September 20, 2005

وب لاگ ها و زبان فارسي (13)

فکر هر انساني به رغم استعداد بي کرانگي همواره در داخل قالبي محصور است. هرچه انسان با سوادتر باشد و کتاب بيشتر خوانده باشد و با قشرهاي مختلف اجتماعي بيشتر سر و کله زده باشد اين قالب بزرگ تر مي شود. با کمي تسامح ظرفي را در نظر بگيريد که در داخل آن تعدادي کلمه ريخته شده و فکر انسان بر اساس آنها شکل مي گيرد. اگر يک شخص در طول زندگي اش مثلا 1000 کلمه ياد گرفته باشد و بنا به دلايل اجتماعي و شغلي و خانوادگي فقط از 500 تاي آن ها در صحبت هايش استفاده کند، فکرش در محدوده ي همين پانصد کلمه شکل خواهد گرفت نه بيشتر. چنين شخصي قطعا نخواهد توانست مفاهيم عالي و ذهنيات پيچيده را به زبان يا روي کاغذ بياورد. وب لاگ نويسي ابعاد اين حصار را گسترش مي دهد و پانصد کلمه ي ديگر را هم که شخص کم تر از آن ها استفاده مي کند به ميدان بازي مي کشد. نه اين که اين حصار کلا از ميان برداشته شود و نه اين که ذهن به چنان تحرک و پويايي دست يابد که از عمق زمين تا اوج کهکشان را در نوردد اما همين که ماشين ذهن در اثر کارکرد دائمي روغن مي خورد و به جستجوي مفاهيم تازه بر مي آيد و تحرک مداوم، باعث افزايش قدرت پردازش مي شود مزيت ديگري است که وب لاگ نويسي به جامعه ي فرهنگي ما عرضه مي کند. اينها نکاتي است که البته محققان ما بايد با آمار و ارقام روي آن ها کار کنند و اين فقط تبويبي است بر آن چه که نگارنده به طور پراکنده يادداشت کرده است.

وب لاگ نويسي بر انديشه ي توسن لگام مي زند و او را در راهي که بايد، پيش مي راند. شايد اين جمله کمي بيش از حد ادبي شد که سعي مي کنم آن را کمي ساده تر کنم. در ابتدا مثالي مي زنم. در ميان ما هستند کساني که آرزو مي کنند در آمريکا يا اروپا زندگي کنند و از آزادي ِ "مطلقي" که در آن جا وجود دارد بهره مند گردند. کساني که در اين کشورها زندگي کرده اند، اما نظر ديگري دارند. آنها مي دانند نه تنها در اين کشورها آزادي مطلق به مفهومي که برخي از هموطنان شان فکر مي کنند وجود ندارد بلکه قيدها و حصارهاي اجتماعي چنان قوي است که انسان جرئت نمي کند به اندازه ي سر سوزني پا کج بگذارد. اين قيدها و حصارها البته به صورت خودکار عمل مي کنند و اگر کسي وجود آنها را ناديده بگيرد قانون با او طرف مي شود.

وب لاگستان نيز جايي است مثل آمريکا و اروپا که انسان در آن احساس آزادي مطلق مي کند و هرچند قانوني براي منع وجود ندارد اما قانون ِ دروني و نانوشته اي که به طور خودکار حاکم بر انسان هاي انديشمند است عناصر "نامطلوب" و "سوءاستفاده چي" را با مکانيسم هاي پنهان پس مي زند و آن ها را در جايي مثل محل تجمع ِ معتادان و رانده شدگان اجتماعي گرد مي آورد.

