November 20, 2009

آنچه می خوانیم (نوشته ی دانیل جعفری؛ وب لاگ بیانکونرو)

آنچه می خوانیم
نوشته ی: دانیل جعفری؛ وب لاگ بیانکونرو

سخن عزیز لطف کرده و به نوشته کوتاه من درباره مطلب آخر جناب قائد لینک داده است. اشاره ش به این بوده که گاهی اوقات کوتاهی مطلب انگیزه بیماری سو مصرف وبلاگی ست. می دانم که نوشته سخن خودش طرح سوال است تا اینکه جوابی داده باشد. و می دانم که این گفتگو تا حدی دو طرفه میان او و یک خواننده وبلاگ ش بوده است. با همه این حرف ها هیچ دلیلی نمی بینم که وسط بحث شیرجه نزنم.


معضل کم خوانی در ایران البته جدید نیست ، ظاهرا از موضوعات مورد اولویت هم نیست. کافی ست که جستجویی کنید در وب ایرانی تا ببینید که ظاهرا میان آوار مشکلات دم دست تر ، مسئله به کل نادیده گرفته شده است.

اما وبلاگ خوانی ، این روز ها به لطف بلاهت کودتاچیان و قرار گرفتن سیاست در راس امور و با کمک پدیده «گودر» ( نامی که کاربران ایرانی به گوگل خوان ،‌سرویس قدرتمند و کارای گوگل برای باخبر شدن و خواندن وبلاگ ها و وب سایت ها داده اند ) تبدیل به عادتی دایم برای بسیاری مصرف کنندگان اینترنت ایرانی شده است. برای کسی که با خلقیات شفاهی ایرانی آشنایی داشته باشد تعجب آور خواهد بود چطور یک شبه همه مان گودرخوان شده ایم. اما می بایست کمی هم به محتوا نگاه کنیم. اغلب پر مشترک ترین وبلاگ هایی که در گودر رتبه اول را دارند ،‌مطابق بر آورد سخن ،‌یا جملات یک خطی اند یا عکس و این جور چیز ها که زمان بازدید شان کمتر از یک دقیقه است (به عبارت دیگر مانند شفاهیات عمل می کنند).مطابق روش علمی ،‌نمی شود بدون داده های با کیفیت ،‌به قطع گفت که این وبلاگ خوانی مضر است یا مفید. اما حدس شخص من این است که وبلاگ خوانی اصولا رفتاری همگون نیست. یعنی گرچه عده ای تنها وبلاگ های تخصصی را می خوانند و عده ای صرفا وبلاگ های سرگرمی را ،‌ولی اهداف یکی نیست. بنابراین سخت است برای کل این رفتار که شیوع فزاینده نشان می دهد حکم صادر کنیم.

در باب کیفیت وبلاگ ها هم البته تقریبا همگی این روزها تب سیاسی خفیف یا دوره ای دارند ،‌که به خودی خود اصلا نمی تواند بد باشد. اما دو وجه برای من مبتلا به وبلاگ خوانی واضح است :

اول میل فزاینده خوانندگان به نوشته هایی که تا حد ممکن فشرده اند ولی شعور خواننده را ارزش زیادی می گذارند. مثال هایشان فراوان اند. از زکی پدیا و سیب زمینی خورها بگیرید تا برسید به خردرمند و نامه تیرباران شده ها. هتاک نیستند ( بر خلاف خیلی از نوشته های بالاترین ) اما مشکلی با استفاده از الفاظی که عرف جامعه ریاکارانه قبول ش ندارد، ندارند. تئوری نمی بافند ( مثل وبلاگ های بابا بزرگ های تازه وبلاگ نویس شده ) اما هرگز از نشان دادن مرام زندگی شان در یک جمله خجالت نمی کشند. بنابه تعریف به روز نویس نیستند ،‌ولی الحق که در زمانه و برای اوضاع شان می نویسند. لابد از لابلای این سطور حدس زده اید که احساس ام نسبت به این وبلاگ ها چیست اما فقط می گویم که بهشان احترام می گذارم و آن ها را هرگز دست کم نمی گیرم.

