June 28, 2005

وب لاگ ها و زبان فارسي (6)

به راستي ساده نويسي – که شيوه ی وب لاگ نويسي امروز ايران است – از کجا شروع شد و چه کساني آغازگر آن بودند؟ از آن دورتر، پيچيده و مصنوع نوشتن از کجا شروع شد و چه ضرورتي آن چنان نوشتني را اشاعه داد؟ آيا مثلا مسجع نوشتن هميشه حُسن به شمار مي آمد و اصولا چه اجباري به بهره گيري از چنين شيوه اي وجود داشت؟ اين ها را مطرح مي کنم تا ببينيم چه طور به زبان ِ فارسي صاف و ساده ي وب لاگ ها رسيديم و امروز چه گوهر گران بهايي در اختيار داريم که اگر بر پايه ي درست بنشانيم جلوه و نمود خاصي پيدا خواهد کرد.

تا حدود دويست سال پيش نوشته ها به دو بخش دولتي و غير دولتي تقسيم مي شد. از جمله نوشته هاي دولتي، نامه هاي سياسي بود که به نام شاه رقم مي خورد و کسي که اين نامه ها را مي نوشت متخصص زبان و ادب بود و دانشي گسترده داشت. آقايي بود به نام قائم مقام فراهاني که آن سال ها وزير بود و قلمي خوش داشت و ساده نويسي در نامه هاي دولتي از ابتکارات اوست. البته اين ساده نويسي با آن چه مثلا من و شما مي نويسيم بسيار تفاوت دارد. نمونه اش اين چند خط زير به نقل از "هزار سال نثر پارسي" که در آن از برتري خلق ايران سخن رفته و مقام ما به عرش اعلا کشيده شده است!:

"و اينکه آن عاليجاه نوشته بود که رجال عثماني مردم ِ فارغ البال ِ بي شغل و بي کارند، و به تاني و تامل تربيت مي شوند و در مکالمات ِ دولت ها استادي به هم مي رسانند، راست است و في الحقيقه نوکرهاي اين دولت (يعني دولت ايران) هر کي هزار کار و گرفتاري دارند و اين طور وسعت ها در دولت و مملکت ايران ميسر نشده. لکن منکر اين مطلب نمي توان بود که هر که در کار تر است بر کار تر است و هر که بيکار تر است بي کاره تر. جناب اقدس الهي، جربزه و کياستي در خلق ِ اينجا (يعني خلق ايران) آفريده که از تاني و آرام و تعلم و تعليم ِ آنها (يعني عثماني ها) هزار بار بهتر و با نفع تر است..."

البته اين آقاي قائم مقام – که بعدها به فرمان شاه ِ "جربزه دار و با کياست" به قتل رسيد – نامه هاي خصوصي لطيفي هم دارد که مي توان آن ها را سرآغاز نوشته هاي ساده ي غير دولتي دانست. غير از قائم مقام، پژوهندگان ِ تاريخ ادبيات ايران ميرزا محمد خان مجد الملک را که از مردان سياسي زمان ناصرالدين شاه و اپوزيسيون دربار قاجار بوده به عنوان يکي از پيشروان ساده نويسي معرفي مي کنند. اين هم نمونه اي از نثر ايشان به نقل از همان منبع پيشين که شايد در جاي ديگر هم نقل کرده باشم ولي چون بيان حال و روز ماست آن را باز مي نويسم:

"يکي از اسباب عمده اي که در اعدام (يعني نابودي) دولت ايران تعجيل دارد، بيانات متملقانه ي زبان آوران ِ اهل نظام است. يعني آنها که به چرب زباني فوج ها را تصاحب کرده اند و از هر يک فوج، بي زحمت ِ زرع و کشت و آفت ِ ارضي و سماوي به قدر ِ حاصل ِ يک دِه ِ معتبر منفعت مي برند. به تملق و شاه اندازي، يا به تفوق و بلند پروازي به عرض مي رسانند: "سربازان انگليس و فرانسه پيش سربازهاي ما داخل آدم اند؟ اگر يک روز جيره شان نرسد اسلحه مي ريزند و پي آزادي خودشان مي روند. سرباز، سرباز ِ ماست که از گرسنگي بميرد صدايش بيرون نمي آيد. اين همان سرباز است که در هرات سنگر گرفت و تا حيات داشت شکمش سير نشد. عوض که نشده است!" در اين فضولي ها (يعني ياوه گويي ها) و مدحت سرائي و تصويب عمل غيرتي از براي سربازان ايراني ثابت مي کنند و بي غيرتي و بي کفايتي براي اولياي دولت ايران که ذميمتي است فوق همه ذمايم. اهالي ايران اگر دولت و ملت را دوست داشته باشند اين زبان آوران و قاطبه ي اشخاصي که در پايه ي سرير اعلي (يعني تخت پادشاهي) به مزاح گوئي و استهزاء، اسباب ِ غفلت ِ خاطر ِ پادشاه مي شوند، آن ها را داخل حيوانات موذيه خوانند و در دفع آنها جهد بليغ خواهند کرد..."

الحق که زيبا نوشته است اين جد بزرگ ما و چه به زبان حال نوشته است حدود صد و خرده اي سال پيش. اپوزيسيون ِ دربار ِ آن زمان، اين گونه قلم مي زدند و چه خوش قلم مي زدند.

اينها آغازگران ساده نويسي در زبان فارسي بودند و پوسته ي سخت و زشت نثر پيش از خودشان را تا جايي که مي توانستند شکستند. نثري که امروز مصنوع خوانده مي شود مثل وزنه ي سنگيني بود که بر دست و پاي انديشه بسته شده و مجال عرضه و طرح آن را نمي دهد. دور افکندن اين وزنه البته آسان نبود ولي در مقابل زمان، هيچ سدي را توان مقاومت نيست.

اما خود ِ اين وزنه ها از کجا آمده بودند و چرا نويسندگان را اسير کرده بودند؟ در اين جا متاسفانه مجال ورود به اين بحث نيست ولي اشاره مختصري به برخي نکته ها خواهيم کرد. مثلا نثر مسجع و به کار گيري آن در نگارش ِ فارسي.

مسلمانان از همان ابتداي به قدرت رسيدن، اصرار عجيبي داشتند که شبيه ديگران نباشند و راه و روش خودشان را در پيش بگيرند. همان چيزي که امروز هم در ايران مي بينيم و مثلا زدن کراوات به خاطر شباهت با لباس کفار مذموم و ناپسند و در برخي موارد غيرقانوني تلقي مي شود. اعراب بعد از سيطره ي اسلام، چون کاهنان در دعاهاي شان سجع به کار مي بردند زياد به نثر مسجع رغبتي نشان نمي دادند و بهره گيري از آن را عيب مي شمردند. عده اي هم البته عقيده دارند که آقايان ِ عرب، مايل نبودند شيوه ي نگارش قرآن را تکرار و تقليد کنند و چنين کاري را گناه مي دانستند، لذا از آن دوري مي جستند. اما بالاخره اين ممنوعيت و اکراه در جايي کم اثر مي شود و نثر مسجع باب مي گردد. ملک الشعراي بهار، ماجراي اين تغيير و تحول را به دقت در سبک شناسي خود نوشته است.

در زبان فارسي هم مي توان گفت که نثر مسجع، فرزند ِ حلال زاده ي آقاي نثر و خانم نظم است. نويسنده اي که نمي توانسته فکر خود را در قالب شعر بريزد و بحور عروضي را براي ريختن محتواي فکري اش تنگ مي ديده به نثر روي مي آورده ولي براي اديبانه کردن اثرش آن را شاعرانه و آهنگين مي کرده.

اولين و زيباترين نثرهاي مسجع، مناجات خواجه عبدالله انصاري است که واقعا دل نشين است، چون شکل و محتوا در کمال تناسب است ولي بعد از اين سجاع ِ محترم، نويسندگان ديگري به جا و بي جا نثر خود را پر از سجع و آرايه هاي ادبي مي کرده اند و به جاي بيان انديشه، به هنرنمايي و شعبده بازي مي پرداخته اند که سخت دل آزار است.