براي اين که بتوان در چنين اجتماعي مخاطب پيدا کرد بايد بتوان به انديشه و کلام لگام زد. به عنوان معترضه و استراحت فکري عرض کنم که براي برخي اين سوال مطرح است که "ف.م.سخن"خلاصه شده ي چيست؟ چون تا حدي به اين بحث مربوط مي شود توضيح کوتاهي در باره ي آن مي دهم. معلمي داشتم بسيار دانا و به معناي واقعي کلمه معلم. ايشان شعاري داشت به اين مضمون که فکر کن، متر کن، سخن بگو. مي گفت همان طور که پول جيب تان را با حساب و کتاب خرج مي کنيد و حساب صنار سه شاهي را هم داريد وقتي حرف مي زنيد، در مصرف ِ کلمات هم مقتصد باشيد و سعي کنيد آن قدر حرف بزنيد که لازم است؛ نه بيشتر و نه کم تر. به اين مي گويند متر کردن. مثل يک پارچه فروش که ده سانتي متر هم پارچه ي مجاني به کسي نمي دهد شما هم حرف بيخودي نزنيد که مي شود حرف مفت! کلمات ِ شما مي تواند به اندازه ي جواهر قيمت داشته باشد، چنان که کلمات حافظ و سعدي دارد. کلمات ِ آنها از زمان خودشان تا به امروز به اندازه ي ميلياردها تومان فروخته شده است! البته حرف هاي اين معلم عزيز باعث شد که ما از همان دوران دبيرستان، بدون اين که کم ترين آگاهي سياسي و اجتماعي داشته باشيم درگير آقاي مدير و تذکرات و اخطارهاي ساواک شويم و در نتيجه ي عدم حضور در راهپيمايي شش بهمن و تشويق ديگران به عدم حضور، از انضباط تک بگيريم و غيره و غيره ولي بالاخره ياد گرفتيم که فکرمان را اول متر کنيم بعد سخن بگوييم و شعار استاد را تبديل به نام دوم مان کنيم. خدايا، هر کجا هست سلامت دارش.

اما يکي ديگر از خواص وب لاگ ها همين است که بعد از مدتي جولان دادن و شلنگ تخته انداختن، نويسنده مجبور مي شود که فکر و انديشه اش را تحت انقياد در آورد و با حساب و کتاب بنويسد. با حساب و کتاب نوشتن مثل با کنترل اسکي کردن است. شما اگر اسکي بلد نباشيد و خودتان را از بالاي کوه ول کنيد، آن پايين جسم آش و لاش تان را جمع خواهند کرد! اسکي ِ کسي که بر حرکاتش کنترل ندارد هم زشت است و هم اهل فن متوجه مي شوند که طرف کاملا ناشي است و از سر راهش کنار مي روند و منتظر زمين خوردنش مي شوند. اما اسکي باز ماهر که بر هر حرکتش کنترل دارد، اسکي اش زيبا و با هدف است. از مبدائي شروع مي کند و به مقصدي مي رسد. در جايي هم اسکي مي کند که مي داند در حد توانايي هاي اوست. بي گدار به آب نمي زند و در جاهايي که مخصوص حرفه اي هاست پا نمي گذارد. وب لاگ نويس خوب هم مثل اسکي باز خوب بر هر حرکت قلمش کنترل دارد. مبدائي دارد و مقصدي. با حساب و کتاب مي نويسد. وارد عرصه هايي که در حد او نيست نمي شود. به همين لحاظ کارش زيبا خواهد بود و خواننده خواهد داشت. وب لاگ محلي است که مي توان در آن اسکي کنترل شده با کلمات را آموخت. زبان فارسي از اين جهت نيز غناي بسيار خواهد يافت...

ادامه دارد...


وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
وب لاگ ها و زبان فارسی (6)
وب لاگ ها و زبان فارسی (7)
وب لاگ ها و زبان فارسی (8)
وب لاگ ها و زبان فارسی (9)
وب لاگ ها و زبان فارسی (10)
وب لاگ ها و زبان فارسی (11)
وب لاگ ها و زبان فارسی (12)

sokhan September 20, 2005 05:31 PM
نظرات

سخن عزيز سلام
طبق معمول از طريق سيستم بلاگ‌لت كل مطلبتان را دريافت كردم. آن را در كامپيوتر كپي كردم و با دقت خواندم. حيف ديدم همين‌طور كيف‌كرده و حظ‌برده نوشته را به پايان ببرم و از نويسنده‌اش تشكري نكنم.
من همچنان كه پيش از اين گفته‌ام نوشته‌هاي جدي شما را بيشتر دوست دارم. به ويژه نثر جدي شما را كه از جمله نثرهاي روان وبلاگي (فارسي) است. آنچه بر جذابيت اين نوشته افزوده بود مثال‌هاي ملموس آن بود كه حال و هواي ذهنيت نويسنده را بسيار روشن و گويا و شفاف، پيش چشم خواننده مي‌گذاشت تا بتواند در مورد آنها انديشه كند.

سپاس فراوان.

