January 30, 2006

ادامه ي سخن با پارساي عزيز


اثر جاودان نيک آهنگ کوثر!

بسيار خوشحالم از اين که پارسا بر خلاف برنامه اي که براي خودش چيده بود لطف مي کند و براي اين گفت و گو وقت مي گذارد. من که شطرنج درست و حسابي بلد نيستم ولي اگر در حد خوبي مي دانستم شايد ترجيح مي دادم به جاي حضور در ميداني که جان اهل قلم مثل آب خوردن در معرض تهديد قرار مي گيرد، به همان ميدان چوبي باز گردم و با قهرمانان عرصه ي فکر و انديشه چون "که رس" و "تال" و "پتروسيان" و "فيشر" حشر و نشر داشته باشم. اما چه کنيم که به جاي شروع پونزياني و دفاع آل يخيني مجبوريم هر نوشته اي را با صد بسم الله و در ميانه با صد قل هو الله و در پايان با صد الحمدلله به پايان ببريم تا خداي نکرده حرف و کلامي از روي بي انصافي نزنيم و دردسر و گرفتاري براي کسي درست نکنيم. اين هم صفحه ي شطرنج ماست که برادران غيرتمند به سبک شطرنج برره مي خواهند با لنگه کفش روي آن بکوبند!

پارسا از عصبانيت من مي نويسد و دعوا و صلاح خود دانستن و غيره. من بيش از پيش به ناتواني کلمات در انتقال احساس نويسنده اعتقاد پيدا مي کنم وقتي که چنين برداشت هايي را مي خوانم. در عالم مطالعه ما يک فرستنده و يک گيرنده داريم. اگر تصوير روي گيرنده بعضا برفک دارد يا ولوم بلند است، الزاما از فرستنده نيست. همين طور دليلي ندارد که گمان شود ارسالي ِ فرستنده بي کم و کاست گرفته خواهد شد. به هر حال موقع نوشتن آن مطلب، عصباني نبودم و الان هم عصباني نيستم و البته ايرادي هم نمي بينم اگر اين حس انساني در جاي لازم به سراغم بيايد.

در مورد انعکاس در وب لاگ ها، تقاضايي بود که مطرح کردم تا شايد چشم هايي که خبر را نديده است ببيند و اگر واقعيت را نمي داند بداند. خود من با چند روز تاخير آن هم از روي اتفاق موضوع را فهميدم. وقتي هم فهميدم مثل فيلم هاي کمدي که طرف از کنار حادثه مي گذرد و بعد بر مي گردد مي بيند حادثه در ارتباط با خود اوست، اول رفتم و بعد که کمي روي تيتر "مبارزه ي علني با ايدز" فکر کردم ديدم خيلي آشناست، بعد به ناگهان يادم افتاد که خودم قبلا چنين چيزي نوشته ام! مثل برق گرفته ها بر گشتم ديدم عجب، در بندر عباس بر سر ما جنگ بوده و ما با نواي "زرد و سرخ و ارغواني" در کوچه باغ هاي تهران پرسه مي زديم! راستش انتظار چنين فاجعه اي را از طرف خودم نداشتم. خيلي براي الهام که نمي دانستم کيست و چه کاره است ناراحت شدم. يقين کردم که روي سهو، کلمه ي ايدز را که ديده فکر کرده بحث بهداشت است و غافل بوده از اين که اين ف.م.سخن بدجنس هر کلمه ي مربوط و نامربوطي را به سياست ربط مي دهد. جالب اينجاست که مطلب در صفحه ي بهداشت تمدن هم منتشر شده! آن مردک بي غيرت، صاحب امتياز گردن کلفت نشريه که نماينده مجلس هفتم است، به جاي حمايت از کارمندش، شعار داده است که من مسئول نيستم و اين خانم اعدام بايد گردد! بلافاصله برداشتم را نوشتم و در اينترنت منتشر کردم. گفتم شايد مسئولي کسي ببيند واقعيت چيست و الهام را آزاد کنند. گفتم دوستان اگر مايل باشند اين خبر را منعکس کنند، شايد به گوش کسي برسد. اصراري نداشتم، اصراري ندارم، و اصراري نخواهم داشت که در وب لاگ شهر کسي اين کار را بکند. چنان که جز دو سه نفر از بچه هاي خوب هرمزگان و دوست ناديده ي ارجمندم جناب صف سري که صفحه ي "ايران ما" را بعد از بسته شدن تغيير دادند کس ديگري اقدام به اين کار نکرد.

پارساي عزيز در بند «ب»، از "ضرس قاطع"و "تندروي" در جمله ي من مي نويسد. بايد بگويم پشت آن تندروي کلمات ديگري هست که جمله را کامل مي کند. مي خواهد بگويد ورود بيماري به سال 57 بر نمي گردد و ريشه در تاريخ ما دارد. کمي هم طبق معمول مايه ي طنز در اين کلمه هست که توضيح بيشتر نمي دهم.

نقد محتواي اين طنز بهتر است بعدا صورت بگيرد که بيهوده هيزم به تنور بهانه گيران ريخته نشود ولي همين قدر شرح مي دهم که ويروس مخرب ايدز، همان ويروس "قدرت" است که در درون تک تک ما به صورت پنهان وجود دارد. اين ويروس در شرايط مساعد رشد مي کند. تغيير شکل مي دهد. در لباس نظامي آشکار مي شود؛ به کسوت روحاني در مي آيد؛ کت و شلواري مي شود؛ ريشش را مي تراشد؛ ريش مي گذارد؛ کراوات مي بندد؛ لباده به تن مي کند و متناسب با محيط به هر شکل و فرمي در مي آيد. گاه در کاخ ساکن مي شود، گاه در کوخ. گاه آرايشگر از فرانسه مي آورد، گاه احمد آقا ريش و مويش را در حياط جماران کوتاه مي کند. آنتي ويروس ها به خاطر همين خاصيت عجيب به راحتي نمي توانند با آن مبارزه کنند. گاه آدم ِ بسيار بسيار قدرتمندي را مي بينيد که در حياط خلوت محل کارش آهو مي بندد و کباب آهو دوست دارد، و اگر انگشت کوچک اش را تکان دهد، خانم مهمان دار شوهرداري دوست دخترش مي شود و اگر انگشت اشاره اش را تکان دهد، خانواده ي پزشک تفتي دود مي شود و به هوا مي رود ولي وقتي از نزديک ببيني اش يک آدم مفلوک و بينوا به نظر مي آيد. اين ويروس در سال پنجاه و هفت به صورت کاملا ضعيف به تهران آمد و آرام آرام قدرت گرفت و پدر ملت را سوزاند و اکنون به جان جهان افتاده است.