به هر حال پيچيده شدن نثر فارسي از اين دوره - که حدود 1000 سال پيش است - شروع مي شود و تا حکومت قاجار ادامه مي يابد. در اين هفتصد هشتصد سال بايد اذعان کرد که اکثر نويسندگان چيز خاصي براي گفتن نداشته اند که بخواهند زبان شان را به زبان مردم نزديک کنند. به هر حال زياد وارد اين بحث نمي شوم که اگر چنين کنم هرگز به وب لاگ هاي امروزي نمي رسم!

با يک جهش ناگهاني از اعماق تاريخ به سال 1384 شمسي باز مي گرديم و به چند جمله از چند وب لاگ نويس فارسي زبان نگاهي مي اندازيم. در اين نمونه ها من نام نويسنده ي وب لاگ را نمي نويسم و خواهشي که از شما دارم اين است که بعد از خواندن اين جملات دقت کنيد آيا مي توانيد فرق مشخصي ميان نوشته ها احساس کنيد يا خير؟ من البته مطمئن هستم که خواننده ي حرفه اي وب لاگ ها با ديدن اولين کلمات حتي مي تواند تشخيص دهد که نوشته از آن کيست:

نوشته اول:
"عصر به چند حوزه ي رأي گيري سر زدم. به مردم توي صف نگاه مي کردم. غمي عميق در چشماشون بود. حال کسايي رو داشتن که در مراسم ختمي شرکت کرده بودن. و برعکس دفعه ي پيش به همديگه بدبينانه نگاه مي کردن. تقريبا ميشد حدس زد کي قراره به کي رأي بده. در نگاه بعضي ها نفرت به اون يکي جناح ديده مي شد. آدم هاي تابلو از هر جناح نگاه هاي نفرت آلود بيشتري رو تحمل مي کردن. دلم گرفت که مردم دو دسته شدن. دوباره برگشتيم به زمان حزب فقط حزبالله. هيچکس رو خوشحال نديدم. هر کس رأيي از روي لجبازي يا از روي نفرت به صندوق مي انداخت و مي رفت. اون قدر بغض تو گلوم بود که نتونستم وايسم..."

نوشته دوم:
"حکايت اين دوره از انتخابات رياست جمهوري حکايتي است آموزنده تا مردم اين کهنه ديار بر سر انتخاب دو راه پيش رو ( تحريم و يا حضور در انتخابات ، ) به مفهوم تعريف معناي سياست که مي گويند ، علم ممکنات است ، دست يابند و فارغ از سلايق شخصي ، آن را با پوست و استخوان خود لمس کنند .
به قول آن فرزانه غربت نشين ، در گذر عمر آدمي جز خير و شر و يا سياه و سفيد ، لحظاتي هم وجود دارد که. گاه به رنگ سبزکمرنگ و گاه خاکستري ملايم است که آدمي ناگزير به انتخاب يکي از آن دو مي گردد ، خاصه در زماني که از ميان بد و بدتر، گزينشي در ميان باشد . که امروز بخت نگون ، ما را بر سر همين دوراهي گزينش قرار داده است و چاره ، تن سپردن به تقدير است که غير آن چاره مان نيست ."

