July 30, 2006

وب لاگ ها و زبان فارسي (قسمت آخر)

اين نوشته، آخرين قسمت از مجموعه ي دنباله دار "وب لاگ ها و زبان فارسي" ست. شماره ي اين مطالب به 17 رسيد که مي شد تا 30 شماره نيز ادامه داد ولي بيش از اين باعث خستگي خواننده ي غيرمتخصص مي شد که ترجيح دادم چنين نشود و اگر ادامه اي لازم باشد قطعا اهل فن آن را دنبال خواهند کرد.

نگارنده از انتشار اين سري مطالب هدفي را دنبال مي کرد که شايد تمام و کمال به دست نيامده باشد و قطعات پازلي که در ذهن داشت به طور دقيق در جاي خود قرار نگرفته باشد ولي به همين اندازه نيز خرسند است که توانسته در ميانه ي مباحث سياسي روز به اين موضوع، به قدر توان خود بپردازد و اهميت آن را يادآور شود. براي اينجانب يک نوشته از اين نوع، به صد نوشته ي سياسي مي ارزد چه اين مي ماند و تاثير مي گذارد و آن بعد از ماهي و سالي اثرش را از دست مي دهد.

هدف اصلي من از طرح اين موضوع نشان دادن اهميت محتوا بود که خود حاصل تجربه و مشاهده و تفکر نويسنده است و اين که اين محتوا امروزه ظرفي براي عرضه يافته است به نام وب لاگ که آزادي مطلق از هر نظر به نويسنده مي دهد و محدوديت کتاب و نشريات چاپي را ندارد، با اين وجود آن چه پيش روي ماست، اقيانوسي است با عمق کم که اگر اين ابزار در اختيارمان نبود شايد گمان مي کرديم اين اقيانوس بسيار ژرف است که خوب يا بد مي بينيم که چنين نيست. مي خواستم نشان دهم که وب لاگ ها مي توانند آينه اي صاف و روشن براي انعکاس آن چه امروز واقعا در ذهن جوانان ايراني مي گذرد باشند و محققان بايد از زباني که اين آينه منعکس مي کند حداکثر بهره را ببرند. موضوعات ديگري نيز بود که قصد داشتم به قدر توان خود به آن ها بپردازم که فعلا به همين اندازه بسنده مي کنم و اين دفتر را مي بندم.

امروز، بعد از چند هفته کلنجار رفتن با يکي از عجيب ترين کتاب هاي زبان فارسي، بالاخره موفق شدم آن را براي بار دوم به پايان برسانم. کتابي که جزو شگفتي هاي ادب فارسي است و دست و پنجه نرم کردن با آن مثل بالارفتن از يک صخره صاف و مرتفع است که صخره نورد -حتي صخره نورد ماهر و با تجربه- دائما به زير فرو مي غلتد و اگر خود را درست با طناب ها ايمن نکرده باشد و يا توان مقاومت در مقابل سختي ها نداشته باشد به قعر سقوط مي کند. چنين سقوطي منجر به بستن کتاب و بخشيدن عطاي مطالعه به لقاي آن مي گردد!

اين کتاب "دُرّه ي نادرَه" نام دارد، به قلم ميرزا مهديخان استرآبادي، که مثلا قصد داشته تاريخ دوره ي نادرشاه را به رشته ي تحرير در آورد اما در عوض دشوار ترين کتاب نثر فارسي را به وجود آورده که کمتر کسي را توان درک آن هست. اين کتاب را استاد بزرگ جناب سيد جعفر شهيدي با رنج و مرارت بسيار تصحيح و با علامت گذاري و معنايابي قابل مطالعه کرده اند. اين کتابي است که خواندن آن را به هيچ کس توصيه نمي کنند ولي اگر در زبان فارسي ماجراجو باشيد، بد نيست کمي با آن کلنجار برويد. استاد محترم زحمت کشيده اند و بعد از اصل کتاب، خلاصه ي ساده شده اش را نيز ارائه نموده اند که کمک بزرگي است به خواننده.