من معني رندانه را در مورد خودم نمي فهمم. اينجا بر مي گردم به همان بحث کليت ف.م.سخن. يا اين کليت مشخص و ملاک است يا نيست. اگر به جزء نگاه کنيم دچار خطا مي شويم. حتما شما پارسا جان، با کسي که سلطنت طلب است رفت و آمد داشتيد (يا داريد)، با کسي که حزب اللهي است، با کسي که لائيک است، با کسي که مي خواهد سر به تن آخوند نباشد، با کسي که اهل علم و موسيقي است و از سياست متنفر است، با کسي که طرفدار حمله ي نظامي آمريکاست، با کسي که در تمام نماز جمعه ها شرکت مي کند و هر هفته از ته دل شعار مرگ بر آمريکا سر مي دهد، با بچه هاي جبهه، با بچه هاي زنداني سياسي حکومت اسلامي... من در طول زندگي ام همه جور آدمي ديده ام ولي هرگز هيچ کدام شان را نکشته ام، هرگز هيچ کدام شان را نزده ام، هرگز به هيچ کدام شان حمله نکرده ام، صرفنظر از اين که خودم چگونه فکر مي کرده ام و مي انديشيده ام. حتي با بسياري شان گفته ايم و خنديده ايم؛ با بسياري شان سر يک سفره نشسته ايم. با هم بحث کرده ايم، گفت و گو کرده ايم، از حرف هم بدمان آمده است، ولي براي دقايقي، ساعاتي، روزهايي، سال هايي و حتي تمام عمر کنار هم بوده ايم.

براي من انسان يک موجود يک خطي نيست. براي من انسان يک موجود بسيار پيچيده و چند وجهي است. حتي کسي که مي گويد حزب فقط حزب الله و مي شود انصار، يا کسي که فرياد جاويد شاه مي کشد و مي خواهد سر به تن هيچ کس ديگر نباشد، بر خلاف شعارش در درونش هزاران وجه دارد که مي تواند آن وجوه، دوست داشتني و مثبت باشد. تاکيد مي کنم دوست داشتني و مثبت. شما اگر پاي تان باز شود به خانه ي آن حزب اللهي انصاري، يک دفعه مي بينيد که آدم ديگري از پشت آن چهره ي خشن ظهور کرد. رفتارش با همسر، با فرزند، همت اش براي گرداندن زندگي، سخت کوشي، و هزار چيز ديگر. رفتار امام را با همسرش به خاطر بياوريد، از هر مرد روشنفکر مدرن امروزي امروزي تر است.

براي من شاه، فقط شاه سال پنجاه و هفت که انگشت به جليقه مي زد نيست. شاه جوان ِ سال بيست هم هست. شاه سال تولد وليعهد در سال 1339 هم هست، شاه انقلاب سفيد هم هست، شاه مغرور هم هست، و برسيد به شاه ساواک و شاه مستبد و شاه قاتل زندانيان سياسي در تپه هاي اوين.

براي من رضاشاه، در بسياري موارد کبير است. کسي که بتواند آن کوه هاي سخت را بشکافد و با ماليات ناچيز قند و شکر آن خط آهن عظيم را علم کند آدم کبيري است. کسي که دانشگاه درست کند، در جامعه اي متعصب آزادي به زنان بدهد، دختران را به مدرسه بفرستد، و هزار چيز ديگر، کبير است. رضا شاه ديکتاتور و مستبد و پزشک احمدي اش را هم که همه مي شناسيم. بلايي که به سر متفکراني چون اراني آوردند و به سر هنرمنداني که آزادي خواه بودند و ... اين ها رندانه بودن نيست. اينها واقعي بودن است.

اين را هم بگويم و سخن را تمام کنم: دعوت به انقلاب اعم از سکسي و غير سکسي کار من نيست. هر گاه چنين شد بدانيد خطاست. من چيزي را مي نويسم که تنها در چهارچوب اين نام مستعار براي خواننده قابل قبول و اجرا باشد. غير از آن باشد، بي مسئوليتي مطلق است و از جانب هر کس باشد قابل قبول نيست.

Posted by sokhan at 03:34 PM | Comments (4)

چند نکته در باره ي بند "و" نوشته ي پارسا صائبي

بند "و" از نوشته ي اخير پارسا صائبي باعث تعجب من شد. پيشنهاد "نقاب از چهره گشودن" ايشان آن قدر برايم عجيب نبود که عذرخواهي از مسئولين يا مردم به خاطر چيزي که نوشته ام. در اين مورد توضيح کوتاهي مي دهم.

من، هيچ مطلبي را اعم از طنز و غير طنز، بدون فکر و رعايت ِ تمام جوانب نمي نويسم حتي اگر آن نوشته به قول پارسا ضعيف، بي مايه، غيرمرتبط با موضوع و هجوآميز باشد. پس به ضرس قاطع عرض مي کنم که در مورد تک تک کلمات و مفاهيم چه در حين نوشتن و چه بعد از آن با دقت فکر مي کنم و به رغم يک ضرب نوشتن، اگر ضرورت ايجاب کند در کلمات و مفاهيم اوليه تغيير ايجاد مي کنم.

نکته دوم مربوط به خط فکري من است. اين خط خطي است مشخص که مسيري مشخص را طي مي کند و هدفي مشخص دارد. هرگاه اين کليت بر خواننده مشخص باشد، جزئيات هم براي او مشخص خواهد بود. در غير اين صورت و فقط با مراجعه به برخي نوشته ها، خواننده ممکن است هدف نويسنده از نوشته را درست متوجه نشود و باعث سوء برداشت گردد. در همين ارتباط مي توانيم به همين طنز ايدز اشاره کنيم و آن را زير ذره بين بگذاريم. اگر اين طنز خارج از محدوده ي تفکر عمومي نويسنده اي به نام ف.م.سخن خوانده شود، باعث سوء برداشت خواهد شد؛ اما اگر آن را در مجموعه ي نوشته هاي ف.م.سخن مطالعه کنيم، ظرائف و نکاتي بر ما آشکار خواهد گشت.