دوم ارتقا نسبی وبلاگ های سرگرمی ست. هنوز هم بالاترین جستجو های زبان فارسی مربوط به هرزه نگاری و مسایل جنسی ست. اما در بخش وبلاگستان به نظر می رسد وب سایت هایی که عکس های فله ای و ای میل های «بامزه» کپی و پیست می کردند کم رنگ شده اند. شاید بتوان گفت که جایشان را وبلاگ نویسان جواب و پرحرف و گاها پرمدعا گرفته است . اما نمی توان انکار کرد که قدمی به جلو برداشته شده است.

از سوی دیگر، بدون اینکه بتوانم مدرکی برایش ارایه کنم ،‌فکر می کنم وبلاگستان ایرانی دوباره احیا شده است. اغلب چهره های قدیمی از صحنه کنار رفته اند ( حسین درخشان گرفتار معبود ش است و تفتستان تعطیل شده است و …) و سخن و نیک آهنگ شاید بازماندگان یخبندان بزرگ پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری اند.حالا موج جدیدی وبلاگ نویس از راه رسیده اند که به مراتب بی پروا تر و در عین حال پخته تر می نویسند. از همه چیز و همه جا.این هم نقطه ای روشن است.

اما شاید جدی ترین مسله سوالی ست که من هم پاسخی جدی برایش ندارم : اینکه وبلاگ خوانی باعث کتاب خوانی ما هم می شود. تجربه کوتاه زندگی در غرب به من نشان داده که کتاب خوانی یک چیزی ست مثل مسواک زدن. اثر آنی ندارد. یک استاندارد دارد که رعایت ش به خودی خود ملال آور است . هزینه دارد و ظاهرا فایده مادی هم نمی آورد. ولی وای به مردمی که ترک ش کنند. اینجا برای اینکه خیال شان راحت باشد که کسی خیال ترک به سرش نمی زند از روز اول کار می کنند روی مغز بچه طوری که بزرگ شد دیگر نتواند به یاد بیاورد چرا مسواک می زده اما نتواند هم قطع ش کند. بنابراین انتظار اینکه وبلاگ خوانی تبدیل به کتاب خوانی شود یک مقداری بیجا ست.

یک موضوع هم ظاهرا از صورت مسله سخن از قلم افتاده : اینکه در دنیای امروز سرعت تولید علم و دانستنی به قدری زیاد شده که انتخاب موضوع برای خواندن هم کاری حرفه ای شده. عده ای فراوان اینجا نشسته اند و به مردم پیشنهاد می دهند که چه انتخاب کنند. دانستن ،‌مثل اینکه فقط توانستن نیست ،‌امکان پیشنهاد توانایی ها هم هست.

بنابراین طبیعی ست که در رقابتی نابرابر ،‌برای مردمانی که عادت مسواک زدن را فرا نگرفته اند (‌استعاره است) تنها روش های دم دستی و سریع و سرپایی اولویت دارد. طبیعی ست که پرفروش ترین کتاب هایمان تیراژ شان پنج هزار تایی می شود. ولی مگر قبل از وبلاگ خوانی بیش از این بود؟

به هر حال شاید بد نباشد که مردم و به خصوص جوان ها ،‌یک چیزی ،‌هر چقدر دم دستی و تاریخ مصرف دار ،‌بخوانند تا اینکه هیچ نخوانند. به قول مرتضی مردیها بنده با تولید و تکثیر علم از هر نوع ش موافق ام.

یک دو مسئله خوب دیگر هم در نامه وارده به سخن امده بود که ترجیح می دهم در وقتی دیگر درباره شان بنویسم.