***

مسعود عزيز
شما لطف داريد. ممنونم از محبت تان. قربانت سخن

مسعود برجيان September 21, 2005 09:47 PM

جناب ف.م.سخن
چرا آخرين نوشته اتان (راجع به علامه مصباح يزدی) در وبلاگتان موجود نيست؟ تهمتهايی را به اين بنده خدا وارد کرده ايد که جای ياسخ دارد. هر ايرادی هم که به اين شخص وارد باشد ولی صداقتش قابل تحسين است.

faranak September 21, 2005 04:02 PM

این رو هم اضافه کنم که یکی از زیبا ترین و قشنگ ترین خاطرات زندگی من اولین باری بود که به پیست اسکی پا گذاشتم و بعد از زمان کوتاهی با توجه به اینکه فکر میکردم زمین خوردن و اسکی بلد نبودن خیلی ناجوره! فهمیدم که همه حتی قهرمانهای جهان هم زمین میخورن و جالب اینکه تو پیست اسکی انقدر زمین خوردن امری عادی و معمولی و طبیعیه که کمتر اسکی بازی به زمین خوردن میخنده و خرده میگیره چرا که میدونه این اتفاق یعنی زمین خوردن برای همه میتونه بیافته
به جای لولو درست کردن و ترسوندن از زمین خوردن بهتر نیست بگیم لولو افسانه است و زمین خوردن جزیی از زندگیه و یک حقیقت که ترس از اون بزرگترین مانع رشد و شکوفایی و ظهور و بروز خلاقیته؟

***

آقای مهرداد عزيز
بنده از زمین خوردن يک مبتدی صحبت نکرده ام؛ از تند رفتن بي حساب و کتاب و بدون کنترل صحبت کرده ام. حال اگر شما مي خواهيد بفرماييد که کسي که با سرعت صد کیلومتر پايين مي آيد و قادر به توقف هم نيست کار خوبي مي کند، ما هم مي گوييم کار خوبي مي کند! آفرين بر او!

mehrdad September 21, 2005 02:10 PM

با سلام جناب سخن عزیز نکاتی را د ر مورد نوشته اخیرتان یاد آوری می کنم امید دارم که با قلم شیواتان پاسخ دهید .
نخست استفاده از واژه تبویب که به اعتقادم نامانوس است. آیا این واژه جزو همان 500 تایی است که ذکرشان رفت؟ و آیا همان گونه که به درستی متذکر شده اید این مسوولیت تک تک ما نیست که از این زبان دوست داشتنی مراقبت نماییم؟
آیا فکر نمی کنید که یکی از آفت هایی که وبلاگ نویسی برای زبان فارسی داشته غلط نویسی هایی است که شور بختانه حالت مسری پیدا کرده؟!!!
پاینده ایران

***

بابا مسعود عزيز
در مورد اين که تبویب کلمه ای نامانوس است یا نیست نظر خاصی ندارم. اگر نامانوس است لابد مي توان آن را با کلمه ی ديگری جايگزين کرد که در لحظه ی نوشتن زياد در قيد آن نبودم.

در مورد مراقبت از زبان بايد عرض کنم که نيازی به مراقبت ما ندارد. اتفاقا من مخالف سر سخت کساني هستم که دائم بر زبان و فساد آن اشک مي ريزند و باز اتفاقا آن چه را که آنها فساد زبان مي نامند، من پويايي و سرزندگي زبان مي دانم. به هر حال در نوشته های خود تا جايي که سوادم اجازه بدهد سعي مي کنم درست بنويسم.

با تشکر از نظرتان
سخن

مسعود September 21, 2005 10:10 AM

سخن عزیز

امروز با کمک شما و استاد گرانقدرتان به کشف بزرگی نائل شدم

من با توجه به تاریخ پرشکوه معاصر ایران تمدن ساز و تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی و جریانهای ایجاد کننده و اداره کنندۀ آن ، واحد فکر را "کیلو" می پنداشتم ولی امروز آموختم که واحد سنجش فکر "متر" است
آخه میدونی دوست عزیز

یکی از مبانی ابتدایی دروس هنرستان های صنعتی، تبدیل واحدهاست که خوشبختانه هنوز یادمه

