December 29, 2005

آيا برج مراقبت مهرآباد مقصر است؟ گفت و گو با کارشناس هوانوردي

برای خواندن اين گفت و گو در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 05:40 PM | Comments (0)

December 26, 2005

دوسالگي پيام ايرانيان و مهمان نوازي وبلاگي

برجيان عزيز از من خواسته بود در دومين سالروز وب لاگش اگر انتقاد و نظري دارم بنويسم که برايش نوشتم جز آن چه سال پيش گفته ام حرفي براي گفتن ندارم و شايد تنها بتوانم اضافه کنم که نوشته هايش در اين سال پخته تر و سنجيده تر شده است. اين را بهانه اي مي کنم براي گفتن اين که جدي بودن و وسواس نشان دادن در کار، ولو کاري باشد که تعداد انگشت شماري از آن بهره مي برند، نشان دهنده ي اهميتي است که شخص براي آن کار و مخاطبانش قائل است. فرق نمي کند که شما يک نفر مهمان داشته باشيد يا صد نفر؛ نحوه ي پذيرايي است که نشان مي دهد چقدر براي مهمان يا مهمانان تان ارزش و احترام قائليد. تشخيص لبخندهاي تصنعي و حرف هاي پوچ و ميان تهي ِ صاحبخانه البته دشوار نيست ولي سوال اين است که وقتي برگزاري چنين محافلي به ميل شخص بستگي دارد چه اصراري بر شلختگي و از آن بدتر ظاهرسازي ست؟ همان طور که نبايد ملانقطي شد و با وسواس بيش از حد مهمان را رنجاند، همان طور هم نبايد ولنگار بود و خاطر مخاطب را آزرد. دقت و ظرافت آقاي برجيان در برخورد با مهمانان وب لاگش شايسته ي تقدير است.

Posted by sokhan at 06:21 PM | Comments (1)

سقوط سى ۱۳۰ در برره

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 03:28 PM | Comments (1)

December 24, 2005

اعتصاب


تصوير از وب لاگ کارنه

Posted by sokhan at 07:32 PM | Comments (4)

عباي شکلاتي؛ کت شلوار قهوه اي؛ عمامه ي سياه

برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 04:07 PM | Comments (4)

December 22, 2005

بهترين سقوط! دقيق ترين بررسي! همراه با عذرخواهي خانواده ی قربانيان سانحه ی هوائي


هواپيماهای ما اصولا اين شکلي هستند. بهتر از اين ديگر چه مي تواند باشد؟ البته متاسفانه برای همه در اين جور هواپيماها جا نيست. ملاحظه مي کنيد که نمازگزاران چطور به هم چسبیده اند و فضا چقدر برای شان تنگ است. شرمنده.


بعضي از سي130 های ما اين شکلي هستند. نگران نشويد! با اين ها پرواز نمي کنيم، بلکه از روی اين ها باز مي کنيم روی هواپيمای پاييني مي بنديم (منبع عکس اينترنت و نوع ِ هواپيما برای حفظ آبرو، خارجي است. داخلي ها وضع شان به مراتب خراب تر است. دوست داشتيد مي توانيد بقايای اين نوع هواپيماها را در نمايشگاه هوائي واقع در اول اتوبان تهران کرج ببينيد).


اين هم مشابه هواپيماهای خودمان. دوربين های فيلم برداری و عکاسي خبرنگاران روی اين ادوات فوق العاده دقيق کامپيوتری(!) و ماهواره ای (!) و کاک پيت ِ شيشه ای (!) اثر گذاشته و باعث سقوط هواپيما شده. خوشحاليم که اين بار تقصير خبرنگاران بود و خلبان گناهي نداشت!

-هواپيمای سي130 به هنگام پرواز کاملا سالم بوده: بهترين هواپيما!
-فرودگاه مهرآباد براي فرود بهترين گزينه بوده: بهترين فرودگاه!
-دستگاه ناوبري در طول شش ساعت تاخير توسط تکنيسين هاي ماهر تعمير شده: بهترين تکنيسين!
-خلبان گوهري با 2200 ساعت پرواز جزو با تجربه ترين خلبانان بوده: بهترين خلبان!
-کنترل مهرآباد با مدرن ترين دستگاه ها و تجهيزات، ريزبين ترين مراقبت پرواز بوده: بهترين مراقبت پرواز!
-گروه بررسي سانحه متشکل از 29 کارشناس خبره ي هوايي -که امروز سه نفر ديگر هم به آن ها اضافه شد و تا سي روز ديگر که زمان استيضاح وزير محترم دفاع است (البته اگر آقاي حداد و پدر داماد ِ ايشان اجازه بدهند) لابد به صد و پنجاه تن افزايش خواهد يافت- دقيق ترين گروه تحقيق بوده: بهترين گروه کارشناس!
-با مشاهده اين مجموعه از بهترين ها و تاپ ترين ها در کنار ِ اجساد کاملا کباب شده و متلاشي، اگر مقامات کشوري و لشکري از حرف ِ زيادي زدن ِ ما ناراحت نشوند بايد اذعان کنيم که سقوط اين هواپيما در تاريخ هوانوردي جهان، بهترين و فني ترين سقوط ها، و بررسي آن جامع ترين و دقيق ترين بررسي ها بوده! (با اين همه چيز ِ تاپ، بررسي مي خواستيم چکار؟!)