نکته ي سوم اين که هر طنزي براي گروهي خاص نوشته مي شود. من سعي مي کنم براي تمام قشرها از دانش آموز تا استاد دانشگاه، و از کارگر تا پزشک بنويسم و نه يک گروه معين. به همين خاطر برخي نوشته ها به مذاق برخي خوش نمي آيد ولي ديگران آن را مي پسندند. در همين طنز ايدز، لابد عده اي در بندرعباس چيز متفاوتي ديده اند که به رغم تمام خطرات آن را تکثير کرده و دست به دست گردانده اند. من نه تنها از اين بابت ناراحتي وجدان ندارم بلکه خوشحالم که نوشته ام در حدي بوده که عده اي برايش مجازات اعدام تعيين کرده اند. مشکل من در اين است که اين اعدام حق کسي که روح اش از اين نوشته خبر ندارد نيست و جلوي اين اشتباه بايد گرفته شود. به همين خاطر با نشان دادن آدرس نوشته اصلي، که تاريخ و زمان انتشار دارد، به آقايان قضائي عرض مي کنم که نويسنده ي اين مطلب من هستم و خانم الهام نيست. براي اين ادعا هم نيازي به اين که من خودم را معرفي کنم نيست و بازپرس محترم مي تواند با مراجعه به اينترنت تاريخ انتشار اين طنزنوشته را ببيند و آن را با تاريخ انتشار در نشريه تمدن مقايسه کند که قطعا مشاهده خواهد کرد تاريخ انتشار در اينترنت چند روز زودتر بوده است و از نظر حقوقي مسئله حل مي شود. فقط حق ما به عنوان نويسنده باقي مي ماند که آقايان بدون اجازه و بدون ذکر ماخذ نوشته ي ما را چاپ کرده اند که از آن هم گذشت مي کنيم!

يک نکته که نمي خواستم اينجا اشاره کنم ولي خب به آن هم اشاره مي کنم و پرونده را مي بندم: ادعا کرده اند در اين طنز من به آيت الله خميني اهانت کرده ام و گفته ام که ويروس ايدز را ايشان در سال 57 از فرانسه به ايران آورد. آقايان منتقدان نخواهند توانست در اين مطلب حتي يک مورد که اشاره اي به امام داشته باشد بياورند. من نوشته ام "اين نوع ايدز در سال 57 از فرانسه به ايران وارد شد و چون بدن بيمار استعداد پذيرش آن را داشت در عرض مدت کوتاهي تمام دستگاه هاي اجرايي و قضايي و قانون گذاري را آلوده کرد." سوال من اين است که آيا در سال 57 فقط امام از فرانسه به ايران آمد؟ قطب زاده بغل دست او نبود؟ بني صدر پشت سرش ننشسته بود؟ دکتر يزدي که به خونش تشنه ايد چطور؟ راستي تاجري که هواپيماي 747 امام را اجاره کرده بود چه بلايي سرش آمد؟ تک تک اينها از نظر خود شما ويروس هايي نبودند که در تمام ارکان اجرايي و قانون گذاري و قضائي کشور نفوذ کردند و آن ها را به شکل هاي مختلف آلودند و بيمار کردند؟ تازه منظور من – چه قبول کنيد چه نه – هيچ يک از اين اشخاص نبودند. اين ها را نام بردم که بگويم اگر صحبت از امام مي کنيد اينها هم در کنار ايشان بودند. مقصود اصلي من "تفکري" بود که تمام کشور و دستگاه ها و بعد حتي مردم را آلوده کرد. بحث در اين خصوص بسيار است که به همين مختصر بسنده مي کنم.

Posted by sokhan at 08:47 AM | Comments (2)

تقاضا از دوستان وب لاگ نويس

ظاهرا براي خانم الهام افروتن به خاطر کار نکرده مي خواهند مجازات بسيار بسيار سنگيني در نظر بگيرند. نويسنده ي آن طنز من هستم و خانم الهام به خاطر تيتر غير سياسي آن گمان کرده اند که با مطلبي علمي رو به رو هستند و اقدام به نشر آن نموده اند. اين يک اشتباه مطبوعاتي است و همه ي ما دچار آن مي شويم. سزاي اين اشتباه البته اعدام نبايد باشد.

من از دوستان وب لاگ نويس تقاضا مي کنم هر طور که صلاح مي دانند اين موضوع را منعکس کنند بلکه مسئولان محترم متوجه خطاي صورت گرفته شوند و الهام خانم را آزاد کنند و مادر بيمارش را از نگراني برهانند.

Posted by sokhan at 03:45 AM | Comments (2)

متهم اصلی خودرا معرفی کرد . بخشش لازم نیست اعدام اش کنید!

با وجود این که انتظار می رفت با راهپیمایی جمعه گذشته تعدادی از نمازگزاران هرمز گانی در محکومیت نشریه(( تمدن هرمزگان)) غائله یک هفته ای ایجاد شده بر سر طنز چاپ شده در این نشریه رو به آرامی بگزارد ،اما انعکاس خبری حوادث این هفته در وبلاگ هرمز گانی ((سیاورشن)) ابعاد جدیدی به این مساله داد چرا که باعث شد نویسنده اصلی طنز – مبارزه با ایدز را علنی کنید- رسمابه میدان بیاید و ضمن معرفی خود و نوشته اش، خواهان رفع حبس و زجر از بازداشت شدگان نشریه تمدن هرمز گان به خصوص خانم(( الهام افروتن)) شود . ((ف. م. سخن )) نویسنده اصلی مقاله طنز در سایت خبری گویا نیوز در همین رابطه می نویسد...

ادامه اين مطلب را در وب لاگ هرا مطالعه کنيد.

Posted by sokhan at 03:02 AM | Comments (1)

January 29, 2006

طنزنوشته ي من و آشوب در بندرعباس و دستگيري و شکنجه ي يک دختر خانم بي گناه


عکس از وب لاگ سياورشان. آقايان ظاهرا دارند دنبال من مي گردند!

به خاطر طنزنوشته ی من در بندر عباس آشوب به پا کرده اند و دختر خانم جواني را به عنوان نويسنده ی آن طنز دستگير و به سختي شکنجه کرده اند. اميدوارم آقايان مسئول با اين توضيح به بي گناهي اين خانم پي ببرند و او را که مادرش هم در اثر ناراحتي زياد سکته کرده است آزاد کنند. موضوع را در خبرنامه ی گويا دنبال کنيد.

اين هم لينک مطلب کيهان که در متن اصلي از قلم افتاده است.

