October 28, 2005

تبريک و تهنيت!

من هم به نوبه ي خود تبريک و تهنيت بسيار مي گويم و اظهار خوشحالي و خرسندي فراوان مي کنم و اميدوارم جايزه ي بعدي، جايزه ي صلح ِ نوبل باشد ولي اگر از من بپرسيد که چرا تبريک مي گويم و از چه چيز خوشحال و خرسندم، با کمال شرمندگي جواب تان را نخواهم داد چون ممکن است فردا، در حالت هاي فيزيوتراپانه اي از مخاطبان اين پيام سوال شود که فلان کس کي بود که به شما تبريک گفت و فوري يک شبکه ي بين المللي عنکبوت درست کنند (حاج حسين پشت کامپيوتر نشسته دارد اينها را مي خواند!). فعلا به همين "نازلي"ها بسنده کنيد تا بعدها – شايد هم خيلي بعدها – جاي آن ها "وارطان"ها را بگذاريم!

Posted by sokhan at 03:08 AM | Comments (6)

October 27, 2005

آقاي آمريکا! آقاي فرانسه! آقاي آلمان! بچه يک چيزي از دهانش در رفت؛ شما چرا جدي گرفتيد؟

واکنش شديد غرب به اظهارات احمدی نژاد عليه اسرائيل «بي بي سي»

آقايان از شما بعيد است! بچه يک غلطي کرد، شما ها چرا جدي گرفتيد؟ اين کوچولو وقتي مي گويد ما يک کشور را از روي زمين محو مي کنيم فکر مي کند کشور، يک کلمه است که با ماژيک روي يک تکه مقوا مي نويسند و بعد آن را بر زمين مي اندازند و با لگد آن را محو مي کنند. طفلک سال ها نام اسرائيل را روي مقوا نوشته و اين طوري محو کرده است. اين بابا حالي اش نيست که ديگر بچه نيست و رئيس جمهور يک کشور هفتاد ميليوني شده است. نمي فهمد وقتي مي گويد ما کشوري را محو مي کنيم، آقايان رئيس جمهور ساير کشورها فکر مي کنند که منظور از کشور، يک کشور راست راستکي است و محو کردنش هم به ابزاري مثل بمب اتم نياز دارد. در مونگول بودن اين طفل همين بس که مي خواهد آمريکا را هم از روي زمين محو کند! طفلي اگر يک بار با هواپيما از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب آمريکا را طي مي کرد، مي فهميد وقتي آدم مي خواهد چيزي را محو کند بهتر است قبلا يک سفري به آن کشور بکند بعد دست به محو کردن بزند؛ بعد بگويد چرا نمي شود، خوب هم مي شود! طفلک نه که در دوره ي انتخابات گفت که "مي شود و مي توانيم" ، فکر مي کند هر کار ديگري هم همان طوري مي شود و مي تواند. ايشان اگر مي توانست، همان چاله چوله هاي خيابان هاي تهران را محو مي کرد. همان اخ و تف پياده روهاي جنوب شهر تهران را محو مي کرد. آره عزيزجان! شما اين محو کردن ها را اصلا جدي نگيريد.

آقايان محترم!
شما که مي بينيد اين کودک زود رشد و همبازي هايش يک روز بلبل زباني مي کنند و هفته ي بعد مي گويند ما نبوديم که آن بلبل زباني ها را کرديم. اين هم يکي از همان بلبل زباني هاست. گيرم تکذيب هم نکنند؛ شما که نبايد حرف يک مشت بچه ي کم عقل ِ هيجان زده را گوش کنيد. من از طرف اينها معذرت مي خواهم. منظور ِ کوچولوي ما از محو کردن، به قرآن، بمب اتم نيست. اين هنوز توي عوالم جلوي سفارت و شعار زنده باد، مرده باد است و حالي اش نيست.

"آقاي" مرکل، "رئيس جمهور" تازه انتخاب شده ي آلمان!
شما ديگر چرا؟ اين طفلي که به شما پيش از همه، رياست جمهوري تان را تبريک گفت. شما چرا حال ِ اين بابا را مي گيريد؟ بابام جان، بگذاريد بچه نفس بگيرد بعد همگي بريزيد سرش بزنيدش. اگر براي خاتمي هر نُه روز يک بحران درست کردند، براي اين طفل معصوم هر دقيقه دارند يک بحران درست مي کنند. من که به والله دلم برايش کباب است. از عسگراولادي تا تاج زاده همه افتاده اند به جانش؛ بميرم برايش! حالا هم که شما ها زير يک خمش را گرفته ايد و مي خواهيد ضربه اش کنيد. آقاي مرکل، از شما بعيد است (راستي قيافه ي شما چرا اين قدر شبيه زن هاست؟!)