بعد از کشف دو دليل (استفاده از وسايل الکترونيکي و ساختمان سازی در مسير فرود هواپيماها) توسط مقامات ارتش: ما، پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر کشته شدگان و ساکنان مال باخته ي بلوک 52، از مسئولان محترم کشوري و لشکري، به خصوص وزير محترم دفاع و فرمانده محترم ارتش و فرمانده محترم نيروي هوايي از صميم قلب به خاطر شک و ترديدي که در اثر تبليغ سوء رسانه ها در ما ايجاد شد عذرخواهي مي کنيم و اميدواريم اين بزرگواران خطاي ما را که با سوالات بي جاي مان باعث رنجش و ناراحتي و اتلاف وقت شان شديم ببخشند. ما پوزش مي خواهيم که فرزندان ِ نادان ما سوار هواپيما شدند و وزن هواپيما را زياد کردند و با بازی کردن با دوربين و موبايل و وسايل عکاسي شان، در سيستم فوق مدرن و ماهواره ای و صد در صد الکترونيکي هواپيما اختلال به وجود آوردند و باعث خرابکاری شدند. ما عذر مي خواهيم که آپارتمان هاي سازماني ما بر سر راه پرواز هواپيما قرار داشتند و کلي خرج روي دست ارتش ظفرنمون ِ اسلام گذاشتند. روی مان سياه. خانواده ی قربانيان.

Posted by sokhan at 01:07 AM | Comments (10)

December 20, 2005

چند سوال در باره انحراف مسير هواپيمای سي130

مخبركميسيون امنيت ملي: اين هواپيما در هنگام فرود از سيستم ILS استفاده كرده و لذا تا چهار مايلي باند مسير هواپيما كاملا مسير كنترل‌شده و درستي بوده است و از چهار مايلي باند دچار يك نوع انحراف به چپ مي‌شود و نقطه‌ي ابهام در اينجاست كه به چه دليل از چهار مايلي باند به اين طرف كه هواپيما دچار انحراف به چپ مي‌شود به او تذكري در اين مورد داده نمي‌شود! «ايسنا»

بر اساس صحبت هاي مخبر کميسيون امنيت ملي:
خط زرد- خلبان بايد اين مسير را طي مي کرده...
خط قرمز- آيا خلبان به تدريج از مسير صحيح منحرف شده و شهرک توحيد را با فرودگاه اشتباه گرفته؟
خط آبي- يا از همان ابتداي مسير ILS دچار انحراف جهت شده؟
علت اين انحراف خرابي دستگاه ILS بوده يا اشتباه خلبان؟
آيا خلبان مي خواسته نه با ILS که با VOR به باند نزديک شود؟ همان VORي که خراب بوده؟ در اين صورت چرا از ارتفاع مجاز، پايين تر آمده؟

و سوال اصلي اين که: در شرايط اضطراري، چرا خلبان از اين روش تقرب استفاده کرده و در جاي ديگري –مثلا فرودگاه امام- فرود نيامده است؟ آيا خود ِ خلبان مي خواسته با يک موتور خاموش مثل شرايط عادي فرود بيايد؟ يا اين که دستور برج و افسر مسئول بوده است؟

*در تصوير، مقياس ها رعايت نشده.

Posted by sokhan at 10:19 PM | Comments (2)

December 19, 2005

وقتي امير سرتيپ مملکت مثل آب خوردن دروغ بگويد...

ديروز:
...همچنين، روز چهارشنبه و 24 ساعت پس از وقوع اين فاجعه، اميرسرتيپ دوم محمدحسن نامي، معاون ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي ايران، در گفت‌وگو با خبرنگار ايلنا، با رد نقص فني هواپيما گفت: پرواز هواپيما با نقص فني امكان ندارد ، چرا كه روز قبل از پرواز، تمام بدنه و قطعات هواپيما به صورت كامل چك ‏شده بود. نامي، همچنين در پاسخ به اين سؤال كه چرا خلبان پرواز تغيير كرد، گفت: اين شايعاتي است كه از بيرون القا مي‌‏شود. خلبان هر لحظه روحيات مختلفي دارد، احتمال دارد كه برنامه‌‏اي برايش پيش بيايد كه از لحاظ فكري به هم بريزد. بنابراين، خلبان را عوض مي‌‏كنند. در اين زمينه هواپيماي كشوري و نظامي هم تفاوتي نمي‌‏كند، البته خلبان از ابتداي موعد پرواز معين شده بود و خود مرحوم بابك گوهري به عنوان خلبان انجام وظيفه مي‌‏كرد. وي، ادامه داد: خلبان اجباري براي پرواز ندارد، به خلبان نمي‌‏توان اجبار كرد كه پرواز كند، اما مطمئن باشيد كه خلبان عوض نشده است....

امروز:
نماينده زاهدان در مجلس هفتم گفت: روز گذشته افرادي از ستاد فرماندهي كل قوا، نيروي هوايي ارتش و وزارت دفاع به مجلس آمده بودند و با نمايندگان استيضاح كننده وزير دفاع جلسه داشتند.
پيمان فروزش با بيان اين خبر به خبرنگار" ايلنا" گفت: آقاي نادري خلباني كه قرار بود با اين هواپيما پرواز كند اما حاضر به پرواز نشده بود نيز در اين جلسه حضور داشت و درباره علت عدم پرواز و مشكلاتي كه وجود داشته است، توضيحاتي را ارايه كرد.

Posted by sokhan at 09:55 PM | Comments (4)

هشت قدم فاصله...

آيا دنيا همين طور است که ما مي بينيم؟
سيارات، کهکشان ها، ستاره هاي دور دست؟
از جهان کهين تا جهان مهين؟
از ذرات بنيادين تا جهان هاي مختلفي که مي گويند در کنار هم وجود دارند و بايد وجود داشته باشند؟
آيا با هشت قدم جلو و عقب رفتن همه چيز عوض نمي شود؟
اين تصوير به ما مي گويد چرا، عوض مي شود!
وقتي با هشت قدم دور و نزديک شدن آن چه مي بينيم جا به جا مي شود –آن هم با روش هاي ساده ي بشري-، با هشت هزار قدم و هشت ميليون قدم و هشت ميليارد قدم و هشت سنتيون قدم –در سيستم بغايت پيچيده ي جهاني- چه چيزها جا به جا خواهد شد!