Posted by sokhan at 09:06 PM | Comments (5)

نقدي بر مقاله ي آقاي حسين درخشان در روزنامه ي نيويورک تايمز

برای خواندن اين نقد در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 03:58 PM | Comments (5)

January 28, 2006

آرش و مجتبي


عکس ها از وب لاگ علي قديمي و هاتف نيوز

ظلمي که به آرش و مجتبي مي شود از نوعي ديگر است. نمي دانم چطور مي توان آن را توصيف کرد؛ شايد بچه هاي پاکدشت را بتوان مثال زد که دو سال تمام تک به تک شکار مي شدند اما صدا از کسي بيرون نمي آمد. بي پناه؛ بي پشتيبان؛ بي يار و ياور. نه. اين مثال خوبي نيست. دست کم درهمين وب لاگ شهر، چند صد وب لاگ نويس، چشم به سرنوشت اين دو دوخته اند. گزارشگران بدون مرز لحظه به لحظه وضعيت اين دو را تعقيب مي کنند. صداهاي جهاني هاروارد اخبار اين دو را منتشر مي کنند. دو سه سايت خبري هم پيگير خبرهاي اين دو هستند. نه، بچه ها تنها نيستند.

ما هم چشم به سرنوشت اين دو داريم. کاري از دست مان ساخته نيست جز آن که بگوييم ما به ياد شما هستيم. کاري از ما ساخته نيست جز آن که در جاي خود سکوت کنيم تا وضع از اين که هست خراب تر نشود و گرفتاري ها بيشتر نگردد.

خبرها را دنبال مي کنيم و اميدواريم که اخبار خوش بشنويم؛ بشنويم که ديوان عالي حکم سه سال حبس آرش را شکسته است. بشنويم که زنجير از دست و پاي مجتبي برداشته شده است. بشنويم که به اکبر به اندازه ي کافي غذا و دارو داده مي شود. آري، چشم انتظار اخبار خوش نشسته ايم.

Posted by sokhan at 06:48 AM | Comments (2)

January 27, 2006

عکس های حسين درخشان از اسرائيل

وب لاگ رسانه ای است سوای ساير رسانه ها. بسيار انعطاف پذير و با مرزهای نامحدود. اين عکس ها و گزارش درخشان از اسرائيل اين تفاوت را به خوبي نشان مي دهد. منتظر بقيه ی گزارش های وب لاگي او هستيم.

Posted by sokhan at 10:09 PM | Comments (1)

تابوي سکس ِ مرا نشريه ي يا لثارات شکست

برای خواندن اين طنزنوشته در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:57 PM | Comments (2)

January 26, 2006

اِشکال در انتشار کامنت ها

مشکلي در انتشار کامنت ها پيش آمده بود که خوشبختانه رفع شد. ضمن تشکر از دوستان ارجمندی که نظرشان را در مورد نوشته ها منعکس کرده اند، به خاطر تاخيری که در انتشار اين نظرها به وجود آمد از ايشان عذرخواهي مي کنم.
با احترام؛ ف.م.سخن

Posted by sokhan at 10:36 PM | Comments (0)

January 25, 2006

جنگ چطور شروع مي شود؟


صفحه ی اول کيهان، پنج ماه پيش از شروع جنگ!

برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 10:22 PM | Comments (10)

January 23, 2006

چند کلمه با پارسا صائبي

پارسا صائبي را با نوشته هايش در "فانوس" و بعدها در وب لاگ خودش مي شناسم و شناخت من به همين اندازه محدود مي شود. طنزهاي پارسا با امضاي "س.ع.دشمن شناس"، نشان دهنده ي نگاه ِ تيزبين اوست. تعريف زياد نمي کنم تا حمل بر مداهنه نشود ولي به همين اندازه مي نويسم تا بتوانم سخن را ابتدا کنم. پارسا تا کنون چند بار کار نوشتن در اينترنت را تا آستانه ي تعطيل کامل پيش برده است ولي به دلايلي که فقط خودش مي داند دوباره بازگشته. خوانندگان زبده ي او هم اين بازگشت ها را با خوشحالي استقبال کرده اند.

با برخي از افکار و نوشته هاي پارسا موافقم و با برخي نه؛ مثل هر فکر و نوشته ي ديگري با فکر و نوشته ي او هم انتقادي برخورد مي کنم. همه ي ما نسبت به هم چنين ديد انتقادي بايد داشته باشيم و همين اختلاف نظرهاست که باعث پويايي و تکامل فکر مي شود.

اما چرا به قسمت هاي مخالف ِ افکار نويسندگاني مانند پارسا به اندازه ي قسمت هاي موافق اش اهميت مي دهم و حتي با دقت بيشتري آن ها را مطالعه مي کنم؟ چون اين قسمت هاست که مرا به فکر وا مي دارد و امکان تغيير در افکار و انديشه هايم را به وجود مي آورد. با قسمت هاي موافق هيچ چيز عوض نمي شود و انسان خوشحال است که همفکر و هم رايي دارد ولي با قسمت هاي مخالف است که فکر شروع به جرقه زدن مي کند تا شايد يکي از صد تاي آن تبديل به شعله اي شود. براي اين که چنين شود، لازم است که شنونده و خواننده، رغبت به شنيدن و خواندن فکر مخالف داشته باشد، و اين رغبت همه جا به دست نمي آيد و آسان حاصل نمي شود. ديشب داشتم بحث سياسي چند نفر را در يکي از تلويزيون هاي لس آنجلس دنبال مي کردم. افرادي جا افتاده، با موهاي سفيد و جو گندمي و کلامي به ظاهر فاخر و خلاصه مجموعه اي که نشان مي داد صاحب تجربه است و ميل دارد حرف و سخن اش را به ملت و حتي به بغل دستي اش تحميل و يا - با قول غيرمودبانه ولي صحيح تر - "زورچپان" کند. با تمام هيجان و مهارتي که به خرج مي دادند رغبتي به شنيدن سخنان شان به وجود نمي آمد. ذهن جستجوگر، حرف هاي شان را پس مي زد. طرف را مي ديدي، اسمش را مي شنيدي، وابستگي سياسي اش را حدس مي زدي ولي هيچ رغبتي به شنيدن حرف هايش پيدا نمي کردي. اگر در آن تلويزيون ِ بخصوص هم حرف نمي زد يقينا باز همين احساس سر بر مي آورد. پس همين قدر که شنونده يا خواننده رغبت کند حرف صاحب نظر را بشنود و بخواند خود ارزشي است که آسان به دست نمي آيد. مي ترسم صائبي با اصطلاح ِ خودش بگويد که برايش "پپسي باز مي کنم" و مرا منع کند ولي از اين صحبت هدفي دارم و اين مثال ها را از آن رو مي زنم. براي اين که خيالش را از بابت پپسي و نوشابه راحت کنم مثلا مي گويم با نحوه ي بحث و جدلش در درگيري اخير وبلاگ آباد ابدا موافق نبودم و حتي از روشي که او و همفکرانش در پيش گرفتند بدم آمد (و اضافه کنم که از روش و سبک طرف مقابل بيشتر بدم آمد).