اما من اين کتاب را براي بار دوم، نه فقط به خاطر لذت دست و پنجه نرم کردن با کلمات، که به خاطر نوشتن اين مقاله و مقاله اي ديگر در همين زمينه مطالعه کردم. پيش از ورود به بحث، بندي از اين کتاب را که فهم آن آسان تر است با هم مي خوانيم. سعي کنيد بدون توجه به معني کلمات و استعاره ها اين دو خط را با صداي بلند بخوانيد:
عذوبَت ِ منظوماتش «زُلالي» را از خوي ِ خجلت دفتر سخن بآب اندازد، و «هلالي» را هلال آسا، برنگ زردي و نَقص، شُهرهء شهر و انگشت نماي آفاق سازد. در طُور طَور سخنوريش ، «کليم» گليم بر سر کلام خود کشد، و در بزم بلاغت گستريش، طبع «سليم»، سَليم آسا بطَبطاب ِ اضطراب افتد… (دُرّهء نادرَه، چاپ سوم، 1384، صفحه 73)

حالا در کنار کلمات، معاني ئي را که ميرزا مهديخان در هر يک از آن ها جا داده مي نويسيم تا ببينيد که نوشته ي او در عين سختي چندان هم بي محتوا نبوده:

عذوبَت ِ منظوماتش «زُلالي» (زلالي شيرازي معاصر و شاگرد اهلي (948 ه.ق.) است و شايد زلالي خوانساري (م- 1024) منظور است) را از خوي ِ (عرق بدن) خجلت دفتر سخن بآب اندازد، و «هلالي» (هلالي جغتائي (مقتول بسال 936 ه.ق.)) را هلال آسا، برنگ زردي و نَقص (از آنجهت که بر حسب رويت، بدر ماه شب چهارده که قرص کامل است از نيمه ء ماه رو بنقصان گذارد و هلال غايت انتقاص ماه است)، شُهرهء شهر و انگشت نماي آفاق سازد. در طُور طَور (حد، قدر) سخنوريش ، «کليم» (ابوطالب کليم کاشاني (م- 1061) و در آن ايهامي است بموسي کليم الله (ع)) گليم بر سر کلام خود کشد، و در بزم بلاغت گستريش، طبع «سليم» (سالم، آرام، معتدل و در آن ايهامي است به محمد قلي سليم معاصر طاهر نصر آبادي که بسال 1057 ه.ق. در گذشت)، سَليم (مارگزيده) آسا بطَبطاب ِ (تحته ء گوي بازي، چوگان پهنه) اضطراب افتد…

سوالي که پيش مي آيد اين است که چه ضرورتي باعث شده ميرزا مهديخان با اين فشردگي اين همه معني را در قالب کلمات بگنجاند و خود و خواننده را دچار چنين زحمتي کند. استاد شهيدي در مقدمه ي کتاب شان مي فرمايند: " قصد مولف تحرير نثر مشکل است و تاريخ نويسي براي وي در درجه دوم اهميت است. (مقدمه ي کتاب، صفحه ي د)" به عبارتي آقاي استرآبادي تاريخ را بهانه کرده تا هنر خود را در نوشتن نثر فني فارسي نشان دهد. معناي اين حرف اين است که بر خلاف اکثر ما که معتقديم محتوا اصل است و شکل بايد تابع محتوا باشد، در اين کتاب، شکل، حرف اصلي را مي زند و محتوا در مرحله ي بعد قرار مي گيرد. بنابراين اهميت محتوا که همواره به عنوان يک اصل بديهي شناخته شده، چندان هم بديهي نيست و اين امکان وجود دارد که نويسنده فقط و فقط به فکر فرم باشد و چون فرم بدون محتوا معني ندارد لذا محتوايي را هم به عنوان يک الزام در آن مي ريزند. اين ضرورت اگر در نقاشي و موسيقي وجود ندارد و شکل و صوت ِ بدون معنا هم، قابل عرضه و ارائه است، در نثر چنين نيست و نمي توان کلمات بي معنا به دنبال هم رديف کرد (در نظم البته شعر احمدا و بي معنا مي توان گفت که آن هم از نظر زيبايي شناسي چيزي براي عرضه نمي تواند داشته باشد و بحث در باره ي آن نيز در اينجا موردي ندارد). استرآبادي هم دقيقا اين کار را کرده است. مي گويند پيش از نوشتن اين کتاب، کلماتي را از فرهنگ هاي آن روزگار استخراج مي نموده و بعد، آن کلمات را بر حسب معني به دنبال هم رديف مي کرده و معنايي از مجموعه ي آن ها به دست مي آورده است. کاري شاق براي هنرنمايي صرف. تحليل اين هنرنمايي هم البته به همان نسبت شاق بوده و استاد شهيدي زماني طولاني را صرف قابل مطالعه کردن اين کتاب کرده است. به قول استاد ايرج افشار " با چند سطر معمول ِ ما ميسر نمي شود که از تصنع بيش از حد اين کتاب و جان ِ کُردي وار که دکتر شهيدي در تصحيح و تنقيح و توضيح اين کتاب مصروف کرده است صحبت کنيم… خدا را شکر که آقاي دکتر شهيدي اين کتاب نتراشيده و نخراشيده را که در 710 صفحه طبع شده به نثر ساده برگرداندند (صفحه ي اول از مقدمه ي مصحح بر چاپ دوم؛ راهنماي کتاب سال 1342 شماره ي دوم صفحه 131).