نوشته سوم:
"روستاي احمدآباد از آن رو بزرگ داشته مي شود که در همه نزديک چهل سالگي که از مرگ صاحبش مي گذرد مردم باعشق و با خوندل به ياد قهرمانشان به آن نگاه کرده اند. بيست و شش سال است که احمد آباد بي نگهبان شده و از قوروق به در آمده است. اول بار که سه هفته بعد از انقلاب صدها هزار تن بوديم و به آن جا گذر کرديم و هزاران اتومبيل در اطراف جاده کرج سرگردان شده بودند و راه نمي دانستند، خاطره اي خوش در يادها مانده. از جمله در ذهن کساني که کوتاه مدتي بعداز آن واقعه ميهن را ترک گفتند و هنوز مجال بازگشت نيافته اند. در آن سال همين آزاد شدن گذر بر احمد آباد نشانه اي از آن آزادي بود که در روزهاي انقلاب در خيابان ها فرياد مي شد. گيرم که گير و بند دو سالي ديگر باز برقرار شد. چنان که يک سالي بيش تر نام آن مرد بر جاده پهلوي سابق و وليعهد (ولي عصر) فعلي در تهران نماند، و هم بر تمامي خيابان هاي اصلي شهرها."

نوشته چهارم:
"جمع کنيد تحليل هاي مسخره تان را درباره ي دلايل محبوبيت احمدي نژاد و شکست ناگهاني اصلاح طلبي و ميانه روي. اين يک انتخابات عادي نبود که بشود نتايجش را اصولا تحليل کرد. کم کم همه اين را مي فهميد. بخصوص شما عقب افتاده هايي که از ناف حوادث ايران دوريد و حاليتان نيست که آن استراتژي احمقانه تحريم تنها به نفع برادر احمدي نژاد شد و بس."

نوشته پنجم:
"پس از اعلام نتيجه ي انتخابات، فضاي هيجاني کشور دوچندان هيجاني شده است. عدهاي دوره افتاده اند و خطر روي کار آمدن فاشيزم -با انتخاب احمدي نژاد- را گوشزد کرده و به اين وسيله، هاشمي را شايسته ي انتخاب دانسته اند. اين حرف با هر پايه از منطق و استدلال و رويکرد صحيح تاريخي، نياز به بسط و اثبات دارد. در اين شکي نيست که در شرايط تنگ فعلي، زمان کافي براي دامن زدن به بحثي گسترده از طرف طرفداران اين ايده وجود ندارد، ولي با اين وجود، در هيچ برهه و زماني، ايجاد هيجان در جامعه توجيه پذير نيست. وظيفه ي روشنفکر، هيجان زدايي از جامعه و تشويق عقل مداري است. در همين زمان کم، طرفداران ايده ي انتخاب رفسنجاني موظف هستند ايده ي خود را در قالب مقالاتي مستند و تطبيقي به جامعه ارائه دهند تا هم پايه ي کار خود را محکم کرده باشند، هم به شعور جامعه احترام گذاشته باشند، هم حرف جديدي براي طرفداران چند ميليوني احمدي نژاد و نيز تحريم کنندگان داشته باشند و هم، عمل خود را با روابط و قواعد جامعه ي مدني سازگار کرده باشند."

نوشته ششم:
"در سوي انتخاب احمدي نژاد هم من شخصا فکر مي کنم اين بهترين اتفاقي است که مي توانست در شرايط اسفناک انتخاباتي اينچنين بيفتد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. تحليل از موقعيت جديد رهبر و دولت بماند براي کمي بعد تا ببينيم چرا رئيس جمهور شدن احمدي نژاد به شيوه اي که اتفاق افتاد ممکن است بيشتر از هر اتفاق ديگر به نفع جريان تغييرات دموکراتيک باشد؛ اما حاليا بايد به دوستانم دست کم بگويم که وقت خواندن شعرهاي سوزناک و خودتخريبي و نا اميدي و دامن زدن به نا اميدي نيست".

نمونه هاي متعدد ديگري مي توانم در اين جا بياورم که يکي از يکي خواندني تر و داراي سبک و سياق خاص نويسنده است. مضمون نوشته ها را هم به عمد سياسي انتخاب کردم تا ملاحظه کنيد نوشتن در باره ي سياست خود مي تواند شکل و فرمي خاص يابد و حتي شايسته ي نقد ادبي باشد.

در ميان اين نويسندگان ما چند نفر حرفه اي به مفهوم واقعي کلمه داريم و باقي هم گرچه بابت نوشته هاي شان پولي نمي گيرند ولي در اثر استمرار، مانند حرفه اي ها قلم مي زنند.

