي زند و يا مانند استاد شهيدي معتقد است که مي توان و مي بايست روزها و هفته ها بر سر يک کلمه بحث کرد و اگر کار انتشار لغت نامه ده ها سال هم طول بکشد ابدا ايرادي ندارد و عجله اي در کار نيست.

و صد البته اگر چنين اساتيدي در عالم علم و ادب و سياست باشند که بخواهند حاصل سال ها تفکر و تحقيق شان را در اختيار خوانندگان شان در اينترنت قرار دهند ما همگي با شور و اشتياق به استقبال آن خواهيم رفت، چنان که وقتي "جستار" استاد آشوري بر روي اينترنت قرار گرفت، به استقبال آن رفتيم.

Posted by sokhan at 01:39 AM | Comments (10)