به راستي در دوره ي ميرزا مهديخان چه تفکري حاکم بوده که خود را ملزم به نگارش کتابي ديده که " گاهي مِحَک فضل منشيان و معيار بلاغت مترسلان بحساب آمده است، و گاهي اُضحُوکَهء معلمان و نشانهء تير ملامت استادان" (صفحه ي د)؟ اين مبحثي است جالب که خلاصه ي آن را در همين مقدمه مي خوانيم:
" ميدانيم که نثر فارسي در قرن سوم و چهارم و حتي در نيمه اول قرن پنجم ساده بود. آثار منثوري که از آن دوره باقي است اين مدعا را اثبات مي کند. علل اين ساده نويسي را ميتوان در چند چيز خلاصه کرد:
1- پيوند زبان دري با زبان پهلوي
2- عدم اختلاط کامل ادب فارسي و عربي
3- تازه کار بودن نويسندگان ايراني در ادبيات دري
4- ارتباط شديد نويسندگان با عامه مردم.

از اواسط قرن پنجم شرايط نويسندگي تغيير کرد، ارتباط با ادب فارسي و عربي قوي تر شد. آثار گذشتگان همچون لوحه سرمشق مقابل نويسندگان تازه قرار گرفت و آنان را به پديد آوردن اثري نو تشويق کرد، تا تفوق خود را بر نويسندگان گذشته نشان دهند. نويسندگان در بين طبقات عالي و دربارها طالباني يافتند و ناچار شدند در مقابل ادبيات ساده که مخصوص همگانست سبکي تجملي براي راضي نگاهداشتن طبقه اشراف يعني مخدومان خود بوجود آورند، و نثر فارسي را از رواني و آزادگي خارج کنند، و آنرا در قيد و بند صناعت هاي لفظي در آورند، و بزيور سجع، موازنه، طباق، مراعات النظير و تضمين امثال و اشعار و احاديث بيارايند، يا بهتر بگوييم آنرا بدين غلها و زنجيرها مقيد سازند. (صفحه ي ي از مقدمه)

در آغاز اين دوره، صنايع لفظي براي نثر فارسي حکم قلاده و ياره و خلخال عروسان را داشت، از يکسو آنرا زينت مي بخشيد، و از سوي ديگر سنگيني نامحسوسي به پيکرش وارد ميساخت. در ابتدا تحمل اين سنگيني برابر آن زيبايي عاريتي چندان نمودي نداشت، اما نويسندگان بعد بحدي در افزودن اين زيورها مبالغه و اسراف کردند که قامت نثر فارسي زير بار گران اين تجمل خميد، و چون پيکر زيباي معاني که اصالت با آن بود در پوشش اين زيور نهفته شد، زينتهاي تجملي هم بصورت نامطلوب و زننده اي نمايان گشت، چنانکه پس از گذشت کمتر از يک قرن خود نويسندگان فارسي متوجه اين مشکل شدند… (همانجا)