زماني يکي از روحانيون فيلسوف وقتي براي اولين بار يک عکس معمولي را ديد، چون با مباني فلسفه ي او جور در نمي آمد به شدت در شگفت شد و تمام باورهايش را از دست رفته ديد. اين تصوير هم – با هر تکنيکي که درست شده باشد – مي تواند لااقل ما را به فکر فرو برد که آن چه "با همين دو تا چشم خودمان" مي بينيم هم چندان قابل اتکا نيست! واي به حال ناديده ها!

Posted by sokhan at 07:16 PM | Comments (0)

گفت و گو با کارشناس هوانوردی پيرامون آخرين فرضيه های سقوط هواپيمای سی ۱۳۰

برای خواندن اين گفت و گو در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:28 PM | Comments (0)

December 15, 2005

گفت و گو با نابغه ي ايراني، ف. ميم. سخنستاني در باره ي اکتشافات اخيرش، واحد مرکزي خبر


ف. ميم. سخنستاني امروز تيتر ِ يک ِ نشريه ي معتبر نيويورک تايمز بود

برای خواندن اين خبر ِ داغ در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
لطفا برای افزايش عزت و سربلندی ايران اسلامي در پخش و نشر اين خبر کوشا باشيد.

Posted by sokhan at 07:52 PM | Comments (10)

December 14, 2005

بايد حواس مان را شش دانگ جمع کنيم


عکس از ايسنا

مهدي جامي در پست آخرش به چند خبر مجعول اشاره کرده و انتشار آن ها را مورد سوال قرار داده.

من با راديو تلويزيون دولتي و نشرياتي که اخبار خام را از ده ها پالايه عبور مي دهند و بعد از بررسي کامل، آن ها را تبديل به خبر نهايي و تيتر و غيره مي کنند کاري ندارم و اگر خبري از جنس ِ ظهور انشتين ِ سروستاني و حل معضل مثلث برمودا منتشر مي شود لابد از بي سوادي و ساده انگاري مسئولان مربوط است.

اما در مورد رسانه هاي مستقل وضع به گونه اي ديگر است: بعد از اين که بيننده ي يکي از تلويزيون هاي لوس آنجلسي، جناب ِ مجري را با خبر مهيج تعقيب روزنامه نگار ايراني، کيانوش استقرار زاده، "سر ِ کار" گذاشت، نگران شدم مبادا "برادران شوخ طبع" بخواهند استعدادشان را در عرصه هاي جدي تر مورد سنجش قرار دهند و در حرکت بعدي رسانه هاي معتبر و اهل قلم محترم را با ارائه ي اخبار غلط گمراه کنند و به خيال خود به تخريب وجهه ي حرفه اي آن ها دست بزنند. پخش و نشر چنين اخباري ضمنا باعث خواهد شد تا حوادث ِ عجيبي که حقيقتا اتفاق افتاده مورد ترديد قرار گيرد و کسي جرئت انتشار آن ها را نداشته باشد.

لذا بايد در اين مسئله بسيار دقيق بود و سره را از ناسره بازشناخت و بر آنچه باطل است با قاطعيت قلم کشيد. اگر نتوانيم در مورد ذهنيت ها و گرايش هاي خرافي در کوتاه مدت کاري بکنيم، در اين موارد ِ عيني با کمي دقت و سبک سنگين کردن مي توانيم و بايد بکنيم.

رعايت ِ اين احتياط براي وب لاگ نويسان ما نيز که بهتر و سريعتر از هر رسانه ي رسمي ديگري به انتقال ِ اخبار ِ دست اول اقدام مي کنند واجب است.

طنز ِ موفقيت ِ خانم سروستاني در حل معماي مدال انشتين و مثلث برمودا، و خبر ِ دستگيري کيانوش استقرارزاده در روستاي برره، شايد در آينده در کنار ِ طنزهاي تاريخي مانند شوخي صادق هدايت با مجله ي موسيقي و نوشتن مقاله ي من در آوردي مطرح شود و آيندگان را با گرفتاري هاي صاحبان رسانه ي زمان ِ ما آشنا کند!

Posted by sokhan at 09:11 AM | Comments (3)

من و وب لاگ شهر

«چند خط در باب وب لاگ شهر و بحثي که اين روزها در باره ي سکوت و زوالش آغاز شده است»

وب لاگ شهر، همان طور که از اسم اش پيداست يک شهر است و من، يکي از ساکنان اين شهر هستم. شهري با هزاران کوچه و خيابان و محله هاي رنگارنگ. شهري که من، فقط گوشه اي از آن را مي شناسم؛ فقط در گوشه اي از آن رفت و آمد مي کنم؛ فقط در گوشه اي از آن زندگي مي کنم. اما اين شهر بزرگ است؛ خيلي بزرگ و من تمام آن را نمي شناسم. در زندگي واقعي هم من همه ي تهران را نمي شناسم. مگر تا به حال در کوچه پس کوچه هاي خاني آباد قدم زده ام؟ مگر تا به حال در خيابان هاي امامزاده معصوم گشته ام؟ مگر دارآباد و کاشانک را مثل کف دست مي شناسم؟ مگر بالاترين کوچه پس کوچه هاي نياوران را ديده ام؟

من در گوشه اي از اين شهر درندشت ِ مجازي زندگي مي کنم. در همان گوشه رفت و آمد مي کنم. محل زندگي ام را بهتر از محله هاي ديگر مي شناسم. تازه در همان محل هم کلي جا هست که درست و حسابي نديده ام.

اين شهر بزرگراه هايي دارد مثل بزرگراه سردبير خودم؛ مثل بزرگراه صبحانه؛ اين ها مثل جردن و مدرس اولين بزرگ راه هاي شهر هستند که به مرور زمان در آن ها چاله چوله هاي زيادي پيدا شده و کلي ازشان ايراد گرفته مي شود. در کنار اينها، بزرگراه هاي تازه سازي افتتاح شده مثل دو در دو و هفتان و بلاگ نيوز که گاه به رغم ِ داشتن کيفيت بالا متروک مانده اند و وب گردها بيشتر از همان بزرگراه هاي قديمي استفاده مي کنند. اين بزرگ راه ها آدم را به محله ها و خيابان هاي مختلف مي رسانند هر چند دامنه ي برخي شان بيشتر از چند محله نيست.