بچه هاي با حال ايراني!
اين قدر حال ِ رئيس جمهور ِ عزيزمان را نگيريم. به خدا گناه دارد! به جاي اعتراض به او برويم به بازي ضد ايراني که نيروگاه نطنز را داغان مي کند اعتراض کنيم. اصلا بياييد يک بازي کامپيوتري درست کنيم که در آن آيت الله جنتي و آيت الله مصباح، کوماندو مي شوند و اسرائيل را از روي زمين محو مي کنند. بعد بازي را بدهيم دست رئيس جمهور باهاش بازي کند دست از سر کشورهاي واقعي بردارد. اين طوري شايد بتواند آمريکا را هم از روي زمين محو کند و دلش خنک شود. ما هم يک نفسي از دست خارجي هاي عصباني مي کشيم و خطر حمله ي نظامي به ايران را کاهش مي دهيم.

قربان ِ فهم و شعورتان
ف.م.سخن

Posted by sokhan at 04:27 AM | Comments (15)

October 24, 2005

نامه ي امام علي خامنه اي به محمود احمدي نژاد وقتي او را براي رياست جمهوري سرزمين ايران برگزيد

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:37 PM | Comments (3)

October 21, 2005

نام گنجي را تکرار کنيم: از شيخ ابراهيم زنجاني تا آيت الله حسينعلي منتظري (۵)

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 08:39 PM | Comments (2)

October 18, 2005

نام گنجي را تکرار کنيم: از ناصرالدين شاه تا سلطان علي خامنه اي (۴)

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 05:54 PM | Comments (3)

October 15, 2005

نام گنجي را تکرار کنيم: آخوندزاده يا مستشارالدوله؟ مسئله اين است! (3)

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 11:26 PM | Comments (3)

October 14, 2005

گفت و گوي اسد با کاپيتان کجوري، و افسوس ها!

محيط جالبي است اين وبلاگستان. ده سال پيش، از فکر کسي هم نمي گذشت که روزي ايرانيان از هر سن و شغل و طبقه و گروهي بنشينند پشت کامپيوتر و به خط فارسي از آن چه در سر دارند بنويسند و ديگران در سراسر دنيا آن را بخوانند. دانشجو، روزنامه نگار، استاد دانشگاه، معلم مدرسه، کاپيتان کشتي ِ اقيانوس پيما، خواننده، شاعر، نوازنده و خيلي هاي ديگر امروز از خودشان مي نويسند؛ از ايده آل هاي شان؛ از آن چه که مي بينند؛ از آن چه که بد مي پندارند. ببينيد اين روزها در وبلاگستان چه بحثي در موضوع بکارت در گرفته است! کِي و کجا مي شد راجع به چنين مسئله اي به اين صورت ِ باز در جايي چيزي نوشت؟ همين را بگيريد برسيد به اعدام، به اعتياد، به جنگ، به تمام چيزهايي که ايراني امروز به آن مبتلاست. من نمي دانم سياستمداران ِ ما چه تصور مي کنند که دست به حذف و فيلتر کردن سايت ها و وب لاگ ها مي زنند ولي چنين اقدامي ديوانگي و از دست دادن اطلاعات دست اول است؛ شکستن بارومتر سياسي حي و حاضر است. چه منبع تحقيقي مي تواند باشد اين وب لاگستان براي اهل تحقيق. تعطيل و فيلتر کردن آن جدا خيانت است. باري...

گفت و گوي اسد با کاپيتان کجوري از جهات مختلف خواندني است. مطالب خود ِ کاپيتان هميشه جذاب است ولي دانستن اين که اين مطالب را چه کسي مي نويسد جذاب تر است. اميدوارم اسد در کنار کار موسيقي، فرصت ادامه اين مصاحبه هاي خواندني را داشته باشد. مصاحبه با آقاي کجوري از آن مصاحبه هاست که آدم آرزو مي کند در يک جلسه تمام نشود!