اما غرض از اين مقدمه ي طولاني، اشاره به پست اخير پارساست که در آن نوشته است ديگر در مورد ايران سياسي نخواهد نوشت. نياز به توضيح نيست که همه ي ما آزاديم هر طور دلمان مي خواهد بنويسيم يا ننويسيم. اصلا مي توانيم نوشتن را تعطيل کنيم. به ميل خود آمده ايم و به ميل خود هم مي توانيم برويم. بعضي وقت ها هم شرايط و اوضاع، ما را مجبور به تعطيل کار و يا تغيير در سبک نوشتن مي کند. اينها همه قابل درک است و ايرادي هم ندارد.

اما در اين سو، خواننده هم منفعل نيست و رفتن و آمدن نويسنده بر او اثر مي گذارد. نمي توان اين اثر را انکار کرد. لذا به خود حق مي دهد تا نظرش را بنويسد. نويسنده هم مي تواند آن را بپذيرد يا نپذيرد. اين هم نظر ِ من ِ خواننده در مورد سياسي ننوشتن پارسا و امثال پارساهاست. پس روي سخنم فقط پارسا نيست بلکه تمام کساني است که فکر مي کنند بايد – به قول امروزي ها – نان و ماست خودشان را بخورند و نوشتن و گفتن شان اثري بر آن چه پيش مي آيد ندارد.

سوال من از پارسا و تمام کساني که راجع به ايران و مسائل سياسي و اجتماعي مي نويسند اين است که براي چه مي نويسيم؟

مي خواهم به اين سوال با يک سوال ديگر پاسخ دهم: اگر ما به عنوان طرفداران تغيير و پيشرفت اجتماعي کشور ننويسيم، چه خواهد شد؟ هرچند محال است، ولي فرض کنيم در متن همين حکومت و همين اجتماع، صدا از کسي در نمي آيد چون هر چه گفته و نوشته شده بي فايده و اثر بوده و آخر عاقبت گوينده و نويسنده هم به زندان و تبعيد ختم شده. مگر کسي ديوانه است که بخواهد کاري کند که نه تنها باعث تغيير نمي شود، بلکه شخص و خانواده اش را گرفتار هم مي کند. هر چه روزنامه ي اصلاح طلب و نيمه اصلاح طلب است در داخل کشور تعطيل شود؛ هر چه روزنامه و راديو تلويزيون و وب لاگ و وب سايت سياسي است در خارج از کشور تعطيل شود. همه ي ما به طور انفرادي به آباد کردن زيرساخت هاي اخلاقي و اجتماعي مان مشغول شويم و سياست را هم به دست رهبر و رئيس جمهور و آقاي جنتي بسپاريم. به راستي چه خواهد شد؟ به اين فکر نکنيم که نمي شود؛ آري نمي شود؛ ولي اگر بشود چه خواهد شد؟

چرا هر چه مي کنيم به اين سوال نمي توانيم جواب بدهيم. نمي توانيم بگوييم خوب خواهد شد؛ نمي توانيم بگوييم بد خواهد شد. چنين حالتي درست مثل مرگ است. در جا زدن؛ ساکن ماندن؛ و آرام آرام پوسيدن و مردن. از نظر فکري، از نظر سياسي و از نظر اجتماعي. چون شدني نيست، طبعا نمي شود. به همين خاطر است که نه زندان اثر دارد، نه اعدام، نه شکنجه و نه هيچ چيز ديگر. جلوي اش را بگيرند، يک جاي ديگر سر برمي کشد. اين قانون تاريخ ِ بشري است.

شايد کتاب "همه مي ميرند" سيمون دوبووآر را خوانده باشيد. رمان جذابي است که مي گويد انسان به طور انفرادي هيچ تاثيري بر روند کل جهان ندارد و در جامعه آن چه قرار است بشود مي شود، و اگرعمر نوح داشته باشي و تجربه چند نسل در دستانت باشد، باز قادر به تغيير روند جهان نخواهي بود. پس حرص و جوش خوردن براي چه؟ ما به هدف نخواهيم رسيد. به قول فيلسوف يونان باستان -زنون-، فاصله ي دو نقطه را مي خواهيم طي کنيم که خود از بي نهايت نقطه تشکيل شده و چون طي بي نهايت نقطه به بي نهايت زمان نياز دارد ما هرگز به مقصد نخواهيم رسيد. به زبان امروزي بگوييم، از کلانتري سر کوچه مان تا نهاد رهبري، از بچه حزب اللهي بسيج محله مان تا حضرات آيات مستقر در قم، از سنت نهادينه شده در وجودمان تا تبليغ هاي شبانه روزي رسانه هاي غول پيکر دولتي که اگر همه شان را پشت هم رديف کنيم هزاران هزار نقطه تشکيل مي دهند که پيمودن تک تک شان به عمر انسان عادي قد نخواهد داد.

در ثاني مگر روي سخن ما با چند نفر است؟ ده، بيست، پنجاه، صد، هزار، دوهزار، ده هزار نفر؟ گيرم پرخواننده ترين وب سايت ها صدهزار مراجع روزانه داشته باشند؛ در مقايسه با هفتاد ميليون جمعيت ايران اين رقم خنده دار نيست؟ کودکان را حذف کنيم و اين عدد را به پنجاه ميليون تقليل دهيم، باقي مي ماند چهل و نه ميليون و نهصد هزار! با اينها چه خواهيم کرد؟

مي بينيد، مي توان براي نگفتن و ننوشتن، صدها دليل ِ قرص و محکم آورد، ولي باز مي نويسيم. باز تک و تنها در محضر دادگاه تفتيش عقايد و هزاران هزار مردم متعصب که منتظر ِ به آتش انداختن ما هستند تا هلهله کنند و دست افشاني نمايند زير لب مي گوييم اما زمين مي گردد؛ اما زمين گرد است؛ اما زمين مرکز جهان نيست؛ اما همه چيز در حال تغيير است؛ اما عمر جهان شش هزار سال نيست... تک و تنها مي ايستيم و مي گوييم اين روش کشورداري نيست؛ اين ظلم است؛ اين ستم است؛ اين جنايت است؛ اين انساني نيست. چه کساني مي گويند؟ امثال پارساها. با نام حقيقي يا مستعار. آن قدر تا ميليون ها انساني که فکر مي کردند زمين مسطح است و بر شاخ گاو قرار دارد و به کروي بودن آن مي خنديدند، چند قرن بعد آپولو و شاتل هوا کنند و به داستان مردماني که روزگاري فکر مي کردند زمين مسطح است و روي شاخ گاو قرار دارد بخندند.