sokhan November 20, 2009 09:20 PM
نظرات

سلام به سخن عزیز... راستش از وقتی که شما استاد ارجمند امر فرمودید!...،اوخ ببخشید!.. حواسم نبود!؟... :از وقتی که تو دوست عزیز گفتی که در تعریف و تمجید راه اغراق نپیمایم و طوری خطاب به تو دوست عزیز ننویسم که بوی لفاظی و تملق از آن استشمام شود، چند بار خدمت رسیدم و کامنتهایی برایت نوشتم . امانهایتا کامنتهایم را ارسال نکردم!... چون ماحصل به گونه ای از آب درآمده بود که مطابق احساس قلبیم نسبت بهت باز بیش از حد و افراطی احترام آمیز بود و حس کردم دوباره ممکن است خوشت نیاید و دوباره ممکن است مورد عتابت قرار بگیرم!(شوخی عرض کردم! عتابی در کار نبود ، بلکه توصیه و سفارشی بود دوستانه از جانب یک دوست به دوست دیگر که البته ممکن بود در صورت تکرار عتاب آمیز هم بشود! )... گواینکه به قول "حافظ" معتقدم که فرماید :
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند!
اما هیچ دلم نمی خواهد که کاری بکنم که مستحق عتابت باشم!... بخصوص که اطمینان دارم حتی به قدر ذره ای تعارف نمی کنی و حقیقتا با آگاهی از نقش بسیار شوم و منفی و مخربی که پدیدۀ ننگین "تملق" یا "چاپلوسی" در تاریخ ما (چه در عرصه های فردی و چه در اجتماع)ایفا کرده است ، چنین خواسته ای را مطرح کرده ای و واقعا حتی از شنیدن تعریف و تمجید اغراق آمیز هم بیزاری!...ولو دروغی هم درش نباشد و صادقانه بیان شده باشد...
بنابراین باور کن که سعی کرده ام توصیه ات را رعایت کنم و اگر باز رگه هایی از آن وِیژگی که نمی پسندی در نوشته ی من موجود است، بدان که ناخودآگاه بوده است و به بزرگی خودت ببخش...
اما غرض از مزاحمت... با توجه به نوشته های اخیرت و آنچه که از "دانیل جعفری"عزیز و اون دوست دیگر نقل کرده ای ، و به خصوص با توجه به ارتباط میان دو بحث "وبلاگ خوانی" و "مطالعه ی کتاب" در این نوشته ها خواستم که اگر ممکنه نظرت رو راجع به وبلاگهایی بدونم که نوشته هاشون رو برمبنای محتویات یک یا چند کتاب و بسیار مفصل و طولانی می نویسند طوریکه حاصل کار ، خودش بی شباهت با یک کتاب دیگه نیست!!... البته منظورم نقل خشک و خالی مطالب کتابها و رونویسی از روی اونها نیست!.. بلکه منظورم به وبلاگهایی است که نویسنده شون برای نوشتن هر پست مبنا رو مطالب یک یا چند کتاب قرار میده و بعد در حول و حوش اون مطالب ،از منابع مختلف و همین طور از ذهن و تجربیات خودش یک عالمه مطلب دیگه نقل میکنه و تلاش می کنه ابعاد و زوایای مختلف موضوع رو روشن بکنه... در نتیجه یک نوشته ی وبلاگی بسیار طولانی حاصل میشه که این خطر وجود داره که بدلیل کم حوصلگی یا وقت نداشتن اغلب وبخوانان ، هرگز مطلبش خونده نشه و تمام زحماتش برباد فنا بره!؟...
البته اگر احیانا افتخار داده باشی و یکی دوبار نگاهی به نوشته های ناقابل "اینجا کرمان" انداخته باشی ، حتما متوجه شدی که منظورم نظرخواهی راجع به نوع کاریست که تازه از گرد راه رسیدگانی چون من در وبلاگ که نه! وبچه های تازه تاسیسشون انجام میدهند!![وبچه!؟]...
اصلا نمی دونم که میشه اینجور نوشته هایی رو ، در قالب نوشته های وبلاگی طبقه بندی کرد یا نه؟!... یعنی آیا اصلا اینها را می شود در تعریف "وب نوشته ها" گنجوند یا اینکه این نوشته های طولانی با فلسفۀ وجودی وبلاگ نویسی منافات اساسی دارند و بدلیل اینکه ممکن است صرفا توسط افراد معدودی خوانده شوند، یا به هر دلیل دیگر، نباید برای نوشتنشون وقت صرف کرد؟...
راستش من خودم تاحدودی به مطالعه کتاب علاقه دارم و همیشه خیلی دلم میخواسته که دیگران و بخصوص آنها که وبگرد و نت خوان هستند رو با خودم در این علاقه مندی همراه کنم و توجهشون رو به مطالب خوب برخی از کتابها که شاید بندرت در اینترنت قابل دسترسی باشند جلب بکنم، بنابراین به چنین شیوه ای در وب نویسی روی آورده ام و گرچه خوانندگانی از طبقات مختلف دارم ، همیشه نگرانم که شاید این روش از نظر وبلاگ نویس های حرفه ای و قدیمی روش درستی نباشد و نوعی نقض غرض و یا حتی مصداقی از محیط به کفچه پیمودن و آب در هاون کوبیدن تلقی بشود...
البته از سالها قبل ، بحث های تو سخن عزیز، در مورد وبلاگ نویسی رو دنبال کرده ام و بسیاری از ظرایف این فن رو در آیینه ی نوشته هایت به نظاره نشسته ام (گواینکه خودم نتونستم بسیاری از این ظرایف رو عملی کنم!)... علاوه بر این ، دو ویژگی خاص در نوشته هایت را همیشه الگو قرار داده ام : اولی استفاده از مطالب کتابها و مجلات در نوشته هات و دومی واهمه نداشتن از طولانی شدن نوشته ی وبلاگی (که البته این ویژگی دوم از شماره ی صد به بعد کشکول ، و ظاهرا در لبیک گفتن به خواست اکثریت خوانندگانت تا حدودی وانهاده شده است!)
به هر حال گرچه ابراز وجود در محضر چون توئی، شاید شرط ادب و مروّت نباشد و نوعی جسارت محسوب شود ، به خودم جرات دادم که فقط یک بار و برای همیشه نظر تو دوست بزرگوار (بعنوان نویسنده ی توانائی که سالهاست وبلاگ نویسی می کند و سالهاست با دید انتقادی و بسیار خاص به مباحث مربوط به وبلاگ نویسی میپردازد) را در مورد خط مشی وبلاگهایی نظیر "وبچه ی خودم"، و بخصوص در مورد طول و تفصیل در نوشته های وبلاگی و محور قرار دادن "کتاب" در این نوشته ها جویا شوم...
برایت آرزوی موفقیت روزافزون میکنم و حقت رو در جواب ندادن هم محفوظ میدانم!... قربانت... مجید.