در اينجا يک نکته را نيز نبايد فراموش کرد، و آن اينست که نويسندگان ايراني در اتخاذ شيوه مشکل نويسي تا حدي از نويسندگان عرب متاثراند. آثار موجود نشان ميدهد که اديبان و فاضلان تازي بهيچوجه راضي نبودند آنچه مينويسند (مخصوصا در مسائل علمي و ادبي) با عبارتي باشد که همگان از آن برخوردار شوند… صحفه يا"

توضيح استاد شهيدي نشان مي دهد که به کار گيري چنين شيوه ي نوشتني تنها به اراده ي شخص نويسنده باز نمي گردد که مثلا يک روز مثل ميرزا مهديخان چنين سخت و ناهموار بنويسد و روز ديگر مثل نويسندگان امروزي سادگي پيشه کند و ازهر چه صنعت ادبي است دوري جويد. ونيز اين موضوع، جدا از مبحث ِ پيچيدگي ِ انديشه است که طبعا زبان پيچيده نيز با خود به همراه مي آورد. از نظر تاريخي، ما در عصر و زمانه اي هستيم که ساده نويسي به ما تحميل مي شود و جايي براي هنرنمايي هاي ادبي باقي نمي ماند. در اين عصر و زمانه ي ماشيني که مردم از صبح تا شب به دنبال ِ لقمه اي نان مي دوند ضرورت ديگري نيز به ما تحميل مي شود و آن کوتاه نويسي است. امروز کمتر کسي رغبت خواندن رمان هاي مفصل يا مقالات طولاني را دارد. خواننده ترجيح مي دهد مطالب کوتاه را مثل "فست فود" ببلعد و دنبال کارش برود. ديگر فرصت و رغبتي براي باريک شدن در ظرايف ادبي آن هم در هزار صفحه نيست. وب لاگ ابزاري است که هر دوي اينها را مي توان به راحتي در آن گنجاند: هم ساده نوشت و هم کوتاه. ظرف وب لاگ اصلا براي چنين محتوايي ساخته شده است.

اين بحث را در همين جا خاتمه مي دهيم. اميدوارم اهل فن موضوع را دنبال کنند و علاقمندان را از نتايج تحقيقات شان بهره مند سازند. وب لاگ نويسي ِ فارسي پديده اي است که قطعا بخش مفصلي از تاريخ ادبيات ايران را به خود اختصاص خواهد داد. هزاران جوان ايراني هم اکنون مشغول انعکاس انديشه هاي شان در وب لاگ ها هستند. اين امر ساده اي نيست و جا دارد ارزش کافي به چنين تحقيقي داده شود.


وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
وب لاگ ها و زبان فارسی (6)
وب لاگ ها و زبان فارسی (7)
وب لاگ ها و زبان فارسی (8)
وب لاگ ها و زبان فارسی (9)
وب لاگ ها و زبان فارسی (10)
وب لاگ ها و زبان فارسی (11)
وب لاگ ها و زبان فارسی (12)
وب لاگ ها و زبان فارسی (13)
وب لاگ ها و زبان فارسی (14)
وب لاگ ها و زبان فارسی (15)
وب لاگ ها و زبان فارسی (16)

sokhan July 30, 2006 02:00 PM
نظرات

سخن عزیز!
واقعاً دست مريزاد و خسته نباشی از اين‌همه تلاش و پيگری. تو با اين سری از يادداشت‌ها، منبعی به‌جا گذاشتی برای اهل وبلاگ، به‌ويژه تازه‌واردين که بتوانند به اين پديده دقيق‌تر بنگرند.
اميد که باز هم تو پر و پيمان بنويسی و ما بخوانيم.

***

مجيد جان، از لطف و محبت ات ممنونم. شاد باشي. سخن

M.Z. July 31, 2006 12:30 AM