مي توانيم بگوييم و بنويسيم؛ مي توانيم سکوت کنيم و "نان و ماست و نعناع" خودمان را بخوريم. به اختيار خودمان آمده ايم و به اختيار خودمان هم مي توانيم برويم. اما چه سکوت کنيم و چه سخن بگوييم، بخشي از تاريخ پر رنج بشري هستيم و تاريخ ما را با خود خواهد بُرد. فاتاليست باشيم يا ولونتاريست، جهان منتظر ما نمي ماند. به اراده ي خود خراشي بر اين تخته سنگ عظيم بيندازيم و يادگاري از روزگار خود به جا گذاريم؛ شايد اين دليل خوبي براي نوشتن ما باشد.

Posted by sokhan at 12:20 AM | Comments (7)

January 22, 2006

زيبا ترين لبخند


عکس از وب لاگ من نه من ام

اين مجتبي است؛ مجتبي سميع نژاد. اين عکس و اين دستبند و اين لبخند هرگز از يادها نخواهد رفت. برای خواندن گزارش حضورش در دانشگاه، روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:02 PM | Comments (2)

January 19, 2006

بستن آي.پي

از راوي آونگ خاطره هاي ما، اي ميلي داشتم که نوشته بودند موقع ارسال کامنت، با پيغام بسته بودن آي.پي شان رو به رو شده اند. من تا کنون هيچ آي.پي ئي را مسدود نکرده ام و فقط کامنت هايي که مي آيد، بعد از بازبيني منتشر مي شود. البته وقتي کامنتي ارسال مي شود، سيستم به طور اتوماتيک، تا مدتي از آن آي.پي کامنت قبول نمي کند، به عبارتي بلافاصله بعد از ارسال کامنت، کامنت دوم قابل درج نيست. شايد مورد راوي هم همين بوده است. در اين حالت، اگر بتوانيد اتصال اينترنت تان را قطع کنيد و دوباره وصل شويد شايد بتوانيد کامنت بعدي را هم بلافاصله ارسال کنيد.

به هر حال عذر مي خواهم از دوستان محترمي که اقدام به ارسال نظر کرده اند و با چنين مشکلي رو به رو شده اند. دوستان لطف کنند، در صورت تکرار اين مشکل با اي ميل به من خبر دهند. با تشکر. ف.م.سخن

(در همين جا از راوي عزيز به خاطر لطف شان تشکر مي کنم. ضمنا مطلب مورد اشاره را در همان روز انتشار مطالعه کردم. دست تان درد نکند.)

Posted by sokhan at 07:19 PM | Comments (3)

January 18, 2006

بز برره و کورش کبير و تحريم!


عکس از خبرگزاری آفتاب

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 05:44 PM | Comments (4)

January 15, 2006

بدمستي!

کساني که مرتب مشروب الکلي (و حتي آبجو، آنهم از نوع کانادائي) مي خورند، اولا به اندازه مي خورند و ثانيا اگر کار از دست شان در رفت و افراط کردند، عنان حرف و کلام و شوخي و مزاح شان را در اختيار دارند. ولي واي از کسي که در طول زندگي اش لب به مشروب نزده و پاي سفره ي دوستان مي نشيند و مست مي کند! چيزهايي از دهانش شنيده خواهد شد که کسي را باور آن نيست!

برادران! کم بخوريد، هميشه بخوريد! حالا چرا اين ها را گفتم خودم هم نمي دانم! دليلش يادم رفت! شايد به خاطر سري بود که به آشپزخانه "آشپزباشي" زدم و تداعي معاني شد! شايد به خاطر برخورد با اصطلاح "مکتب پاريس" و به ياد آوردن شرابخانه هاي پاريس و Cuisine و Cave و Culture بود! (مثل همين که يک کوئيزين گفتيم بي خودي شصت تا کلمه با "C" يادمان افتاد!) امان از اين تداعي معاني!

Posted by sokhan at 04:45 PM | Comments (2)

کنترلرهاي مهرآباد در سقوط هواپيماي سي۱۳۰ بي تقصيرند

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

برای مشاهده ی کنترل واقعي يکي از پر ترافيک ترين فرودگاه های آمريکا روي اينجا کليک کنيد. کنترل اين تعداد هواپيما فقط به کمک دستگاه های مدرن و تکنولوژی پيشرفته امکان پذير است. (در صورت آشکار نشدن تصوير رادار، در سمت چپ روی View: Center Radar کليک کنيد)


Posted by sokhan at 04:42 PM | Comments (0)

January 14, 2006

استاد فولادوند در بستر بيماري

ديدم دوستان ( کورش عَلياني و آق بهمن و الپر و سيبستان) در باره ي مترجم بزرگ قرآن – استاد فولادوند- نوشته اند، مصاحبه اي را به خاطر آوردم که دکتر عرفان قانعي فرد با ايشان ترتيب داده بود. لينکش را اينجا مي گذارم تا خوانندگان بيشتر با وضع و روز و افکار ِ استاد آشنا شوند و ببينند کار بي توجهي به چهره هاي برجسته ي فرهنگي موضوع فقط امروز نيست و کار از بنياد خراب است. دلايل بي اعتنايي مقامات فرهنگي را نيز مي توان در همين مصاحبه پيدا کرد.

Posted by sokhan at 05:17 AM | Comments (0)

January 11, 2006

"بعدي"

چشم را بستن، دهان را گشودن و دُر و گهر افشاندن ابداً کار ِ مشکلي نيست. من چون خودم تيغ تيز کلمه، آن هم کلمه ي طنز در دست دارم خطرهاي آن را خوب مي شناسم. گاه در به کار بردن کلمات آن قدر محتاط مي شوم که اصلا آن را از غلاف ِ مغز بيرون نمي آورم. اگر تعداد کساني که با اين کلمات سر و کار دارند زياد باشد، مسئوليت هم به همان اندازه بيشتر مي شود. مني که چند ده خواننده دارم با کسي که هشت نه هزار خواننده دارد وضعش خيلي فرق مي کند. من مي توانم هر چه دل تنگم خواست بگويم، اما آن که تعداد زيادي خواننده دارد بايد – به خصوص در قضاوت از اشخاص – احتياط پيشه کند.