***

مجید عزیز، ممنون از این که نظر مرا در مورد وب لاگ خودت و اصولا وب لاگ هایی که پست های طولانی و بر مبنای کتاب دارند پرسیدی. ناگفته پیداست که من شخصا به مطالبی از قبیل مطالبی که تو در وب لاگ ات می گذاری و اصولا هر مطلبی که با کتاب و تاریخ سر و کار دارد علاقمندم.

ولی به نظر می رسد وب خوانان، فرصت چندانی برای مطالعه مطالب طولانی و سنگین ندارند. این عیب نیست. ضرورت زمانه است. به همین خاطر خودم تصمیم گرفتم کوتاه، و اگر نشد کوتاه تر بنویسم. این کوتاه نویسی گاه محتوا را قربانی می کند. ولی به نظر می آید که لازم است. به همین خاطر است که فیلم های سینما هم از دو ساعت به یک ساعت ونیم تقلیل پیدا کرده. در ایام گذشته فیلم های سه چهار ساعته هم مطلوب بود. در روزگاری که وقت مثل امروز با شتاب نمی گذشت در سینما البرز دو فیلم با یک بلیت هم نمایش داده می شد و گاه پیش می آمد که آدم دو سئانس پشت سر هم یک فیلم را تماشا می کرد! وقت بود، حال بود، استرس نبود. می شد یک پاورقی چند ده شماره ای را دنبال کرد. می شد یک رمان چند هزار صفحه ای را مطالعه کرد. می شد غور کرد و تفحص کرد.الان فرصت هیچ کدام از این کارها نیست. یک جمله بنداز و برو! حالا یک نفر مثل شما چقدر برای نوشتن یک پست کار می کند و مطالعه می کندو مطلب از کتاب ها گلچین می کند مطرح نیست. مطرح یکی دو ساعت، در صدر بالاترین قرار گرفتن است و رای بیشتر آوردن! فعلا که "خوب"، این گونه ارزیابی می شود.

البته قرار نیست ما با ساز دنیای شتاب گیرنده و شتاب دهنده برقصیم. یک نویسنده ی خوب، یک متفکر خوب، در همرنگ زمانه شدن "حدی" را رعایت می کند. او می تواند به این سرعت ها ترمز بزند. قرار نیست همه دنبال بچه های بازیگوش بدویم. قرار نیست همه به اسم هم نوایی با جوان ها تجربه های خود را زیر پا بگذاریم و ادای جوانی دربیاوریم.