اين شهر، محله هايي دارد. کوچه پس کوچه ي اين محله ها را بيشتر در لينک دوستان و آشنايان مي بينيم. مثلا محله ي روزنامه نگاران جوان اصلاح طلب. اهالي اين محله ها، کمتر به اهالي محل ديگر توجه دارند؛ اما محله هاي ديگر هم کم نيستند. آن ها هم خودشان ميان خودشان روابط و رفت و آمد دارند. بچه محل ها بيشتر با هم مانوس اند تا بچه هاي محلات ديگر.

وبلاگ شهر منطقه ي شمال شهري دارد که مي گويند بيشتر از دويست سيصد ساکن ندارد. اين شمال شهر را اکثر اهالي وبلاگ شهر مي شناسند و بدشان نمي آيد که روزي در آنجا ساکن شوند. گاه مردم محلات ديگر براي گردش به اين محل مي آيند و در کوچه باغ هاي آن قدم مي زنند. خيلي ها هم از اين محله و آدم هايش اصلا خوششان نمي آيد و ابدا آرزوي زندگي در آنجا را ندارند. اهالي اين منطقه اکثرا وبلاگ هاي شيکي دارند. ولي مثل زندگي واقعي بعضي وقت ها پشت اين وب لاگ هاي شيک هيچ چيز به درد بخوري نيست.

در وبلاگ شهر همه جور آدمي زندگي مي کند: از دکتر و مهندس گرفته تا لات و لمپن. مردماني هستند که با زبان عشق و عرفان سخن مي گويند و مردماني ديگر که فحش هاي چارواداري بر زبان مي رانند. گاه سخن از تخصص هاست: يکي از امور پزشکي مي گويد، ديگري از نهادهاي اجتماعي، آن يکي از نقاشي، و ديگري از نجوم و فضا؛ و گاه سخن از احساسات درون، که بي حد و مرز است و محدوده اي بر آن قائل نتوان شد.

وب لاگ شهر سينما دارد، تلويزيون و راديو دارد، روزنامه دارد، حتي کافه ای دارد که صاحب اش اهل قلم است و در کنار نوشته های روشنگرش مي توان به آهنگ های سوسن گوش داد!

اما يک چيز براي من که هر روز کوله پشتي به دوش مي اندازم و به طور اتفاقي در اين شهر قدم مي زنم مسلم شده و آن اين است که دنيا، در جايي که من زندگي مي کنم خلاصه نمي شود؛ در شمال و جنوب و شرق و غرب کوچه پس کوچه ها و خيابان هاي زيبايي هست که آدم تا نبيند باور نمي کند که وجود دارند.

گودها و حلبي آبادها و محله هاي خوفناک هم در وبلاگ شهر پيدا مي شود که بد نيست آدم گاه سري به آنها بزند ببيند در شهرش چه چيزهاي عجيب و غريبي هست!

در هر محل مردماني بوده اند که نام و منزلتي داشته اند و در جواني و ميانسالي به دلايل مختلف پرپر و در محل زندگي شان دفن شده اند! سر زدن به آن ها، هم خاطره شان را زنده مي کند و هم به ياد مي آورد که عمر بشر جاوداني نيست و چه بهتر که نامي نيک از انسان بر جاي بماند!

Posted by sokhan at 01:37 AM | Comments (7)

December 13, 2005

خلبان شهيد شده و نمي تواند از خود دفاع کند، اما ما مي توانيم!

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 01:56 AM | Comments (2)

December 11, 2005

مطلبي فوق العاده خواندني در باره ی علل سقوط هواپيماها در ايران

اگر مي خواهيد بدانيد در ايران چگونه و با چه وسايلي پرواز مي کنيم، نوشته ي يک عضو صنعت هوانوردي ايران را در خبرنامه ي گويا بخوانيد. اميدواريم مسئولان مراقبت هم آستين بالا بزنند و گوشه اي از حقايق حوزه ي کاري شان را به همين شکل به مردم نشان دهند. شايد چشم و گوش مسئولين بي خبر (!) باز شود!

Posted by sokhan at 05:26 PM | Comments (1)

December 09, 2005

اصل اول بعد از وقوع سانحه ي هوايي: لاپوشاني! (گفت و گو با يک کارشناس)

برای خواندن اين گفت و گو در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 10:21 PM | Comments (8)

December 08, 2005

مي خواهيم برگرديم، اجازه نمي دهند!

همشهری: "كمي آن طرف تر برادر حسن حيدري صدا بردار صدا و سيما به ديوار تكيه داده بود و بهت زده به آسمان نگاه مي كرد. او گفت: «صبح قبل از حادثه با برادرم بودم. ساعت پنج صبح خودرو صدا و سيما به مقابل در منزلشان آمده بود تا او را به فرودگاه برساند.به ما گفته بود ساعت ۸ پرواز دارد. ساعت ۱۲ و ۳ دقيقه همسرش با تلفن همراه او تماس گرفته و متوجه شد كه هنوز در فرودگاه مهرآباد هستند. علت را كه جويا شد حسن گفته بود:«هواپيما خراب است. خلبان حاضر نيست پرواز كند قرار است خلبان را تعويض كنند. ما مي خواهيم برگرديم ولي اجازه نمي دهند!»"