درس اخلاق نمي خواهم بدهم و فکر هم نمي کنم اين حرف ها در ميانه ي جنگ و جدال خريدار داشته باشد، اما حق دارم سوال کنم وقتي چيزي مي نويسيم چقدر به اثر آن سخن فکر مي کنيم؟ اصولا آيا فکر مي کنيم؟ بعد از فکر آيا چيزي را که مي خواهيم بگوييم اندازه و متر مي کنيم؟ تاثير صحبت مان را بر روي خواننده مي سنجيم؟ به شکي که در دل خواننده ايجاد مي کنيم اهميت مي دهيم؟

به راستي در باره ي اين که حرف و نوشته ي ما چقدر بر خواننده اثر مي گذارد تا کنون فکر کرده ايم؟ فکر کرده ايم تاثير نوشته ي ما بر روي خواننده، فقط يک روز است، يا دو روز، يا يک ماه، يا يک سال، يا براي هميشه؟ آيا اين موضوع اصلا براي ما اهميتي داشته است؟

ما در عرض ده ثانيه مي نويسيم فلاني ساواکي است؛ يا حزب اللهي است؛ يا مامور امنيتي جمهوري اسلامي است. نوشته را پست مي کنيم و ده هزار خواننده از شرق تا غرب عالم آن را مي خوانند. ده هزار خواننده اي که اصلا طرف را نمي شناسند. خود شماي نويسنده، اگر خواننده باشيد و طرف را هم نشناسيد و نويسنده را هم دوست داشته باشيد، حداقل اتفاقي که براي تان مي افتد، شک کردن به متهم و به ديده ي بدبيني به نوشته ها و آثارش نگاه کردن نخواهد بود؟ اگر از ده هزار نفر، صد نفر تحت تاثير قرار بگيرند و فقط و فقط شک کنند، آيا مسئوليت اش متوجه شما نخواهد بود؟ اگر اين متهم، عالم و دانشمند باشد و از آثارش عده ي زيادي استفاده کنند عواقب ِ اين مسئوليت صد چندان نخواهد بود؟

پاسخ آقاي شکرخواه پاسخ خوب و متيني بود. پاسخي براي بستن پرونده ي اين درگيري ناخوشايند، که جز جريحه دار کردن افرادي از دو طرف نتيجه اي نخواهد داشت. اين نوشته را هم مي توانيد به حساب "بعدي" بودن من بگذاريد.

Posted by sokhan at 08:07 PM | Comments (12)

January 10, 2006

اشتباه فاحش خبرگزاري آفتاب در معرفي هواپيماي فالکون ۲۰

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 06:25 PM | Comments (2)

January 09, 2006

بعد از هواپيماي فرماندهان سپاه نوبت کدام هواپيماست؟


برای خواندن اين مقاله در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 07:47 PM | Comments (2)

January 06, 2006

وب لاگ ها و زبان فارسي (16)

در يکي از مقالات اين مجموعه به موضوع تکامل زبان اشاره کردم و در اينجا به همين موضوع از زاويه اي ديگر مي پردازم.

جدال ِ بين اهل ادبيات و اهل زبان در دوره ي ما با شدت و حدت ادامه دارد و خوشبختانه زبان شناسان با دقيق تر شدن دانش زبان شناسي مي توانند تغيير و تکامل ِ زبان را به طور علمي توضيح دهند و قيدهايي را که اهل ادبيات و زبان ِ "سالم" بر پاي اهل قلم مي نهند بردارند.

اگر قرار بود اهل ادبيات ِ هر دوره حرف شان حجت باشد و با امر و نهي آنها زبان از تکامل و تغيير باز بماند امروز بايد چنين جملاتي مي خوانديم و مي شنيديم:
"... و اين ديگر همه ي ايران زمين است از بهر ِ آنکه ايران بيشتر اين است که ياذ کرديم و بدانکه اندر آغاز اين کتاب، مردم فراوان سخن گويند و ما ياذ کنيم گفتار هر گروهي، تا دانسته شود آن را که خواهذ برسذ و آن راهي که خوشتر آيدش بر آن بروذ، و اندر نامه ي پسر مقفع و حمزه اصفهاني و مانندگان ايذون شنيديم که از گاه ِ آدم صفي صلوات الله و سلامه عليه فراز تا بدين گاه که آغاز اين نامه کردند، پنج هزار و هفتصد سال است و نخستين مردي که اندر زمين بديذ آمذ آدم بوذ..."

آري اگر کار با مرحوم ابومنصور بود ما بايد امروز جملات مان را با چنين بافتي مي نوشتيم و به جاي "د" هم از "ذ" استفاده مي کرديم و احتمالا بر اين اعتقاد هم پاي مي فشرديم که از زمان حضرت آدم تا سال سيصد و چهل و پنج شش هجري قمري که مقدمه ي شاهنامه ابومنصوري نوشته شد، همه اش 5700 سال بوده، يعني همان چيزي که مسيحيان به آن اعتقاد داشتند و به خاطرش آدم مي سوزاندند. حتما اگر کسي از اين شيوه تخطي مي کرد متهم مي شد به بيسوادي و از آن بدتر به فاسد کردن زبان شيرين فارسي. در آن دوران هم کسي به نام فردينان دو سوسور نبود که علم زبان شناسي را دقيق کند و نتيجه اين مي شد که اهل تحول و تکامل، تک و تنها گير يک مشت آدم بد اخلاق اديب مي افتادند و نمي دانستند چرا بايد به جاي "د" از "ذ" استفاده کنند و دائم کلمه ي "اندر" به کار ببرند و و "دانسته شود" و "خوشتر آيد" و "نامه کردن" افعال شان باشد. وب لاگ هم نبود که کسي جسارت کند و پته ي بيسوادي خودش را روي آب بريزد و زبان را به ابتذال بکشد و خلاصه کار مردم بسيار دشوار مي شد.