Posted by sokhan at 03:03 AM | Comments (4)

October 13, 2005

نام گنجي را تکرار کنيم: گنجي و روشنفکران (2)

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 04:05 PM | Comments (5)

October 09, 2005

نام گنجي را تکرار کنيم: گنجي چه مي گويد؟ (1)

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 01:40 PM | Comments (11)

روشنفکر، نقد روشنفکر، هنر روشنفکر، وظيفه ی روشنفکر

نوشته ای خواندني از مهدي جامي در ادامه بحث مهم ِ سید رضا شکراللهی.

Posted by sokhan at 01:31 PM | Comments (1)

October 07, 2005

نظرات خواندني استاد مصطفي ملکيان

برای خواندن نظرات مهم استاد ملکيان در وب لاگ مسعود برجيان روي اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 04:09 PM | Comments (0)

October 06, 2005

فتورمان تظاهرات دانشجويي

به نقل از بولتن محرمانه ي نيروي انتظامي جمهوري اسلامي:


تظاهرکنندگان:
دانشجو! دانشجو! حمايتت مي کنيم!
آزادي انديشه، با ريش و پشم نمي شه!
خامنه اي حيا کن! حکومت رو رها کن! (استغفرالله ربي و اتوب اليه)


دختر به پسر- واي بيژني! تو چقدر با حال تظاهرات مي کني. تو چقدر شجاعي. تو شاهزاده ي روياهاي مني. ناز بشي بلا!
پسر به دختر- حالا کجاشو ديدي. صبر کن يه آتيش بازي راه بندازم اون سرش ناپيدا!
دانشجو، مي جنگد، مي ميرد، سازش نمي پذيرد...


پسر به طرف نيروي انتظامي کوکتل مولوتوف پرتاب مي کند.


کوماندوها در گوشه اي کمين کرده اند تا به محض صدور فرمان فرماندهي محترم ناجا به طرف دانشجويان حمله کنند.
کوماندوي اولي به دومي- هوي حسن! هفت تير رو مثل دفعه ي پيش به طرف سر من نگيري شليک کني! اون دفعه هم تيرت خطا رفت خورد تو کتفم!
کوماندوي دومي به اولي- نه حواسم هست! اين دفعه ميزون ِ ميزون نشونه گرفتم!


در همين لحظات در حياط نيروي انتظامي اکبر هيکل مشغول انجام عمليات نمايشي براي دوستانش است:
آي زن و مرد! پير و جوون! بشتاب ببين اکبر هيکل چه مي کنه. آي پسر اون سنگ رو بکوب تو سينه ام! آماشالله!


به استوار اکبر هيکل خبر مي دهند که رو به روي دانشگاه تظاهرات شده و او بايد براي پشتيباني به آنجا برود:
آي! نفس کش! برين از سر راه من کنار! کي تظاهرات مي کنه تا خودم حسابش رو برسم!


دختر به پسر- واي بيژني! چه خشن! اين سرکار کشته منو. واي بچه ها! مرگ بر آخونديسم! زنده باد سوسوليسم!
آن يکي دختر- مُردَم از بس تظاهرات کردم. يه کم رو زمين بشينم خستگي ام در بره. اَه! مانتوم کثيف شد. مرگ بر آخونديسم! زنده باد سکولاريسم!


در همين اثنا نيروي انتظامي که اسلام و ايران را در خطر مي بيند به تظاهر کنندگان ضدانقلاب وابسته به استکبار جهاني حمله مي کند:
مامور نيمه شخصي نيروي انتظامي- به فرموده، ما با نهايت احترام و ادب دهن شما را سرويس مي فرماييم. برو تو ماشين.
تظاهر کننده به مامور- حاجي هل نده. له ام کردي! کمک! من مامانم رو مي خوام! مامي! مامي!


مامور به فرد زخمي دستگير شده- برادر! شما لطفا تشريف بياوريد داخل اتومبيل تا ما شما را همچين درست و حسابي معالجه کنيم!


-آي فري! گاز بده! الانه که ما رو بگيرن! اون سي دي هاي غيرمجاز رو که نياوردي؟
-نه! ولي کلي شيشه و اکس تو جيب هامه!


-ايست! دستا بالا! اين دانشجوهاي مستضعف چه ماشيني هم دارن. آقايون لطفا خالي شين!


-پاهاتو باز کن! بيشتر. بيشتر.
-سرکار، قربونت، مواظب باش زانوت رو اشتباهي بالا نياري! ناز بشي شما!

ماموريت با موفقيت خاتمه و عوامل استکبار همگي دستگير و به سزاي اعمال ننگين شان مي رسند.