"چند دقيقه بعد كنار همسر خدا عفو عبدياني ۴۵ ساله فيلمبردار شبكه ۶ نشستم و او از آخرين گفت وگو با همسرش گفت: «ساعت ۱۰ و ۳۰ دقيقه خدا عفو به من زنگ زد و گفت:« دو ساعت است كه در اتوبوس نشسته ايم نه ما را به سوي هواپيما مي برند و نه مي گذارند فرودگاه را ترك كنيم. گويا هواپيما خراب است. صدقه كنار بگذار، دلم شور مي زند.»
زن سرش را به ديوار پشت سرش كوبيد و گفت:«او نمي خواست برود. ناراحت بود. خدايا كمكم كن تا مرگش را تحمل كنم. به بچه ها چه بگويم؟ »"

Posted by sokhan at 03:51 AM | Comments (9)

December 07, 2005

اسم ِ اين شهادت نيست، جنايت است

برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 04:45 PM | Comments (5)

December 05, 2005

من و وب لاگ هايي که مي خوانم (1)

نمي دانم وقتي در مقابل يک نقاشي امپرسيونيستي يا آبستره قرار مي گيريد در آن دنبال چه چيز مي گرديد. من، در وهله ي اول، خودم را به حسي که آن نقاشي در من ايجاد مي کند مي سپارم. نه مي خواهم چيزي در درون آن کشف کنم؛ نه به رابطه ي رنگ ها کار دارم؛ نه به شکل ها و حجم ها و ترکيب آن ها با يکديگر توجه مي کنم، نه به قصد و هدف نقاش اهميت مي دهم. خودم را مي سپارم به "کل"ِ اثر و منتظر مي شوم ببينم مرا به کجا مي برد. مثل دريا؛ مثل جنگل؛ مثل رويا. حالتي که در مقابل يک اثر واحد در من به وجود مي آيد البته هميشه يک سان نيست. پس همه چيز در خود اثر نيست؛ درون من هم بخشي از آن اثر را مي سازد...

آمدم بحث "وب لاگ ها و زبان فارسي" را دنبال کنم، ديدم بهتر است به جاي قال، کمي به حال بپردازم. وقتي از سياست خسته مي شوم، پناهگاه من ادبيات و هنر مي شود. مي روم در کنج يک داستان يا موسيقي يا نقاشي يا فيلم پناه مي گيرم. بعضي وقت ها در همان پناهگاه، جنگي در مي گيرد و از آنجا هم رانده مي شوم. از بهشت به زمين ِ خدا مي افتم. مثل زماني که فيلم "دَه" کيارستمي را ديدم. از پس لرزه هاي آن هنوز بعد از چند ماه خلاص نشده ام. صحنه هاي آن گاه و بيگاه به من هجوم مي آورد و آرامش را از من مي گيرد. يا فيلم هاي شيرين نشاط که به طور اتفاقي در يکي از موزه هاي خارج از کشور ديدم و انگار صحنه هاي آن را با چکش و تيشه در مغزم حک کرده اند. هنوز در تاريکي اتاق ِ پخش، چشم از پرده ي راست به پرده ي چپ مي برم و سرم را از اين صحنه به آن صحنه مي گردانم. يا فيلم "يو اس اس چارلستون"، از منشائي ديگر و فرهنگي ديگر و نوعي ديگر. از ياس به اميد و از اميد به ياس و ديدن چهره ي سياستمداران خودمان که اصرار دارند به اين تکنولوژي ويرانگر دست بيابند و چنين روزگاري را براي بشريت رقم بزنند. فيلمي که خواب از چشم آدم مي ربايد و قدرت عشق را به تصوير مي کشد...

اينجا نمي خواهم راجع به فيلم صحبت کنم و اگر مثال زدم براي رسيدن به مسئله ي تاثير اوليه ي وب لاگ ها بر خودم بود. هميشه از محتوا حرف زده ام و از متن. اين بار مي خواهم از تاثير "کل" يک وب لاگ بر خودم حرف بزنم. تاثيري که به کلمه و جمله و محتوا کار ندارد. حالتي که با باز شدن صفحه و آشکار شدن عنوان و رنگ و قالب به من دست مي دهد. حالتي که به دنبال آن بر روي لينک هايي کليک مي کنم و مثل يک جستجوگر با پاي خودم به دنبال آن مي روم. براي من هر وب لاگي مثل يک تابلوي نقاشي است و اينترنت موزه اي است که اين نقاشي ها را در آن مي يابم و به تماشا مي نشينم. گاه به غرفه ي هنر مدرن سر مي زنم. گاه که دچار نوستالژي مي شوم به غرفه ي نقاشان سنتي. گاه به غرفه ي هنرمندان مذهبي مي روم، گاه به غرفه ي آتئيست ها و آنارشيست ها. گاه به اتود و اسکيز ِ تازه کاران نگاه مي کنم و گاه به خطوط محکم و پخته ي حرفه اي ها...

در اين نوشته که احتمالا دو سه شماره خواهد بود، حسي را که از باز کردن بعضي از اين وب لاگ ها به من دست مي دهد، به طور خلاصه تشريح مي کنم. اين ها، همه ي وب لاگ هايي نيست که به آن ها سر مي زنم و ممکن است برخي به خاطر کم حواسي از قلم بيفتد، و اينها همه ي چيزي نيست که از اين وب لاگ ها به دست مي آورم، بلکه حس "اوليه"اي است که با ديدن آن ها به من دست مي دهد. حس هاي بعدي البته با خواندن يا ديدن يا گوش دادن محتواي وب لاگ سراغ من مي آيد که اينجا با آن کاري ندارم. اگر وب لاگي از قلم افتاد به همين دلايل است. من بدون نگاه کردن به ليست هاي بلاگ رولينگ نام هر وب لاگي را که به ذهنم آمد نوشتم و هيچ ترتيب خاصي در ذکر اسامي رعايت نکردم.

-نيک آهنگ
انرژي بي پايان و طنز ِ تر و تازه. سرعت در انتقال دانسته ها. بي خوابي. خلاقيت و ابداع. لذت از وصل کردن فکر خود به ديگران. انتقاد تيز. خيلي تيز. صداقت مطلق. صراحت مطلق. دارويي فوق العاده شيرين و دوست داشتني در پوسته اي به شدت تلخ (بر خلاف داروهاي سنتي!)