با این حساب واحد سنجش تحجر را میتوان اهم یا ولت در نظر گرفت

به نظر من وبلاگ دفترچه خاطرات شخصی است که صاحب اون اجازه میده دیگران بخوننش و وسیله ای است که انسانها میتونن در این فضای مجازی بیشتر و بدون نقاب! خودشون باشند و شما و امثال شما مثل همۀ فضاهای ارتباطی آزاد، که بشر پیدا کرده دارید با باید و نباید ها ، روند خالص و پویای طبیعی اونو به سمت باند و باند بازی و کارتل سازی سوق میدید و قید و بند بهش میزنید(امان از خودکامگی که آیین و اندیشه رو به دام میندازه و به بند خودش میکشه) خواسته یا ناخواسته با سازماندهی هاتون و القای اینکه کی باید چی و چه جوری بنویسه ! حداقل بذارید هر کس در این میهمانی وبلاگشهر باهر لباس وقیافه واقعی خودش که دلش میخواد بیاد ! که تا حدودی در این وانفسای فیلترینگ و سانسور، تنوع و تکثر در رنگها و شکلها و مدلها به صورت طبیعی ،چشم رو از دیدن یکنواختی در بیاره
و آدم رو یاد پیشوا و منجی بزرگ بشریت مائو و نایب بر حق وطنیش میرسلیم و حامیان طرح متحدالشکل کردن پوشش ، نیاندازه

دوست عزیز عقل ناقص من میگه: انسان های مسئول و آزاد در انتخاب!بدون اینکه وامدار مادی و معنوی به شخص و گروهی خاص باشن! با رعایت اخلاق برآمده از وجدانشان با تحقیق و مطالعه ،طبق سرشت و طبیعت خدادای (فره ایزدی)،با همۀ قابلیتها ، توانایی ها و استعدادهای ذاتی و اکتسابیشان ، مولد اندیشه و افکار والایی هستند که اگر سانسور و باند و باند بازی(بخوانید تریبون بهش ندیم) و سلطۀ صاحبان زر و زور و تزویر و درفش و دینار و ایادی مزدور و بی مزد و مواجبشان نباشه !تأثیر پذیر و تأثیر گذار ،از و بر دیگران بوده و هستند و خواهند بود !فکر می کنم در این نکته آخر که "کلمه" مثل بذری که کاشته میشه است هم عقیده باشیم ، دیم و آبی و خودرو هیچ یک تضمینی به ثمرش نیست ،چرا که به زعم خداپرستان ، انسان میکاره اما رویاننده خداست
جلوی کاشتن رو نگیریم و تشویق کنیم به کاشتن چه اینکه نظام طبیعی حاکم بر طبیعت، شیر رو سلطان جنگل قرار داده و عقاب رو سلطان آسمان و خود بهترین تنظیم کننده اکوسیستم است،بهتره مجال رویش و ریزش بدیم و تحملمونو زیاد کنیم و به جای تغییر دیگران بیاموزیم که اختیار خودمونو داریم که از میوه شون بخوریم یا نخوریم ( مختل کننده نظم چرخه: انسان نماها که خودشونو اشرف مخلوقات هم میدونن هستن)

به امید آزادی انسان ها و زندگی آزادانه توام با پرستش پاک و اخلاق برخواسته از وجدانهای بیدار

شاد زی مهر افزون

***

مهرداد عزيز
خوشحالم که به اين کشف بزرگ نائل آمديد و اميدوارم از اين به بعد فکر را به جای کيلو با واحد متر اندازه بگيريد!

خداوند آقای محمود کاشي چي مدير انتشارات گوتنبرگ را سلامت بدارد که حدود سال 1340 شمسي کتاب هایش را کيلويي مي فروخت. به عبارتي در دوراني که هنوز وارد عرصه ی مدرن و سوپر مدرن و اندازه کردن فکر با متر نشده بوديم، فکر و انديشه را کيلويي مي فروختند و در بلبشوی اقتصادی دوران اميني چه کار خوبي هم مي کردند.

بنابراين شما دوست عزيز زياد از اين بابت خودتان را ناراحت نکنيد چون واحد ها زياد با هم تفاوت ندارند.

در مورد آزادی در نوشتن هم اگر به فتوای بنده باشد، عرض مي کنم هرکس هر طور دوست دارد بنويسد. حتي خط را در وب لاگش به دلخواهش تغيير دهد.

موفق باشيد
سخن

mehrdad September 21, 2005 01:45 AM

سخن عزيز، بلاگ نيوز به اين نوشته شما لينک داد

***

ممنونم کاپيتان. سخن

حميد/ميداف September 20, 2005 07:14 PM