Posted by sokhan at 08:09 PM | Comments (0)

آيا اين گونه ياد بزرگان ادب مان را گرامي مي داريم؟ به بهانه سالگرد درگذشت رمان نويس بزرگ ايران، احمد محمود

برای خواندن اين مطلب در بخش فرهنگ خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 01:02 PM | Comments (1)

October 05, 2005

نام گنجي را تکرار مي کنيم...

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:05 PM | Comments (3)

October 03, 2005

ترجمه ي ايرانيکا و حکومت ايران

مجيد زهري مطلبي نوشته است زير عنوان "گفت و گوي رسانه اي با پروفسور احسان يارشاطر" و به چند نکته اشاره کرده است مثل ترجمه ايرانيکا در ايران و عدم کمک جمهوري اسلامي به ترجمه ي چنين اثر گران سنگي. مي خواستم در مورد اين نکته ها چند خط زير مطلب مجيد بنويسم که بلاگر راه نداد و فکر کردم بد نيست آن چند خط را همين جا بياورم.

اولا در مورد کميت ترجمه ها بايد بگويم ازکل مقالات منتشر شده ي ايرانيکا، تنها چند مقاله به فارسي برگردانده شده و توسط انتشارات مصادره شده و دولتي اميرکبير به چاپ رسيده است. از اين ترجمه هم به ظن قوي هيچ چيز دست صاحبان اصلي ايرانيکا را نگرفته است.

در مورد کيفيت ترجمه، اگر چه عادت ندارم به کسي که بر روي کاري زحمت زياد مي کشد ايراد بگيرم و زحمات طاقت فرسايي را که در راه انجام آن کار متحمل شده کم ارزش جلوه دهم ولي چه کنم اگر نگويم که اين ترجمه گره اي از کار محققان نمي گشايد و خواندن مقالات اصلي با زبان شکسته بسته ي انگليسي ِ امثال من به مراتب راحت تر از خواندن ترجمه ي فارسي همان مقالات است. متاسفانه مترجم دانشمند، واحد ترجمه را کلمه گرفته و به منظور حفظ امانت همه چيز را در همان قالب زبان مبدا ريخته که به شدت خواندن ترجمه را دشوار و غيرقابل فهم مي کند. خود مقالات ايرانيکا به قول علما چون دائرةالمعارفي است فشرده و موجز است و انتظار زبان شيرين رمان نمي توان از آن داشت اما همين ايجاز وقتي با ترجمه ي کلمه به کلمه ترکيب مي شود نتيجه اش جز خستگي ذهن چيز ديگري نيست. اصولا چنين ترجمه اي بايد توسط کسي صورت بگيرد که در رشته ي مورد نظر متخصص است و جز زبان، با خود مقوله نيز آشناست و مي داند چه ترجمه مي کند. جز اين باشد، نتيجه اش مي شود همين ترجمه که فکر مي کنم نوشتن در موردش به همين اندازه بس باشد.

در مورد کمک حکومت و دولت، مجيد بايد توجه داشته باشد که يکي از نقاطي که ياران سعيد امامي و برنامه سازان "هويت" و "چراغ" و روشنفکرکشان ِ امنيتي روي آن حساسيت بسيار داشتند و مدام در برنامه ي "هويت" بر آن تاکيد مي کردند همين ايرانيکاي صهيونيست ِ امپرياليست ِ جهانخوار و شخص شخيص احسان يارشاطر بود! اين دشمني با استاد يارشاطر از زمان مرحوم جلال آل احمد و بارقاطر خواندن ايشان آغاز شد و به برادران ِ امامي و اسلامي و غيره به ارث رسيد. انتظار داشتن از چنين حکومتي که بيايد به ايرانيکا و يارشاطر کمک کند عبث است ولي با کمال تعجب مي توان انتظار داشت که همين کتاب را توسط انتشارات به غنيمت گرفته شان ترجمه و منتشر و عوايدش را روانه ي جيب هاي مبارک کند. نکته ي جالب توجه اين که در تمام دائرةالمعارف هاي منتشر شده در دوران بعد از انقلاب مانند اثر گران قدر و عظيم آقاي بجنوردي، -"دائرةالمعارف بزرگ اسلامي" - اکثر استنادها و ارجاع ها به همين دائرةالمعارف ايرانيکاست! کمتر کتاب جدي مي توان ديد که به ايرانيکا به نوعي استناد نکرده باشد.