-فانوس
نوري که با رنگ زرد بالا آمد و يواش يواش آبي شد. رنگ زرد، هر چند با دود، اما اصيل تر و طبيعي تر بود. رنگ آبي، هر چند تميز و بدون دود اما کتابي تر و تصنعي تر.

-کتابلاگ
کتاب، کتاب، کتاب، باز هم کتاب. ادبيات معاصر. بازتاب زيباي آن چه در عرصه ي قلم مي گذرد در ذهن جوان ايراني. جدي، دقيق، با پرنسيپ.

-نياک
نشستن روي صندلي دانشگاه در وب لاگ. جرقه هاي پي در پي براي روشن کردن آتش بزرگ.

-سيبيل طلا
تند. بي پروا. بيرون کشيدن فکرهايي که خودشان را با هزار مصيبت و حيله گري در پيچ پيچ لايه هاي خاکستري مغز پنهان کرده اند. کتک زدن آن ها و پرت کردن شان به روي زبان و نمايشگر. نوشتن حرف هايي که تا نوک انگشت آدم مي آيد ولي از آن به بعدش را جرئت ادامه ي راه نيست.

-سرزمين رويايي
آن قسمت از زندگي که نمي خواهيم ببينيم و براي اين که ناراحت نشويم چشم بر آن مي بنديم. احساسات لطيف تا سر حد رويا. حس گرمي اشک به خاطر رنج هاي بشري. مهماندار ِ نجيب بچه هاي فقر.

-پارسانوشت
نگراني از دو دقيقه بعد. ول کردن شاخه، چسبيدن به ريشه. جوش آوردن و رفتن. آرام شدن و برگشتن. منطق، منطق، باز هم منطق. مشاهده ي رنج ِ دائم صاحب وب لاگ به خاطر همين منطق. تيز کردن دائم سلاح ِ طنز.

-زيتون
نيروي پايان ناپذير زندگي. زندگي با تمام خوب و بدش و زشت و زيبايش. اميد بخش. شادي بخش. تپه هاي کرج، پيتزا، چلوکباب، تحصن در مقابل اوين، کوه پيمايي و "سر اومد زمستون" و در يک کلمه زندگي. زندگي با تمام پيچيدگي ها و سادگي هايش. زندگي با تمام بالا و پايين هايش. لبخند، و البته شادي ِ ديرياب.

-پيام ايرانيان
جواني از دست رفته. پختگي. غم ِ محبوس. دقت در بيان فکر. دقت در انتخاب اجزاي نوشته و سوهان زدن آن تا سر حد شفافيت. در جست و جوي راه: راه بيرون رفتن از بن بستي که همه ي ما در آن گير کرده ايم. راهي درست با مقصد معلوم. راهي براي همه ي ايرانيان.

-هاله ي سرزمين آفتاب
کلمه به رنگ آفتاب. گرمابخش خانواده. عشق در چهارديواري خانه. غليان احساس دوستي، مهر، و گاه سرخوردگي. سرخوردگي از بدي ها و تندخويي ها. حاضر در تمام صحنه هاي اعتراض مجازي به ظلم. طرفداري بي قيد و شرط از مظلوم.

-بالش نرم گيلاس
از تهران تا سواحل استراليا. رنگ گيلاس. زندگي از خانه و محل کار تا پيچ هاي ذهن و درون. تقسيم عادلانه ي خود ميان من و جامعه.

-علي قديمي
رک، صريح، بي پروا. بيرون ريختن احساس به هر بها. کوبيدن به صورت طرف، با لبخند و طنز. متخصص به کار بردن افکار منفي در اشکال مثبت. استاد پنهان کردن احساسات لطيف در ميان قطعات سخت ماشين و مسافرت هاي بي پايان.

-کارنه
انضباط. مسئوليت. کار تميز.

-فل سفه
معلم ِ بي تعارف. خوب، خوب؛ بد، بد. استاد، استاد؛ شاگرد، شاگرد. تعريف، توضيح، تشريح. دقت سقراط وار. خودنمايي قلمي موقوف والا...

-عبدالقادر بلوچ
صداي گرم و اميدبخش. طنز ِ تلخ. خنده با چشم گريان. گريه با لب خندان. تلاش براي شناساندن استعدادهاي جوان.

-مرد رمانتيک با کلنگ
همان عنوان وب لاگ: يک مرد رمانتيک، با يک کلنگ بر دوش که به جاي نيشتر، براي باز کردن سر دمل ها به کار مي برد.

-مهدي جامي
مردي سرگردان ميان سمرقند و لندن. عشق و دقت. آزادي شرقي و اسارت غربي. آزادي غربي و اسارت شرقي. در حال نوسان دايم ميان دو دنياي پر تضاد.

-يوگيني
سر زدن به يک پارک کوچک و خلوت به هنگام وب گردي، و مواجه شدن دائم با در بسته ي آن.

-آقاي الپر!
جواني و شور. انرژي کار سياسي. سيماي سياست ِ ايران در نيمه دوم دهه ي هفتاد. تصوير اصلاح طلبان در روزنامه هاي جامعه و عصر آزادگان و مشارکت و خرداد. نمونه ي عالي از تلفيق آزادي فکر و قيد هاي مذهبي.

-مجيد زهري
هوشيار نگه داشتن خواننده با به کار بردن "مغزه" ي کلمات. مته ي حفاري براي رسيدن به عمق مفهوم با کمترين کلمه.

-مرحوم وحيد پوراستاد!
روزنامه در وب لاگ و وب لاگ در روزنامه. معني دقيق ِ روزنامه نگاري در وب، و وب در روزنامه نگاري.