اما اين تحول صورت گرفت. نه تنها اين تحول، بلکه تحولاتي به مراتب عجيب تر و پيچيده تر و "وحشتناک تر". از خودم سوال مي کنم اگر استاد بزرگ و حقيقتا دانشمندي که امروز حال شان از جدانويسي و نبودن حساب کتاب در خط فارسي بد مي شود و آن قدر عواقب اين بد شدن ِ حال زياد است که فرهنگستان زبان و ادب دوباره بخشنامه صادر مي کند که "ها" را مي توان هم به صورت ِ پيوسته و هم ناپيوسته نوشت، چند قرن پيش در صحنه ي ادبيات حضور داشتند و مي ديدند که مذکر و مونث و خنثاي کلمات قرار است از ميان برود و همه کلمات يک شکل و بي هويت شوند چه حالي به ايشان دست مي داد؟

ما چيزي به نام فساد زبان نداريم. آن چه هست تغيير، بنا بر ضرورت است. کلمات مي آيند و مي روند و تغيير ِ معني مي دهند. اين يک اصل است و متناسب با زمان، و توليدات مادي و معنوي بشر به وقوع مي پيوندد. هر اختراعي، واژگان خود را مي آفريند و مجموعه ي اين واژگان، جملات جديدي را خلق مي کنند و مفاهيم جديدي را بر زبان ها جاري مي سازند. اين تغيير حتما نبايد تخصصي و فني باشد بلکه فکر و انديشه و هنر را هم در بر مي گيرد. آن جا هم که فن و انديشه در پيوند با مردم عادي، خود مي نماياند، فرهنگ عمومي و عامه هم تحت تاثير قرار مي گيرد، چنان که نفوذ گسترده ي صنعت رايانه و اطلاعات در سطوح مختلف اجتماعي، زبان و کارکرد آن را هم خيلي سريع اشاعه داده است. اصل اساسي اين است: آن جا که ضرورت ايجاب کند، تغيير به سرعت انجام مي شود و منتظر هيچ دستور و فرمان و مجوزي نمي ماند.

چند سال بيشتر از آن روزهايي که کامپيوتر تازه در ايران نفوذ کرده بود و اهل فن، نگران ِ چگونگي شکل دادن خط فارسي ِ مطلوب براي اين دستگاه بودند نمي گذرد. طبق معمول، بحث هاي ريزنگرانه و دعواهاي خاله زنکي بر سر جزئياتي که عقل جن هم به آن ها نمي رسيد در گرفته بود. نتيجه اين شد که تا آقايان بيايند به خودشان بجنبند، غربي ها به خاطر ضرورت (آن هم ضرورت عرب زبان ها به استفاده از رايانه و فروش سريع تر محصولات سخت افزاري و نرم افزاري در بازارهاي عربي) ترتيب کار را دادند و انواع و اقسام حروف را در قالب يونيکد ريختند و فارسي عزيز ِ ما هم خود به خود شامل اين اختراع و ابداع شد. آقايان ِ ريزبين هم زبان در کام کشيدند و سکوت اختيار کردند و به گوشه اي خزيدند تا شايد بار ديگر براي کشف و اختراعي جديد آستين ِ همت بالا بزنند! غرض اين که زمان منتظر بنده و سرکار نمي ماند و در عرصه ی زبان و خط جايي که بايد تغيير ايجاد کند، مي کند، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم؛ چه راضي باشيم و چه نباشيم.

تغيير ِ دستور زبان البته کندتر است و هرگز به يک باره و ناگهاني صورت نمي گيرد اما آن هم اگر ضرورت ايجاب کند، تغيير مي کند چنان که در طول دو قرن سکوت ِ حاکم بر ايران بافت زبان از هر نظر تغيير کرد.

اکنون، با رشد وب لاگ ها و زبان پويا و جاري وب لاگي، احتمال وقوع تغيير در بافت زبان فارسي بيشتر شده است. اگر زبان ِ امروز ِ ما گنجايش بيان افکار ِ امروزي را داشته باشد، خب به همين صورت باقي خواهد ماند و تغييري صورت نخواهد گرفت. بايد ديد آيا ظرف ِ قديمي زبان، گنجايش افکار نو را دارد يا خير. شايد گنجايش ِ بيشتري هم داشته باشد و سطح افکار پايين باشد، آن وقت اصلا صحبت از ضرورت هم خطاست. اما اگر فکر در اين ظرف نگنجد، بايد قالب را تغيير داد. اديبان ِ بزرگ معتقدند - و هميشه معتقد بوده اند - که ظرف ِ زبان از زمان فردوسي و سعدي تا کنون به اندازه ي کافي بزرگ بوده و هر فکر و دانشي از انديشه هاي کانت و دکارت گرفته تا علوم فضايي و رياضي مي توانسته به همان زبان دوران فردوسي و سعدي بيان شود و اگر نشده به خاطر بيسوادي استفاده کنندگان و نشناختن ظرفيت هاي آن بوده است و هر تغييري که به بهانه ي افزودن ِ ظرفيت ِ زباني صورت گرفته خطا و فساد و ابتذال بوده. مثال آن هم رماني که همان استاد بزرگ از فرانسه به فارسي ترجمه کرده اند و از زبان اهل فرنگستان، اشعار ِ حافظ بيرون مي آيد يا تلاش جانکاه ملک الشعراي بهار براي جاي دادن توصيف طياره و خط آهن در زبان غزل.

ادامه دارد...

وب لاگ ها و زبان فارسی (1)
وب لاگ ها و زبان فارسی (2)
وب لاگ ها و زبان فارسی (3)
وب لاگ ها و زبان فارسی (4)
وب لاگ ها و زبان فارسی (5)
وب لاگ ها و زبان فارسی (6)
وب لاگ ها و زبان فارسی (7)
وب لاگ ها و زبان فارسی (8)
وب لاگ ها و زبان فارسی (9)
وب لاگ ها و زبان فارسی (10)
وب لاگ ها و زبان فارسی (11)
وب لاگ ها و زبان فارسی (12)
وب لاگ ها و زبان فارسی (13)
وب لاگ ها و زبان فارسی (14)
وب لاگ ها و زبان فارسی (15)

Posted by sokhan at 03:17 PM | Comments (0)

January 04, 2006

دنبال "برره" در افسانه ها نگرديد؛ همينجاست! ايران ماست!

برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.

Posted by sokhan at 07:12 PM | Comments (4)

January 01, 2006

سال نو مبارک

فرارسيدن سال نو ميلادی را به هموطنان عزيز مسيحي و ايرانيان مقيم خارج از کشور تبريک مي گويم و آرزو مي کنم سال 2006 سالي توام با صلح و سلامتي و شادی باشد.

Posted by sokhan at 12:10 AM | Comments (2)