به هر طريق خوشحالم که زهري با استاد بزرگ مان ملاقات کرده و منتظريم اگر گفت و گويي صورت داده هر چه زودتر آن را منتشر کند.

Posted by sokhan at 09:43 PM | Comments (1)

نويسنده گفت و شنود کیهان از چين انتقام مي گيرد!

طنز انتقامی از حسین شریعتمداری!

Posted by sokhan at 06:22 PM | Comments (0)

خاطرات جبهه و جنگ (8)، قصه

چقدر هوا گرم است. به اندازه دو سه قلپ در قمقمه ام آب دارم. يعني تا غروب آب مي رسد؟ تا چشم کار مي کند رمل و تپه ي شني است. آفتاب مي سوزاند. هوا ذره اي حرکت ندارد. پوست ِ هندوانه هايي را که خورده ايم بايد با دقت نگه دارم. اگر آب نرسد، با اين پوست ها رفع تشنگي مي کنيم. خوب شد پوست ها را در سايه نگه داشتم. ذخيره ي آخرت! اگر تخم هايش را هم يک جا جمع مي کرديم مي توانستيم روي اين خاک داغ، تفت بدهيم و تخمه براي مشغوليت داشته باشيم.

سايه؛ سايه مي خواهم. کاش يک درخت اينجا بود. يک درخت بزرگ. يک درخت سبز نارون که از زير آن جوي آب روان بود. آبش خنک و زلال بود. روي سنگريزه هاي کف جوي را خزه پوشانده بود. کنار جوي، سبزه رسته بود. بوي خاک ِ تر همه جا پيچيده بود. بيخود نيست که بهشت، چنين ترسيم شده. از بس عرب هاي بيچاره گرما و صحرا ديده اند، بهشت شان سبز و پر درخت است. حالا اينجا که درخت نيست. جوي آب نيست. بهشت من کجاست؟ آنجا زير تانک، جاي خوبي است براي دمي آسودن. بهشت من آنجاست. بهشتي به ابعاد سه چهار متر در دو سه متر، به ارتفاع چند ده سانتي متر. کتاب قصه نويسي براهني را هم مي برم همانجا ورق مي زنم. حوصله مي خواهد خواندنش. در اين هواي داغ، در اين شرايط ِ بي آبي و گرسنگي، کسي اين کتاب را دستم ببيند مي گويد تو ديوانه اي.......

بايد بتوانم اگر از اين جا زنده بيرون آمدم قصه ي اين جنگ را بنويسم. قشنگ ترين قصه ها را. نه! زشت ترين و کريه ترين قصه ها را. نه! حقايق و واقعيت ها را. از فداکاري ها؛ از جانفشاني ها؛ نه! آن قصه ها را از ما بهتران خواهند نوشت. همان ها که الان چند ده کيلومتر دورتر از اينجا، کنار جاده، دور از خط، دور از گلوله و خمپاره، چادر زده اند و فوتبال و واليبال بازي مي کنند و شعار جنگ جنگ تا پيروزي مي دهند و مشغول فداکاري و جانفشاني اند.

من بايد از همين گرما بنويسم. از همين پوست هندوانه ي لذيذ و نجات بخش. از همين شني ِ تانک که سَرَم را مثل بالش ِ پر قو رويش گذاشته ام. از گذشته؛ از حال؛ از آينده. از زماني که کنار دريا روي ماسه ها لم مي داديم تا اينجا که زير تانک روي ماسه ها لم داده ايم. ازتفاوت ها. از راست ها. از دروغ ها. از بالا و پايين زندگي. از پلاژهاي ساحلي آقا اکبر تا تپه هاي خون آلود الله اکبر. خواهم نوشت. راست ترين قصه ها را. قصه ي زندگي را در همسايگي مرگ. همان طور که هست. بي احساساتي گري و اشک و آه و زاري. بي خنده هاي احمقانه و اميدهاي واهي و ابلهانه. فعلا، بايد به فکر اين پوست ها باشم. زندگي، همين پوست است؛ باقي همه قصه و شعر است. زندگي شايد، پوست هندوانه اي است که من مِک مي زنم / زندگي ديدن خواب يک نارون سبز در بيداري داغ صحراست...

Posted by sokhan at 12:04 AM | Comments (0)

October 02, 2005

من هم با حجةالاسلام حسني، امام جمعه محترم اروميه موافقم!

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روي اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 08:52 PM | Comments (1)