-عباس معروفي
شعر، شعر، شعر زيبا. داستان، داستان، داستان زيبا. نارنجي. نارنجي دوران کودکي. بوي خوب مداد رنگي. پختگي در ايام ميان سالي. ادبيات، ستايش شادي و........ نفرت. نفرتي که صاحبش سعي در ساکت نگه داشتن آن دارد و ساکت نمي ماند. خاموش کردن بلندگوهاي کامپيوتر.

-بيلي و من
صداقت اروپايي در ذهن شرقي. تنهايي، عشق، موسيقي و گاه انفجار خشم. اهميت سگ در تلطيف زندگي انسان.

-خوابگرد
فنر بسته ي کلمات: به محض رهايي آتشفشان جملات در اشکال زيبا و رنگارنگ. البته سوزان. البته راهگشا. و البته ويرانگر: ويرانگر کژي ها از نيم فاصله هاي تايپي تا تمام فاصله هاي سياسي و اجتماعي و ادبي.

-حسين درخشان
جهان گرد عالم اينترنت با يک کوله پشتي و يک گرم کن آدي داس سبز و يک جفت صندل و البته يک لپ تاپ. سر کردن در هر سوراخي از تونس تا امان و از لندن تا نيويورک. کنجکاو، نوگرا، بي خيال در ظاهر؛ در باطن اما به شدت مقيد به اصول طراحي شده توسط خود.

ادامه دارد...

Posted by sokhan at 06:01 PM | Comments (12)

December 03, 2005

مبارزه با ايدز را علني کنيم: چگونه در مقابل ايدز ِ حکومتي مصون شويم؟

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 05:38 PM | Comments (2)

December 01, 2005

احمدي نژاد مشکلات کشورهاي ديگر را حل مي کند

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 08:35 PM | Comments (8)

به اين بوي گند عادت کرده ايم

نوع بشر خاصيت عجيبي دارد: خيلي زود به همه چيز عادت مي کند! اگر چنين نبود شايد کار انسان به جنون و ديوانگي مي کشيد. اين منطبق کردن خود با اوضاع و کنار آمدن با پيشامدها بد چيزي هم نيست. اگر نبود چنين قدرتي کار انسان سخت مي شد. انساني که عواطف اش از برگ گل نازک تر است، گاه تبديل به چنان سنگ خاره اي مي شود که باور کردني نيست؛ باور کردني نيست ولي به قول مهندس اربابي حقيقت دارد!

بوي گند وقتي براي اولين بار به دماغ بخورد آدم منزجر مي شود و بيني را مي گيرد و اه و اوه مي کند. وقتي استنشاق آن مدتي طول بکشد، دست کم کم خسته مي شود و بيني به حال خود گذاشته مي شود ولي غر و شکايت همچنان باقي است. چند روزي ديگر کافي است تا انسان به آن بوي گند عادت کند و به طور عادي نفس بکشد. ديگر نه غري هست، نه شکايتي، نه سوسول بازي و پيف پيف کردني. اگر کس ديگري در مجاورت آن محل بويناک آورده شود و او دماغش را بگيرد، قديمي ها به او خواهند خنديد و او را به صبر دعوت خواهند کرد و اين عبارت مشهور را از باب نصيحت به او خواهند گفت که: سخت نگير! عادت مي کني!

آري به قول پيرزاد عادت خواهيم کرد. اين خاصيت بشر است. اين خاصيت ماست. ديري نخواهد گذشت که تازه وارد هم، قديمي خواهد شد و دست از بيني و سوسول بازي بر خواهد داشت. اينجا که سوئيس نيست، سلول زندان است. اينجا که براي گردش نيامده اي، براي "مدد"رساني تو را اينجا آورده اند. سلول ات تنگ است؟ عادت مي کني! هفته ها و ماه ها تنها مانده اي؟ عادت مي کني! از دنيا بي خبري؟ عادت مي کني! هر روز کتک مي خوري؟ عادت مي کني! مثل جنايتکاران با غل و زنجير تو را اين ور و آن ور مي برند؟ عادت مي کني! وسط يک مشت آدم ِ وحشتناک گرفتار شده اي؟ عادت مي کني!

تويي که آن بيروني! پدر، مادر، دوست، همکار! دخترت، پسرت، رفيقت، همکارت را مي بيني که در چنين وضعيت خوف انگيزي گرفتار آمده است؟ عادت مي کني! اعتراض کرده اي، اعتراضت اثر نکرده است؟ عادت مي کني! نامه نوشته اي، نامه ات بي پاسخ مانده است؟ عادت مي کني! مدت ها نشسته اي و غصه خورده اي؟ عادت مي کني! احساس مي کني که به دخترت، پسرت، رفيقت، همکارت ظلم مي شود؟ عادت مي کني!

عادت که کردي، بي خيال مي شوي. بي خيال زندان، بي خيال رنج، بي خيال همه چيز. زندگي جريان دارد و تو بايد زندگي کني. اينجا که سوئيس نيست؛ اينجا ايران است. بايد عادت کني. بايد بي خيال شوي. اگر هم نخواهي، عادت خواهي کرد؛ بي خيال خواهي شد. خاصيت بشر دو پا اين است. راز زندگي و بقا اين است. فرمول حل مشکلات لاينحل و گرفتاري هاي بي پايان اين است.

به اين بوي گند عادت کرده ايم. به اين تاريکي عادت کرده ايم. به ظلمي که بر هم نوع مان مي رود عادت کرده ايم. به زنداني که سميع نژاد و لهراسبي و ديگران افتاده اند عادت کرده ايم.

زندانيان عزيز اهل قلم! دوستان محترم!
از اين که کاري از دست مان بر نمي آيد و حال ِ هيچ کاري نداريم شرمنده ايم! شما هم بهتر است به فکر خودتان باشيد و براي کمتر زجر کشيدن، عادت کنيد! بي خيال شويد! کارها انشاءالله خود به خود جور مي شود!