شايد پرسيده شود اين نوشته ها مي تواند بر روي کاغذ هم بيايد پس چرا بايد آن ها را در دايره ي وب لاگ ها بررسي کنيم؟ البته پاسخ اين سوال بر مي گردد به همان بحث شيرين و پايان ناپذير "وب لاگ چيست و چه چيزهايي بايد در آن نوشته شود" که قبلا در باره ي آن صحبت کرده ام ولي درج مستمر ِ اين نوع نوشته ها در فضاي وب لاگ به ما اين اجازه را مي دهد تا آن ها را مختص به وب لاگ بدانيم و در همان چارچوب تجزيه و تحليل کنيم.

ادامه دارد...
وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)

sokhan June 28, 2005 12:23 AM
نظرات

سلام بر سخن عزيز.
چهار نوشته از اين شش نوشته را كه شناختم : بيژن صف سري-مسعود بهنود-مجيد زهري و مهدي جامي. دو تاي ديگر كه نثري خودماني‌تر و شكسته‌تر داشتند را البته نديده بودم. نه مشابه‌اش را نه خودش را. باقي را يا ديده بودم يا با خواندن‌شان فهميدم كار كيست!

موضوع جالبي را براي طرح و بررسي و واكاوي انتخاب كرده‌اي. اميدوارم نتايج اين بحث و بررسي براي همه‌ي ما مفيد و پرثمر باشد.

پاينده باشي عزيز

مسعود برجيان June 29, 2005 10:20 PM

اکثر روزنامه ها و مجلات ایران ، صدای بزرگان و سیاست مردان بوده اند و افتخار! آنرا دارند که فقط در یک کانال هستند. به ندرت میتوان روزنامه ای را یافت که صدای مردم و غم و درد آنها را منعکس سازد یا با مردم به راحتی مسایل را در میان بگذارند. شاید این دلیل موفقیت وبلاگ ها و وبسایت هاست و شروعی بر انتشارو انتقال افکار بی صدایان. نظریه دادن در این مجازی ها آسان و فریاد کشیدن و گاهی فحش دادن آسان تر است. انتقاد براحتی از دل بر میآید و راحت بر دل مینشیند ، هر چند فراوانی خواننده گان روزنامه ها را ندارند. اکثر حکومت ها نسبت به این پدیده نسبتا نو جبهه ای احتیاطی دارند و این خود یکی از ویژه گی های این دنیای مجازی است. دشمنی ج.ا. با وبلاگ نویس ها بدلیل این نیست که آنها انتقاد میکنند و یا در پخش اخبار سریع تر از دستگاه های دولتی اند. ترس است ... ترس از اینکه در اکثر موارد قابل به کنترل وبلاگها نیستند (اغلب آنها که از خارج اداره میشوند) و نمیتوانند آنها را تطمیع و یا تمهید کنند و یا آنها را در کانال های از پیش تعیین شده بکشانند. حتی تهیه و گرداندن صدها وبلاگ طرفدار و بادمجان دور قاب چین رژیم هم نتوانست خوانندگان تشنه این وبلاگهای با دظرات متفاوت و خصوصی را کم کند. امروزه متوجه شده اند که مراجعه کنندگان به این وبلاگها هر روز زیاد و زیادتر میشوند. شاید بعضی از آنها قدری دور از انتظار! باشند ولی اکثریت راهی را میروند که پیشینیان در یکی دو ماهه بعد از بهمن 57 و سالهای طلایی بعد از مشروطیت طی نمودند.

گاو مقدس June 28, 2005 01:44 PM

سپاس‌گوی لطف‌ات هستم سخن عزیز. گذشته از این، خوشحالم کسی را می‌بینم که بر خلاف من، کار را که دست گرفت، تمام‌نکرده زمین نمی‌گذارد.

مجید زهری June 28, 2005 07:31 AM

to hanoozam minvisi? baba roo ro beram!

man June 28, 2005 01:11 AM