بنابراین، من ترجیح می دهم که کار خودم را با تغییراتی در حد قابل قبول از نظر خودم بکنم. شما هم فکر می کنم بر همین نظر باشی. می توان با کمی سبک کردن و کوتاه کردن نوشته ها، جلوی کسالت خواننده را گرفت. این اشکالی ندارد. من سعی می کنم. چنین کنم. شما هم اگر این ارزیابی را درست بدانی، شاید بخواهی چنین کنی. برایت آرزوی موفقیت دارم. سخن

مجید December 4, 2009 11:24 AM

ما همه وبلاگ نویسان و همه فعالين حقوق بشر و سازمانهاي حقوق بشر را به پیوستن به این کمپين و به اقدام فوری برای توقف مجازات اعدام در ایران به طور کلی و توقف مجازات اعدام محمد رضا علی زمانی, آرش رحمانی پور؛ رضا خادمی, حامد روحي نژاد و ناصرعبدالحسینی به طور اخص فرا می‌خوانیم . .

وبلاگ نویسان علیه اعدام November 28, 2009 04:11 AM

جناب ف.م سخن
برخلاف نظر شایعه پردازان ِ مدعی ِ ما همه رهبر هستیم بنظر می‌رسد که موسوی رهبرتر است.
مشت نمونه‌ی خروار:
http://balatarin.com/permlink/2009/11/21/1847310
http://balatarin.com/permlink/2009/11/17/1843276

خدا اموات بابلیان را بیامرزد. با قسمت کردن شبانه‌روز و تعیین زمان رسیدن سحر، خدمت بزرگی به بشریت کردند. از همنوعان غربی خبر آمده که عازم مریخ هستند. از این طرف خبر پشت خبر که فلان کارگاه یا کارخانه تعطیل شد. گفته شده فاصله‌ی مابین صنعت ایران و جهان آنقدر زیاد گشته، صنعتگران ایرانی دیگر توان رقابت ندارند. نه از نظر کیفیت، نه از نظر نوآوری نه از لحاظ قیمت.
.
خبر دیگر آنکه بحران انرژی دیر زمانی است که غرب را به تکاپو واداشته تا مصرف را کاهش دهد و روی انرژی‌ تجدیدپذیر سرمایه‌گذاری کند. خیلی از بورس‌های خوب دانشگاه‌های غربی هم در زمینه‌ی انرژی است. در این سوی دنیا حاج خانوم با استفاده‌ی همزمان از بخاری و هوای سرد ِ زمستان در اندیشه متعادل کردن دمای اتاق است.

با رفقا مراسم نقد و بررسی داشتیم تحت عنوان "چالش‌ها، سوراخ‌ها و راهکارها" هوشنگ نقشه‌ی پوشش گیاهی را آورد گفتم کشاورزی مالیده. رقیه سادات آماری از چاه‌های نفت آورد گفتم غمی نیست با الاغ حمل و نقل می‌کنیم. نقی نقشه‌ی گسل‌های تهران را نشان داد گفتم برای شادی روح زلزله‌زدگان صلوات. جمعیت صلوات شایسته و بایسته و غرایی ختم نمود. در این اندیشه بودم که تکلیف خورد و خوراک این 70 میلیون جمعیت چه می شود که ناگاه شلوارم را خراب کردم. قرار شده فردا شب طهارتم را بگیرند. در همان اوضاع و احوال پیشنهاد شد درباره‌ی جنبش بحث کنیم. حسن گفت موسوی صادق است، سوسن جیغ زد چه قانون اساسی باظرفیتی مجید گفت آقا تقیه می‌کند. حیرت زده زیر لب گفتم الله اکبر! جماعت فریاد زد یاحسین میرحسین. مراسم سینه زنی برپا کردند. به ناچار با وضعیتی که داشتم به جمعیت پیوستم.


خدا اموات ما را هم بیامرزد. عده‌ای غیب‌گو و فالبین خبر داده‌اند که دموکراسی یک شبه بدست نمی‌آید. تقویم را نگاه کردم گفتم عجب حرف حکیمانه‌ای! شب‌ی 100ساله‌ی ما کجا و شب 24ساعته‌ی بابلیان کجا.

Darieh November 22, 2009 03:52 PM