Posted by sokhan at 04:15 PM | Comments (9)

مجتبي را تنها نگذاريم

مجتبي سميع نژاد يار و ياوري جز وب لاگ نويسان ندارد. ماجراي او را همه مي دانيم و از ظلمي که بر او رفته است آگاهيم. اين دعوت به يک کار جمعي و گروهي نيست؛ هر زمان اراده به چنين کاري کرده ايم، جز يکي دو مورد ناموفق بوده ايم. اين تقاضا و استدعا براي امضا کردن طومار و پتيشن نيست؛ تا کنون ده ها از اين طومار و پتيشن ها بي هيچ فايده و نتيجه اي امضا کرده ايم. اين يک فرياد است؛ فرياد اعتراض. فريادي که بايد خود ما را بيدار کند و بيدار نگه دارد. خود ِ مايي که فردا مي توانيم به جاي مجتبي به غل و زنجير کشيده شويم؛ در ميان جانيان و آدمکشان، بي پناه رها شويم؛ از هر چه دوستي و رفاقت است دلزده شويم.

با محمدرضا و نجمه که خود طعم زندان را به خاطر وب لاگ نويسي چشيده اند هم صدا شويم. شايد بيشتر از مجتبي و مجتبي ها خود ما باشيم که به اين گونه اعتراض ها نياز داريم. ما بايد نشان دهيم که هستيم و نمرده ايم. بايد نشان دهيم که هستيم و اعتراض مي کنيم. بايد نشان دهيم که هستيم و اميدواريم. شايد گوشي صداي ما را بشنود و دستي در ِ سلول مجتبي را باز کند. اين که چه کسي به اين اعتراض آغاز کرده است را فراموش کنيد. اين که شما بزرگ و بزرگوار آغازگر ِ حرکت نبوده ايد را فراموش کنيد. اين که اين کار اثري بر دل سنگ صاحب قدرت ندارد را فراموش کنيد. يک لحظه پنجره ي وب لاگ تان را به روي جهان باز کنيد و فرياد بزنيد، مجتباي وب لاگ نويس را آزاد کنيد! بگذاريد دنيا يک بار ديگر صداي شما را بشنود. اين کمترين کاري است که مي توانيم انجام دهيم.

اين نامه را در وب لاگ خودتان کپي کنيد. اگر با جمله يا جملاتي از آن موافق نيستيد چشم بر آن ببنديد. اگر لحن آن را نمي پسنديد، غمض عين کنيد. اگر خودتان مي توانيد بهتر از آن بنويسيد، نوشتنش را براي بار ديگر بگذاريد. از چنين حرکت هاي جمعي فقط اثر کلي است که باقي مي ماند نه جملات و ريزه کاري ها. با اين حرکت جمعي همراه شويد.

***

نامه ي سرگشاده به رييس دستگاه قضايي

آقاي هاشمي شاهرودي
رييس دستگاه قضايي
با سلام؛

در ميانه هاي پاييز1383،هنگامي كه خبر بازداشت دوست عزيزمان،مجتبي سميع نژاد را شنيديم؛گمان نمي برديم كه بازداشت او اينگونه ادامه يابد.ولي امروز بيش از يك سال است كه او زندان را در بدترين و ناگوارترين شرايط تجربه مي كند."همزيستي اجباري او با تبهكاران حرفه اي،محروميت از ابتدايي ترين حقوق انساني و بازماندن از ادامه تحصيل در دانشگاه" از نمونه ستم هايي است كه به وسيله دستگاه قضايي و امنيتي جمهوري اسلامي بر او رفته است.پرونده سازان امنيتي چه بسيار كوشش نمودند تا با وارد كردن اتهامات بي پايه و اساس به مجتبي،او را براي ساليان دراز به گوشه ي زندان بفرستند.اين همه پافشاري دستگاه اطلاعاتي حكومت براي نگه داشتن سميع نژاد در زندان،تنها به سبب استواري و ايستادگي مجتبي در عقايدش است كه سخت بر پرونده سازان گران آمده است.دستگاه قضايي نيز متاسفانه بر مبناي آنچه كه گزارش مرجع رسمي(وزارت اطلاعات)خوانده مي شود،چشم و گوش بسته،حكم بر محكوميت مجتبي سميع نژاد داده است.جاي بسي نگراني است كه گزارش آزادي ستيزانه ي يك دستگاه امنيتي اينگونه مورد اعتماد قرار مي گيرد و جواني به سبب وبلاگ نويسي اينچنين در بازداشت باقي مي ماند.چگونه است دستگاهي كه خود را مستقل مي داند اينگونه به راحتي تحت تاثير پرونده سازي هاي دروغين،راي بر محكوميت جواني مي دهد كه تنها جرم او"استفاده از حق آزادي عقيده و بيان" و "انتشار عقايدش در وبلاگ"بوده است؟
آقاي رييس!
مجتبي نه دستي در بازي هاي سياسي داشته است و نه جرمي انجام داده است.او جواني است كه اين روزها به جاي آنكه بر روي نيمكت دانشگاه و در ميان دانشجويان به تحصيل مشغول باشد؛در پشت ميله هاي زندان و در ميان مجرمان خطرناك،بهار جواني اش رو به خزان در حال گذر است.
آقاي رييس!
مجتبي سميع نژاد نبايد "قرباني كارزار صاحبان قدرت" شود.او نه به اين جناح اميد دارد و نه به آن جناح دل بسته است.مجتبي را با بازي هاي نازيباي سياسي كاري نيست.او جايي را براي كسي تنگ نكرده بود و كرسي قدرتي را هم نمي خواست.او تنها مي خواهد آزادانه آنچه را كه در ذهن خود مي پروراند،بر روي وبلاگ منتشر سازد.اين خواسته ي زيادي نيست اما تاواني كه او مي پردازد چه بسيار زياد است.
در پايان از شما خواهانيم كه با تكيه بر استقلال دستگاه قضايي،بستر آزادي مجتبي سميع نژاد را فراهم سازيد.

Posted by sokhan at 03:17 AM | Comments (7)